🔥{ سه خواهر }¹🔥

چوب دستی رو روی سرش قرار داد و یک خاطره بیرون آورد و اون رو توی کوزه ی جادویی انداخت⚗ سرش را درون آن قرار داد تا خاطره را ببیند🌈 خاطره= سه خواهر {نارسیسا و آندرومیدا و بلاتیریکس} دست در دست🤝 درون راهروی هاگوارتز🏰 محکم قدم بر میداشتن و شادمانی میکردند😄 که ناگهان پسری که عجله داشت🏃‍♂️ به نارسیسا برخورد کرد🏃‍♂️ و هردو محکم بر روی زمین افتادند🙆‍♂️ بلاتریکس= سیسی حالت خوبه؟😨 آندرومیدا= خواهر چیشدی😢 نارسیسا از شدت درد افتادن چشمانش را محکم بسته بود😣 و وقتی آروم آروم بازش کرد ناگهان 😧

ناگهان آن پسر را با موهای سفید دید 🤵و دیگر نمیتوانست چشمانش را ببندد😻 آن پسر سریع بلند شد 🧍‍♂️و دست نارسیسا رو گرفت🤝 و اورا بلند کرد و سریع تعظیم کرد 🙇‍♀️و عذر خواهی کرد🙏 و شتابان رفت 🏃‍♂️بلاتیریکس به پسر که داشت میرفت نگاه کرد 😠و داد زد= اگه ی بار دیگه ببینمت برای خواهرام دردسر دست کردی خودت میدونی😤😡 آندرومیدا که داشت لباس نارسیسا رو میتکوند گفت= حالت خوبه؟🥺

نارسیسا= بچه ها آروم باشید من خوبم 😁بلاتیریکس =خواهرا اینجارو داشته باشید😀 امروز من قراره با ی ماگل دوئل کنم 😝آندرومیدا= کی؟ بلاتیریکس= یه پسره ای به اسم تئودور تانکس 😈سر دوئل داور= همه بجای خود آماده، شروع آندرومیدا به پسرک خیره شد و چهره اش از نظر او پرستیدنی بود. 🤩😍ناگهان

تانکس= اکسبیلیاموس {نگاه تانکس روی آندرومیدا} بلاتیریکس از این فرصت استفاده میکنه و...