
توجه این داستان برای افراد زیر۱۲ سال مناسب نمیباشد زیرا چیز هایی در داستان گفته است که هم برای سن های پایین تر مناسب نمیباشد و هم منظور آن را نمیفهمند توجه کنید داستان اکشن است و عاشقانه هم هست.

نوشته بود که... وایسید قبل اینکه بریم ادامه ی داستان رو بخونیم باید بگم ببخشید که داستان رو نزاشتم دیدم خیلی ازش حمایت نشد و ولش کردم ولی دیدم بالای ۵۰ بازدید خوردن واسه ی همین تصمیم گرفتم ادامه ی داستان رو بنویسم خوب اما قبلش بریم ببینیم کیا زنده موندن:آلیا،آدرین،کلویی،لایلا،رز،سابرینا،جولیکا،میلن،مکس،مرینت،... کسانی که تا الان فوت شدن:نینو،بوستیه خوب بریم برای ادامه ی داستان: مرینت:دستور بعدی نوشته بود که باید به گروه های دو نفره تقسیم بشیم و در آن گروه ها آن دو نفر با مشورت هم دیگر یکی از آنها زنده میماند 😨 گروه هارو نوشت اون گروه ها...
عکس اسلاید قبلی عکس کسایی بود که مرده بودن از از الان به بعد هر قسمت کشته هارو اینطوری میکنیم گروه های این ها بود:آلیا=کیم الکس=مکس کلویی=سابرینا میلن=ایوان ناتان=رز جولیکا=لایلا آلیا=مرینت آدرین=کاگامی همه زمانی که فهمیدن کاگامی هم وارد این بازی شده شکه شدن ما تا الان نمیدونستیم اون داخل بازی هست و داشته از ما پنهان میکرده آدرین هول شده بود مثل دیوانه ها شده بود قیافش همش پشت سر هم میگفت کاگامی نه کاگامی نه ای کلمه رو همش تکرار میکرد
(توجه داشته باشید که این اتفاق داره فردا صبح میوفته و گروه بندی های اونا صبح برای اونا ارسال شده بود)بعدش دیدیم کاگامی از در مدرسه با ناراحتی وارد شد یعنی این که میدونست با آدرین افتاده و داشت گریه میکرد آدرین هم یه قدم یه قدم نزدیک اون میشد و توی ب۰غل هم دیگه داشتن گریه میکردن منو آلیا هم از شدت ناراحتی که باهم افتاده بودیم افتادیم زمین و به هم دیگه داشتیم با ناراحتی نگاه میکردیم یه ناراحتی خاصی توی گلوم بود که چرا یک دفعه این همه آدم باید داخل یک رو بمیریم انگار مثل اینکه بازی اومده بعضی هارو با دوست های صمیمی تا عشقشون انداخته من نمیخواستم این بازی رو شروع کنم و به همین زودی ها تمومش کنم
میخواستیم با هم حرف بزنیم پس فهمیدیم امروز روز آخر زندگی یکی از ما هست داخل این گروه ها واسه ی همین کسایی که با هم افتاده بودن با هم رفتن بیرون تا با هم بچرخند از روز آخر زندگیشون با هم لذت ببرن منو آلیا با هم رفتم بیرون آلیا:دختر ناراحت نباش به جاش بیا از روز آخر زندگیمون لذت ببریم مرینت:با ناراحتی گفت باشه😥 با هم دیگه رفتیم شهر بازی رفتیم بستنی خوردیم رفتیم سینما فیلم دیدیم رفتیم استخر شنا کردیم هر تفریحی که میشد کردیم
آدرین:با کاگامی رفتیم بیرون و با هم گردش میکردیم از اول تا آخرش دست هم دیگه رو گرفته بودیم چون هم دیگه رو دوست داشتیم و نمیخواستیم حتا یکی از ما بمیره بیخیال ای قضیه شدیم رفتیم با هم تفریح بازی میکردیم حرکتیم خونه ی هم دیگه با هم حرف زدیم کلا از روز آخر زندگیمون لذت بردیم ولی وقتی که نباید رسید ساعت شده بود ۲۳ شب و باید از ۱ ساعت آخر زندگیمون تفریح نکنیم بلکه یکیمون رو قربانی هم دیگه کنیم
