6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝓚.𝓜 انتشار: 3 سال پیش 197 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
میدونم زیادی دیر گذاشتمش ولی خب ی سری اتفاق هایی برام رخ داد ک نتونستم ادامه بدم معذرت میخوام🥲💙
هیم راستی چالش داریما پس مثل همیشه تا اخر برو و چالشو انجام بده😃💜
به برگه ای که داخل باکس بود نگاه کردم..اونو برداشتمو خوندم:~ اینو بدون هیچگاه کسی که زندگیمو نابود کرد رو فراموش نمیکنم و انتقاممو ازت میگیرم~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~من زندگی کسی رو نابود کردم من که زورم حتی به یه مورچه نمیرسه چه برسه به نابود کردن زندگی یک فرد... باز به برگه نگاه کردم و و متنشو خوندم نگاهم خورد به آخر برگه..یه امضا بود...چه امضای عجیبی..به این صورت بود=》( 𝓜.𝓓.𝓟) این امضا رو من میشناسم ولی یادم نمیاد امضای چه کسی بوده...داشتم فکر میکردم که من این امضا رو کجا دیدم که یهو تیکی بیدار شد... و باز مثل همیشه فکر میکرد من در عالم رویا تشریف دارم و شروع کرد به داد زدن😐😂💔 مری:ای گوشمممممم... کمی یواش تر😑) تیکی: اوه ببخشید فکر کردم خوابی😐😂) نزدیکم اومد و به روی دستم نشست... سرشو بوسیدم و نوازشش کردم...تیکی: سلام مری صبحت بخیر🍓) مری: سلام خوشگلم..صبح توهم بخیر♥️) تیکی تنها کسی بود که در این مدت پیشم بود و درکم میکرد...خیلی دوسش دارم...نمیتونم زندگیمو بدون تیکی تصور کنم چون واقعا وابسته ی اونم و....(°•°: زر زر زر زر😐💔چقدررررر زر مفت میزنی دختر پاشو مدرست دیر شده ها😐)
از زبان تیکی:] رفتم روی دست مرینت نشستم.. اونم نوازشم کرد و بوسیدم😐تعجب کرده بودم چون مرینت معمولا اگه اتفاقی واسم بیوفته چنین کارهایی رو میکنه ولی الان داره همچین کاری رو میکنه😐 برام جای تعجب بود 😐تیکی: مری حالت خوبه😐چرا داری نوازشم میکنی😐💔!؟) مری: هیچی فقط دلم برات تنگ شده بود😊)تیکی: مطمئنی؟!)مری: بله... اوه بریم مدرسه تا دیرمون نشده...) &قیافه تیکی:😐& مرینت منو زمین گذاشت و لباس هاشو عوض کرد و کوله اش رو اماده کرد و به سمت من اومد کیفشو باز کرد و گفت: بریم؟!) منم وارد کیفش شدم و باهم به مدرسه رفتیم...~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~از زبان مری:)وانمود میکردم عالیم و بلند میخندیدم ولی در واقع من داغون بودم💔بسمت مدرسه راه افتادم...همه بچه ها رسیده بودن بجز ادرین برام مهم نبود به بچه ها سلام کردم و اروم سرجام نشستم.. آلیا: سلام مرینت خوبی..؟)مری: سلام الیا عالیم تو خوبی..؟!)الیا: مرسی😊...فردا پروازمونه😍چمدوناتو بستی..!؟) مری: چی چه پروازی😐!؟) الیا: مگه یادت رفت فردا ساعت۶ پرواز ما بسوی هاوایه😐💔...)شتتتت فراموش کردم باید ب کت بگم برای چند روز از پاریس مراقبت کنه...الیا: الوووو از زمین به مرینت صدامو داری...) مری: ببخشید تو فکر فرو رفتم اره چمدونام اماده اس😊) الیا: اوک😐)مری: الیا...ادرین امروز نمیاد!؟) الیا: ن نمیاد چون قراره برن ژاپن برای مراسم نامزدی ادرین و کاگامی..)مری: نامزدی کاگامی و ادرین...؟!) الیا: اهوم مگه نمیدوستی..؟)مری: ن نمیدونستم...امیدوارم خوشبخت بشن☺💔) الیا: نارا...) که یهو معلم وارد کلاس شد...معلم: ببخشید دیر کردم خب کتاب هاتون رو در بیارید و...)°•°: چقدر این دبیرا زر مفت میزنن خاداااااا🥲🤌🏻)
