5 اسلاید صحیح/غلط توسط: thv انتشار: 2 سال پیش 89 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
🧸💜
اول از همه بگم که خوشحال میشم توی مسابقه م شرکت کنید خب شرکت کنید پارت بعدو زودتر بزارم😐😂💜
یه تاکسی گرفتم توی راه از استرس همش با انگشتام ور میرفتم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم باخودم فکر میکردم چرا اسمی از یئون برده نشد؟چون یعنی به اونم پیغام دادن؟یا شاید هنوز مدرکی برای اثبات صمیمیتش با ته پیدا نکردن؟شاید به اونم گفته باشن...ولی چرا؟اما اگه فقط هدفشون من باشم چی؟اما باز چرا؟چشمامو بستم خدایا کمکم کن........کلیدو انداختم وارد شدم چراغا رو روشن کردم یئون هنوز نیومده بود یه نگاه به ساعت انداختم نه و ده دقیقه شب بود لباسامو عوض کردم خودمو روی کاناپه ولو کردم سرم خیلی درد میکرد هنوز فکرم درگیر بود باید میفهمیدم به یئونم چیزی گفتن یا نه با دستام سرمو گرفتم صدای درو شنیدم میدونستم یئونه صداشو شنیدم..~سلام ...+سلام ...~چیشده ا/ت چرا سرتو گرفتی ...+یه نگاه بهش انداختم خودمو جمع و جور کردم :چیزی نیست سرم درد میکنه فقط...یئون؟...همونطور که کاپشنش رو آویزون میکرد گفت :هوم؟....+تا حالا پیغام مشکوکی داشتی؟...اومد روی کاناپه روبه روم نشست گفت:منظور؟....+ام خب همینطوری...~نه نداشتم....+با این حرفش خون تو رگام یخ بست آب گلومو قورت دادم....~توداشتی؟...+یه پوزخند زدم :آره یکی از رفیقام همچین شوخی مسخره ای کرد باهام میخواستم ببینم باتوهم همچین شوخی کردن البته بعدش معذرت خواهی کرد....~کدوم رفیقت؟جز من که رفیقی نداشتی؟...خاک تو سرم با این مثالم:آره جدیدا...راستی چه خبر از تهیونگ؟....~خوبه....+از استرس پوست لبمو میجویدم خیلی سعی کردم طبیعی رفتار کنم اما نمیشد.....بعد از چند ثانیه بلند شدم رفتم تو آشپزخونه:خوبه که حالشون خوبه یه قرص مستکن برداشتم و سرکشیدم...~اون چیه؟...+یااااا یئون حالت خوبه ؟گفتم که سرم درد میکنه ..مستکنه...~باشه شام خوردی نه؟...+آره خوردم(آره جون خودت)....~باشه من میرم بخوابم شب بخیر...خواستم برم تو اتاقم که یه مسیج برام اومد ...بازش کردم از همون شماره ناشناس بود.."تا وقتی برمیگردند تصمیمتو بگیر"براش نوشتم"شماها چیمیخواین"بعد از چند ثانیه جواب داد"بعدا میفهمی فقط زودترتصمیمیتو بگیر"....دوباره بغضم گرفت گوشیمو خاموش کردم رفتم تو اتاقم شروع کردم به گریه کردن همش به آینده مون فکر میکردم خدایا قراره چیبشه؟اینا چیمیخوان؟یعنی با چانسو همدستن؟....توی همین افکار بودم که نمیدونم کی خوابم برد...
ساعت شش صبح بود بیدار شدم گوشیمو روشن نکردم و رفتم بیمارستان تا خود شب کار میکردم با این حال یک لحظه هم استرسم کم نشد خیلی دلم برای جونگکوک تنگ شده بود حتما تا الان کلی زنگ زده خواستم تا صبح شیفت بمونم بیمارستان دلم نمیخواست برگردم با اینکه یئون کلی اسرار کرد اما قبول نکردم برم خونه جونگکوک بهش گفته بود تو این مدت بیاد خونه پیش من باشه اما حالا...بیخیال شدم و یه نگاه به ساعت انداختم سه صبح بود خواستم برم یکم استراحت کنم که یه بیمار اورژانسی اومد عملش خیلی طول کشید اما خوشبختانه چیزیش نشد ساعت هشت صبح بود رفتم خونه اینقدر خسته بودم که بی توجه به گشنگیم رفتم سمت تختم و خوابیدم....*از زبون جونگکوک* چرا تلفنشو جواب نمیده هیونگ؟نکنه اتفاقی براش افتاده؟
جین:چیمیگی پسر خب حتما کار داره..._یک روز و نیم کار داره؟حتما اتفاقی براش افتاده مطمئنم من باید برگردم سئول...شوگا:چیمیگی کوکی؟نمیتونی کنسرتو بیخیال شی اون بیمارستان کار داره حتما مورد اورژانسی پیش اومده بعدا دوباره امتحان کن...جونگکوک:حالت خوبه هیونگ؟یک روز ونیم مورد اورژانسی پیش میاد بنظرت؟؟خودت که میدونی اون همونطوریشم کلی واسه اومدنم به بوسان ناراحت بود من میدونم اتفاقی براش افتاده هرچیم زنگ میزنم بهش گوشیش خاموشه اصلا تو این چندماه سابقه نداشته!..گردنبندی که براش خریده بودو تو مشتش فشرد اگه اتفاقی براش افتاده باشه چیکار کنم؟...