لایلا:با جولیکا افتاده بودم میدونستم که من میبرم با هم دیگه نرفتیم بیرون چون باهم خیلی نسبت خاصی نداشتیم ساعت ۲۳ شد رفتم در خونشون و گفتم بیا بیرون جولیکا اون اومد و با هم رفتیم یک جا نشستیم در مورد کدوم ما قراره بمیره صحبت کردیم
رز:من افتاده بودم با ناتان راستش نمیخواستم بمیره چون تازگیا بهش یه حسی پیدا کرده بودم ولی نمیشه کاریش کرد باید یکی از ما دوتا بمیره واسه ی همین من بهش گفتم بیا این روز آخر با هم بریم بیرون با هم رفتیم بیرون خوش گذروندیم انگار که با هم دوست صمیمی شده باشیم ولی ساعت شد ۲۳ و باید یکیمون رو برای قربانی انتخاب کنیم نمیخواستم بمیره پس برای همین برای آخرین حرفی که میخواستم حتما بشنوه رو بهش گفتم گفتم ناتان من عاشقت شدم با شک داشتیم به هم دیگه نگاه میکردیم ناتان من رو ب.غل کرد و داشت گریه میکرد و میگفت من یه پسرم همیشه باید مرد ها برای زن ها خودشون رو قربانی کنن پس...
کلویی:روز آخری بود که با سابرینا بودم میدونستم که اون آدم خوبی هست درسته که یکم ازیتش کردم ولی دوست داشتم همیشه پیشم باشه با هم باشیم ولی دیگه دیر شده بود اگر اون روز فقط اون روز به مدرسه نمیرفتم داخل این مسابقه شرکت نمیکردم و الان داخل این درد سر نیوفتاده بودم سابرینا داشت میگفت اشکالی نداره کلویی اشکالی نداره من خودم رو فدا میکنم منم بغلش کردم و گفتم ببخشید سابرینا که انقدر ازیتت میکردم واقعا منو ببخش
بقیه گروه هارو نمیزارم به نظرم همین ها مهم ها بودن و بقیه اش رو داخل ذهن خودتون بسازید آدرین:ساعت ۲۴ شد همه دیگه یکی رو قربانی کردن کاگامی هم قبل اینکه به من بگه خواست این اتفاق برای خودش بیوفته پس واسه ی این که از مرگش رازی بود و مواقف با مرگش بود اون با خفگی مجازات شد به به مرگ رسید آخرین حرفی که به من زد این بود:آدرین مراقب مرینت باش و مرد نمیدونم چرا اینو گفت ولی با مرینت دوست صمیمی بودن و واسه ی همین حتما گفته مراقبش باشم و اون مرد بعد مرگش هم بدنش پودر شد و کامل از بین رفت درست مثل همه کسایی که مردن من الان مدرسه هستم و در مکان قرارمون هستم قرار شد کسایی که زنده موندن به سر قرار بیان تا هم دیگه رو ببینیم همه داشتن یکی یکی میومدن کسایی که زنده مونده بودن....
خوب اینم از این پارت پارت بعدی رو هم سریع میزارم فقط صبر کنید دوستون دارم بای بای دوست دارم نظرتون رو در مورد داستان بدونم پس یه کامنت بزارید تا نظرتون رو بدونم دوستون دارم بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 4 کجاست
واااااااااای
من تازه اینو دیدم
خیلی خفن و هیجان انگیز و متفاوته فرق داره خیلیییی جالبه
ممنونم ولی حتما داستان انتخاب سخت رو حتما بخونید
خیالت تخت انتخاب سخت رو قبل از ثبت نام میخوندم الانم میرم دوباره میخونم و لایک می کنم