بلاخره مدرسه تموم شد...داشتم بسمت خونه راه میرفتم که یهو...یکی آکوماتیز شد... رفتم یه گوشه ای و تبدیل شدم.. و رفتم تا شرور رو شکست بدم..با فرد اکوماتیز شده مبارزه میکردم که یهو حواسم پرت شد و فرد اکوماتیز شده منو پرت کرد و به دیوار برخورد کردم..با هزاران بدبختی چشم هامو وا کردم میخواستم پاشم که یهو تو بغل یکی افتادم اون...~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~از زبان ادرین:]امروز باید با پدرم بریم ژاپن برای تعیین روز نامزدی و دیدار با فامیل کاگامی...هووفففف خدایا کی باید از این دختر خلاص بشم😑من لیدی باگ رو میخوام ولی انگاری که سرنوشت برام چیز دیگه ای انتخاب کرده😔💔توی جت بودیم..من و کاگامی و مادرش و همچنین پدرم و ناتالی و بادیگاردم رفته بودیم...مثل همیشه پدرم توی اتاق بود و مادر کاگامی هم خواب بود..کاگامی هم پیشم بود نمیزاشت نفس بکشم یا تکون بخورم😐منم هدفون گذاشتم تو گوشم و شروع کردم به اهنگگوش دادن..اهنگ فیک لاو رو انتخاب کردم..اهنگ بشدت زیبایی بود..زیر چشمی به کاگامی نگاه کردم.. عین بز بهم زل زده بود😐💔(°•°:😂😐ادرین مودب باش عزیزم...♤: خب حقیقتو گفتم..عین بز داشت بهمنگاه میکرد انگار من علف بودم😐💔😂)خدایا منو از این ادم خوار نجات بده😐🤲🏻 سرمو انداختم پایین و به بک گراند موبایلم خیره شدم..مای لیدی🥺دلم براش خیلی تنگ شده بود..تو فکر فرو رفته بودم که صدای نادیا شاماک من را به خود بازگرداند(°•°: ببخشید که اینقدر کتابی میتایپم😂)
یا خدا من باید برگردم پاریس...هدفون هارو از گوشم در اوردم موبایلمو قفل کردم .. پاشدم ایستادم...کاگامی خداروشکر از زل زدن به من دست برداشته بود و داشت کتاب میخوند.. بهمنگاه کرد..بهش گفتم: ببخشید کاگامی ولی باید برم توالت..) و رفتم توالت...درو قفل کردم..به پلگ یه تیکه پنیر دادم و به (°•°: آیسترو کت بود اونی که میتونست پرواز کنه😐؟؟ فراموشی گرفتم یادم نیس..هرکی اسمشو میدونه کامنت کنه لطفا😂🙏🏻) تبدیل شدم.. و بدون اینکه کسی متوجه بشه از جت خارج شدم و رفتم...به پاریس رسیدم یهو دیدم یک چیزی به دیوار برخورد کرد و دیوارو شکوند.. چشامو ریز کردم چیزی ک میدیدم غیر قابل باور بود.. اون لیدی باگم بود😢ب سرعت جت به سمتش رفتم..میخواست بایسته که بغلش کردم و سرشو رو پاهام گذاشتم..بشدت زخمی شده بود.. همینطور ک داشتم صداش میکردم گوشواره هاش ب صدا در اومدن و تبدیل شد...
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
جیغغغغغغغغ
من قبل اینکه ثبت نام کنم داستانتو میخوندم و در حال حاضر در حال نمردنم
عالییییی بود
دور از جون نفسم😂💙
مرسی گلم💙