10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ساینا انتشار: 4 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ممنون که داستانمو دنبال میکنید. بفرمایید ادامه ی داستان.
بالاخره قضیه ی دو گانگی هانا که اولش فکر میکردیم یکی تسخیرش کرده رو فهمیدم. مثل اینکه اون خود هاناست و کسی که من میشناسم کارمنه. خب کارمن اومده تو جسم هانا و یعنی دو نفر تو یه جسمن و هانا هم تسلیم کامن نشده و خودش به صورت مستقل عمل میکنه. هانا یه دختر لوس و احساسیه که عاشق رنگ سفید و صورتیه و حیوون مورد علاقش خرگوشه سفیده ولی کارمن دقیقا برعکس اینه. و اینجوری شد که هانا و کارمن به دو شخص کاملا جدا از هم تبدیل شدن. البته من یعنی ساریتا هم با ترنج همینجوری ایم یعنی دو نفر در یه جسمیم ولی خب این جسم کاملا تحت سلطه ی منه یا شاید هم ترنج خودش تسلیم شده که با این وضعیت خانوادش حق هم داره البته. بعد از این دیگه میگم مامان ترنج و بابای ترنج و کلا اصلا میگم اینا به من هیچ ربطی ندارن و مال ترنجن.
من از همون اول میگفتم ندا خیلی شبیه هیناتاست بخاطر همین با اینکه هیچ خبری ازش نداشتم، شماره ی خونشونو که کلاس هفتم بهم داده بود نگه داشته بودم. گفتم شاید یه روز به دردم بخوره. من خیلی هم شک داشتم که آرمان، کیبا باشه. هر چی نباشه من عاشقشم. و اونور هم عاشق کیبا بودم بخاطر همین فکر میکنم که خودشه. ادوارد هم گفته بود قبلنا که یه بار اومده بوده بهم سر بزنه و بخاطر این انرژی منفیه نتونسته بیاد تو و فقط تونسته بیاد تو دستشویی، گفت اون موقع بوی کیبا رو میدادم یعنی اینجا دیدمش. ولی نمیدونست به زمان ما چند وقت پیش میشه. من الان بخاطر کرونا یه ساله آرمانو ندیدم. و علی هم از همون راهی که اطلاعات میخواستیم کسب کنیم و تازه شب اول بود گفت که آرمان همون کیباست. و با این وجود شکم خیلی بیشتر شده بود.
خیلی از چیزا اون طوری که فکر میکردم نبود و خیلی چیزا هم عوض شده بود. مثلا ساریتا یه دختر خیلی مهربون و معاشرتی و خیلی شاد و سرزنده بود و خیلی دوست های زیادی داشت ولی الآن من یه دختر خجالتی و گوشه گیرم که یه دوست بیشتر ندارم و با اینکه درست یادم نمیاد ولی این خیلی برام سخته. و یه سری چیزا رو هم یادم نمیومد که ادوارد بهم گفت. مثلا میگفت آکان(برادرم) یه مدتی خارج از خاندان زندگی کرده و اون موقع رفته تو دسته ی آدم بدا. و من از اون موقع میشناختمش و به خاندانمون هم رفت و آمد داشتم. و میگفت که بعد از گم شدن من یه دختر دیگه رو به فرزندی گرفتن که یه جورایی خواهر من حساب میشه و با من خیلی مهربون بوده. ولی این خیلی عجیبه آخه خود آکان رو هم عمش بزرگ کرد و پدر و مادر نداشت حالا بیاد یه بچه ی دیگه رو هم به فرزندی قبول کنه. قبل از اینکه علی تسخیر بشه ما دو هفته رفتیم شمال و تو این مدت ادوارد میرفته خونه ی ما و میگفته که قراره اونجا یه جلسه ای برگزار بشه ولی هر دفته برمیگشته و به کارمن میگفته برگزار نشد و ما رو ایستگاه کردن. علی میگفت ادوارد یه چیزایی رو نمیگه چون به نفعش نیست.
بعد از اینکه علی تقریبا تسخیر شد از اینجا رفت و گفت تا وقتی که اراده داشته باشه نمیاد و تا چند روز بعد نیومد البته مطمئنم وقتی که از اینجا می رفت هنوز کامل تسخیر نشده بود ولی بالاخره دیر یا زود میشد. بعد از چند روز یه نفر اومد و ادعا کرد که علیه ولی علی خودش اسم رمز داشت و اون نتونست اسم رمز رو بگه و اونموقع من فهمیدم که پس بالاخره تسخیر شد. همونطور که گفتم من و علی با یه چیزی مثل تلپاتی حرف میزدیم ولی خود تلپانی نبود. تا جایی که خودم فهمیدم تفاوتش این بود که من به هر چیزی که فکر میکردم طرف مقابل توی مغزش میشنید ولی من هر چی که اون طرف خودش میخواست رو میشنیدم. من یه اشتباهی کردم. من از قبل قضیه ی علی رو به آرینا گفته بودم ولی این بار بهش گفتم که من از یه دنیای دیگه اومدم و وارد این جسم شدم و در واقع ساریتا ام. و حتی بهش گفتم که من بین اینکه تو دوستم میساتا باشی یا نه شک دارم. میدونستم که اگه ادوارد و کارمن بفهمن منو میکشن ولی خب آرینا بهترین دوستم بود و همین که من تو این همه مدت بهش نگفته بودم جای تعجب داشت.
