🔥{ سه خواهر }²🔥

ژانر= هری پاتری🦉نقش اصلی= نارسیسا مالفوی و بلاتریکس لسترنج و آندرومیدا🦉سه خوااااهر🦉

آنچه گذشت= چوب دستی رو روی سرش قرار داد و یک خاطره بیرون آورد و اون رو توی کوزه ی جادویی انداخت⚗و هردو محکم بر روی زمین افتادند🙆‍♂️ از شدت درد افتادن چشمانش را محکم بسته بود😣 حالت خوبه؟🥺امروز من قراره با ی ماگل دوئل کنم 😝چهره اش از نظر او پرستیدنی بود. 🤩تانکس= اکسبیلیاموس {نگاه تانکس روی آندرومیدا} بلاتیریکس از این فرصت استفاده میکنه و...

تانکس= اکسبلیاموس🧙‍♂️ نگاه تانکس با اندرومیدا برخورد میکند😍 بلاتریکس از فرصت حواس پرتی استفاده میکند😏 بلاتیریکس= کورشیو😈 تانکس حس بدی که هر لحظه حاوی درد بد تری از قبل است به او دست داد😨 بلاتیریکس قهقه بلندی میزند😂 آندرومیدا= جیییییغ.😨 ولش کنننن😱😭 بلاتیریکس= چی میگی اون یه دورگه بیش نیست ارزششو نداره اشکاتو براش هدر بدی😡اون. یه. دورگس😈 نارسیسا= باشه😨. باشه😰. اون ی دورگس 😓اوکی😓 ولش کن باشه😨 تو بردی دیگه😰

خاطره کم کم محو شد و دود ها چرخید و چرخید و خاطره ی دیگر بوجود اومد🌬🌪🌀 ۲ سال بعد= نارسیسا= بلاتریکس،🙄 تو ک نمیخوای بری جنگل ممنوعه،🤔 درسته؟😨 بلاتریکس= دقیقا زدی به هدف آبجی😈 میخوام ببینم این جنگل چی داره که ممنوعس😈 اندرومیدا= خواهر، اسمش روشه، جنگل ممنوعه! حتما چیز خطرناکی هست که ورود ما دانش آموزا ممنوع شده!😐 ما نباید اینجا باشیم😒

بلاتیریکس = اونجارو، ی تک شاخ🤩 اندرومیدا= اوخی🤩چ نازه😍 نارسیسا= اون چیه؟😨 بلاتریکس= حس بدی دارم، بیاین بریم پشت درخت😰 اندرومیدا= صبر کن، اون، کشتش😱 نارسیسا= ما تازه سال پنجمیم، نباید اینجا باشیییم😭 توجه ی هیولا جلب شد و خواست حمله کنه😱 که شخصی گفت= بسپارینش به من. و نزدیک سه خواهر شد و چشماشون روی هم رفت.😓 وقتی چشماشو باز نکرد دو خواهر رو دو مرد با نقاب گرفته بودن 😨و بلاتیریکس روی صحنه بود 😰وقتی چشماشو باز کرد دید روی صحنه ی دوئل ی مردی تقریبا ۲ سال بزرگتر خودش ایستاده😱 نارسیسا اروم به اندرومیدا= این کیه؟😰 مرده= من لسترنج هستم و تورو به دوئل دعوت میکنم. 😈نارسیسا لبخندی زد و گفت= قبوله😈. لسترنج ورد هایی بلد بود ک نارسیسا حتی اسمشم نشنیده بود. 😰ودر اخر اونو گیر انداخت و وردی گفت که طناب دورش بسته شد😱 نارسیسا= خواهررررر😱 اندرومیدا= ولش کننن😰 لسترنج= ی ورد بلدم که چوبتو طلسم میکنه 😏کالبرهامیرا😏 (ساختگی) و بلاتیریکس رو ازاد کرد و چوبشو براش پرت کرد😏 نارسیسا با خشم= ادااابرا کاداببببرا 😡لسترنج برگشت و خندید و گفت= شرمنده دیگه کار نمیکنه😈😏. و اندرومیدا و نارسیسا رو دو مرد انداختن توی ی اتاق دیگه.😰 لسترنج = از دیدن درد لذت میبرم😏 بلا= منم لذت میبرم😏 ولی دردی رو حس نمیکنم😈 فقط این طلسم باعث میشه ضعیف شم🥴( درحالی که داره درد میکشه ولی میخنده= هاهاهاها) یدفعه بیهوش شد.😵