کای پسر کانکی توکیو غول

راوی = کای پسر کانکی ست او بر عکس پدرش عاشق گوشت و جنگه اون امروز به مدرسه میره و قراره با معلم و هم کلاسی های بسیاری آشنا شود .

کای =چرا باید برم مدرسه که مثل تو شم هیچکی یه انسان رو لازم نداره اما یه غول رو هر کسی ازش می ترسه من نمیرم مدرسه کانکی =این چه حرفی تو میزنی بیا باهم حرف بزنیم مدرسه خوبه تو درسته یه غولی ولی دنیا عوض شده

کای =با همین حرفات بود که مامان اون باا سرش اومد (توکا بر سر یک حمله غولی مرداسم گروه شنبق بهاریبه معنی خاطره یاد رفته) کانکی=حرف من چه ربطی به اون گروه داره بعدشم تو چرا نمیری مدرسه

کای بلاخره به مدرسه رفت و معلم اورا به همه معرفی کرد کانکی از این می ترسید که کای شروع به کشتار کند و تمام مدرسه رو قتل عام کندچون قبلا 3 غول سطح بی رو به طرز وحشت ناکی کشته بود همه هم سطحcبودند

کای با دختری به اسم ایچا آشنا شده بود آنها باهم خیلی خوش بودند تا اینکه سال6 ام ابتدایی تمام شد و آن دو از هم جدا شدند کای دوباره به حالت قبل برگشتو هی بی موقع به بیرون میرفتو کانکی نگران بود که کاره ناگهانی کند

کای خیلی خود خور شده بود تا روزی که می خواست بره راهنمایی(چه جالب منم راهنمایی هستم)اون ایچا رو دید مثل همیشه بود خوش رو مهربون و جذاب تا اینکه به کای رسید

کای=ایچا خودتی واقعا که اصلا یه سری به ما نمیزنی ها چه خبرا از 6 به بعد دیگه ندیدمت ایچا=تو کی هستی من تورو میشناسم کای=منم کای پسری که همیشه میز جلو می شست مطمئنی ما باهم خیلی دوست بودیم

ایچا =امید وارم که همینطور باشه غول کای اون میدونه من غولم ولی چرا آخه منکه هیچی بهش نگفتم چطور از کجا آخه...... ایچا =خدا حافظ

دوست داشتی داستانو

کامنت میزارید