با صدای یئون که همش سعی در بیدار کردنم داشت چشمامو باز کردم قسم میخورم یک درصد هم از خستگیم کم نشده بود ...~بیدار شو ا/ت شب شد دختر !!! گیج و منگ نگاهی به ساعت انداختم مثل برق گرفته ها از جا پریدم هینی گفتم 9 شب بود یعنی من سیزده ساعت خواب بودم؟؟؟...~هزار بار گفتم شیفت شب نمون گوش نمیدی...چه مرگت شده دختر ؟چرا گوشیتو خاموش کردی؟میدونی جونگکوک چند بار به من زنگ زد؟...+ای وای یادم رفت گوشیمو روشن کنم الان چه غلطی بکنم حتما خیلی عصبانی شده...هرطوری بود یئون رو از اتاق بیرون کردم گوشیمو روشن کردم یا خدا این همه زنگ و مسیج الان چیکار کنم زنگ بزنم بهش؟چیبگم؟اییی خداااا
گوشیم برای بار هزارم زنگ خورد جونگکوک بود جواب دادم:الو...صدایی نشنیدم دوباره گفتم:الو جونگکوک؟چرا حرف نمیزنی؟ببین میدونم از دستم ناراحتی..._ناراحت؟فقط میتونی همینو بگی؟چرا گوشیت خاموش بود ؟...با صدای آرومی گفتم :متاسفم..._با صدای بلندی که عصبانیت موج میزد گفت:متاسفی؟من نخواستم اینو بشنوم مطمئنم واسه اینکارت دلیل قانع کننده ای داری!...+بغضم گرفت با صدایی که لرزش توش مشخص بود گفتم : شیفت بودم بخاطر همین گوشیمو خاموش کردم صبح برگشتم خونه خسته بودم یادم رفت روشن کنم خوابم برد تا الان یئون منو بیدار کرد...معذرت میخوام ..._باشه لحنش مهربون شد ببخشید سرت داد زدم، لطفا درک کن نگرانت بودم، فکر کردم برات اتفاقی افتاده....مگه نگفتم خودتو خسته نکن؟حتما تا الآنم چیزی نخوردی برو یه چیزی بخور دیگه هم گوشیتو خاموش نکن امشب کنسرت دارم باید با خیال راحت برم سر صحنه لطفا درکم کن...+باشه ...گوشیمو خاموش کردم...دلم براش تنگ شده بود شروع کردم به گریه کردن من تصمیم رو گرفتم نمیتونستم بخاطر خودم موقعیت اونا رو به خطر بندازم هرچی زودتر تمومش میکردم بهتر بود باید وقتی برمیگشت تمومش میکردم دستام میلرزید به شماره ناشناس پیام دادم"تصمیم رو گرفتم قبوله تمومش میکنم اما به شرطی که خطری اونا رو تهدید نکنه" جواب داد"خوبه درست ترین تصمیم رو گرفتی"..."نمیخوای بگی دلیل اینکارت چیه؟"....جواب داد"نه تاوقتی که مطمئن بشم دروغ نمیگی"....گفتم:"وقتی برگشت باهاش حرف میزنم"...گوشیو انداختم رو تخت رفتم جلوی آینه اشکامو پاک کردم موهامو شونه زدم و رفتم پیش یئون...چندروز گذشته بود سعی کردم زودتر کارای بیمارستانو انجام بدم و برگردم نمیدونم چرا اما یئون زودتر برگشت کلید رو انداختم و درو باز کردم چراغا خاموش بود یعنی برنگشته؟...یئون؟...جوابی نشنیدم همونطور که به سمت پریز برق میرفتم باصدای بلند تری گفتم خونه نیستی؟ چراغا رو روشن کردم تنها چیزی که باعث شد تو اون لحظه قلبم به تپش بیوفته جونگکوک بود که محکم بغلم کرد با صدای بقیه بچه هایی که تولدم رو بهم تبریک میگفتن....
