ک متوجه شدم مرینت خیلیییی مضطربه..ادرین:(مرینت چیزی شده؟؟) با دستپاچگی به من نگاه کرد..مری:(اره یعنی چیزه نه من خوبم حیالت چیزه یعنی خیالت تخت..)این دختر زیادی کیوته..ادرین:(عادت داری توی تیک اف دست مادرتو بگیری ن؟) با تعجب به سمت من برگشت..مری:(اوهوم ولی تو چطور دونستی..) لبخند غمگینی زدم..ادری:(شاید چون من هم همین عادت رو دارم یعنی داشتم..) مرینت با ناراحتی نگاهم کرد و بعد سرشو با شرمندگی پایین انداخت..مری: معذرت میخوام ک بیادت انداختم..من فق..) ادری:(اتفاقی نیوفتاده که بابتش بخوای عذر بخوای..)لبخند کیوتی زد و روشو برگردوند.. دستشو گرفتم ک با تعجب ب سمتم برگشت.. ادرین:(مادرت الان اینجا نیست ولی من اینجا هستم.. میتونی رو من حساب کنی:]میدونم نمیتونم جای مادرت باشم ولی میتونم برات فرند خوبی باشم..) لبخندی زد و دستشو اروم دستشو تو دستم قلاب کرد..*پس از چند مین*داشتم اهنگ گوش میدادم ک حس کردم یک چیزی روی شونه ام سنگینی میکنه..و با کمی درنگ دریافتم ک اون سر مرینته..مرینت خوابش برده بود و سرش روی شونه ام افتاده بود.. بهش لبخندی زدم و سرمو روی سرش گذاشتم...حس عجیبی بهم دست داد..ی حسی ک وقتی نزدیک لیدی باگم بهم دست میده همونقدر زیبا و دلپذیر..توی حس و حال خودم بودم ک پلکام سنگین شد و خوابم برد...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
پاستیل های بنفش رو خونده ام
خیلی قشنگ بود
عالی بود عشقولی خوبی/؟
تنکس بیب تو خوبی
عالی بود اجی
مرسی دورت بگردم💜