آروم درگوشم گفت _تولدت مبارک نوتلای من منو از بغلش در آورد بقیه بچه ها هم اومدن بهم تبریک گفتن باید طبیعی برخورد میکردم خودمو ذوق زده نشون دادم خواستم کیکو فوت کنم که تهیونگ گفت:هی چیکار میکنی اول باید آرزو کنی!...+ارزو خب اممم باشه چشمامو بستم و آرزو کردم*منو ببخشه*وکیکو فوت کردم صدای دست زدنشون که تموم شد جونگکوک بهم چشمک زد گفت بعدا باید بهم بگی چی آرزو کردیا ..اومد جلو یه گردنبند خیلی خوشگل نقره ای انداخت گردنم _اینو از بوسان برات گرفته بودم ...گردنبند رو توی دستام گرفتم و یه نگاه بهش انداختم سلیقش خیلی قشنگ بود جنسش طلا بود ورنگش نقره ای سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم یه لبخند مصنوعی زدم خودمو انداختم تو بغلش نشد نتونستم بغضم ترکید اما سعی کردم زیاد ضایع نکنم اونا سرشون گرم بود الان فقط من بودم و جونگکوک آروم دستشو از پشت روی کمرم گذاشت و با اونیکی دستش موهامو نوازش کرد_ا/ت چرا داری گریه میکنی؟چیشده عشقم؟چه اتفاقی افتاده؟ از بغلش بیرون اومدم اشکمو پاک کردم گفتم چیزی نیست..... فقط... دلم برات ...برات تنگ شده بود...(.....این همون تیکه های که میوفته بین گریه دگ ندونستم چطور توصیف کنم🗿)همش اشکمو پاک میکردم دوباره گریم درمیومد فایده نداشت نمیتونستم جلوشو بگیرم..._میخوای بریم بیرون یه هوایی بخوری؟...+عام...آره...لطفا ..بریم یه جایی که تنها باشیم......رفتیم تویه پارک با یه شونه ش بغلم کرده بود و همونطور آروم قدم میزدیم نمیدونستم چی بگم جونگکوک سکوت رو شکست .._این پارک همون پارکیه که اون شب اومدیم یه پوزخند زد اون موقع اولین گشت دونفری مون بود وبارون میومد الان برف..+توی دل خودم پوزخند زدم و گفتم اون موقع اولین پیاده روی منو تو بارون میومد الان آخرین پیاده روی ماست وبرف میاد متاسفم...جونگکوک ادامه داد:میدونم باید دوشب دیگه برمیگشتم دروغ گفتم بهت که بتونم شب تولدت نزاشتم حرفشو ادامه بده از بغلش دراومدم با صدای صاف وجدی گفتم:من میخوام جدا شیم........
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
پارت بعد...
نمیتونم فعلا🥲
مثلا سلام؟
مثلا خیلی بیشعوری نیکی
میدونم
بدقولم هستم
نیکییییییییی چیشدی کجا رفتی
نگاه کن پیامامووووووو
اجی جونم 💜 میخوام از تستچی برم 🤧 🤧 🤧
چرا؟؟
مدرسه 😭 😭 😭 خودت که خبر داری 😭😭😭
آره میدونم
منم انتخاب رشته داشتم وسخته نمیتونم دیگه ادامه بدم فعالیتم توی تستچی از اون گذشته دیگه خوشم نمیاد فیک بنویسم...
وایی منم دیگه حال گوشی گرفتن تو دستم ندارم 🥺
فقط یه چندتا فیلم از پسرا میبینم میزارم کنار
اجی جونم 💜 من میخوام از تستچی برم 🤧🤧🤧🤧😭😭😭
چیشده
پارت بعددددددددد تروخدا قبا شروع مدرسه بزار
نمیتونم ادامه بدم?🥲
ما پارت بعد میخواهیم:_____) ♡
نمیتونم :)
چرا:_؟
ولی جای حساس تموم شدددد پارت بعدو قبل مدریه بزار لطفا
عالییی
عسلم ا/ت جان(اسمش ا/ت بود؟) فکر نمیکنی یخورده زیاده روی کردی😐
چرا اینجوری به بچه میگی (میخوام جدا شم😒) این همه برات تدارک دید بعد تو زدی زیر ذوقش😐 حداقل یخورده لطیف تر میگفتی😐 الان عصبانیم چه جور😑😤
عالییی