در مورد اینکه خود علی کی بود هم هنوز شک داشتم. اولش که گفته بود برادر ترنجه که قبل از تولد مرده البته خودش هیچ وقت برنگشت بگه من اونم ها ولی من خودم وقتی میگفت برادرتم خب فکر میکردم اونه دیگه. بعد گفت آکانه ولی بعد از چند وقت گفت برادرم تو زندگی قبلیه. من دو تا زندگی قبلی یعنی قبل از nw رو یادم میاد البته من هنوز مطمئن نیستم که زندگی قبلی واقعا وجود داشته باشه ولی اگه زندگی قبلی وجود داره صد در صد اون دو تا زندگی قبلی منن. اولین زندگی من توی این دنیا بوده و اونجا یه برادر داشتم که دو سال ازم بزرگتر بوده. البته اینا اصلا مهم نیستن و فقط فرضیات مزخرف منه و الآن هم که علی تسخیر شد و اینا دیگه اصلا مهم نیستن. وقتی اون کسی که علی رو تسخیر کرده بود میومد. خب از اونا بود دیگه قطعا. این قابلیت به ضرر من تموم میشد و اونا میتونستن ذهنمو بخونن توسط علی و بخاطر همین من مجبور میشدم برای زمانی که اونا میومدن به چیزای خیلی مزخرفی مثل تبلیق تن ماهی که تو تلویزیون پخش میشد فکر کنم که البته کار سختی هم بود. البته اونا فقط چند بار اومدن اینجا و هر چقدر کمتر بیاد واسه من بهتره. چند وقتی بود که یه سری موهای کوتاه پسرونه جو گندمی که خیلی هم مجعد بودن و البته بعضی هاشون هم سفید بودن همه جا پیدا میکردم و دیگه کلافه شده بودم ولی ادوارد میگفت اینا اصلا مو نیست اینا نخه.😐
چند روز از قضیه ی تسخیر شدن علی میگذشت که یه روز کارمن زنگ زد و گفت مثل اینکه یه اتفاقی افتاده. مثل اینکه دو تا اکیپ بوده که کارمن توی هر دوی اینا بوده و دو نفر توی این اکیپ با دو نفر توی اون یکی اکیپ با هم دعواشون شده و به کارمن میگن باید بین ما انتخاب کنی و کارمن هم نمیتونه انتخاب کنه و در نتیجه همه شون میرن و یعنی کارمن درواقع چهار تا از دوستاش ولش کردن. وقتی ادوارد از پیشش دوست دخترش برگشته.(نگفته بودم ولی ادوارد یه لا...شیه) به کارمن گفته که مرده.وقتی ادوارد چنین چیزایی رو دیده بوده گفته این بخاطر انرژی منفی یا یه چیزی تو این مایه هاست و به این قضایا ربط داره و گفته از اینا بد ترش هم قراره اتفاق بیوفته.
بعد ادوارد گفته که میخاد بره به چند نفر از دوستاش خبر بده و شب که برگشت میخواد به چند نفر از nw خبر بده و اون موقع رفته. سه چهار روز شده بود که ادوارد رفته بود و هنوز برنگشته بود. دیگه مطمئن شده بودم یه اتفاقی افتاده. کاری هم که نمیتونستیم بکنیم و من دم به دقیقه تو چت میپرسیدم چه خبر که ببینم اومده یا نه و کارمن هم هر بار میگفت نه نیومده.
تا اینکه یه شب کارمن ساعت نه و ده شب بود که با واتساپ تماس گرفت و خب تا برم جواب بدم قطع شد. و میگفت ساریتا جواب بده مهمه و من گفتم چیه؟ چه خبر شده؟ اما سین نکرد. از اونجایی که من خودم گوشی ندارم و از تلفن مامان ترنج استفاده میکنم نتونستم خودم بعدش زنگ بزنم و تا صبح نگران بودم که وای خدایا یعنی چی شده؟
فردای اون شب کارمن زنگ زد و گفت ادوارد برگشته ولی نابود. گفت اول دیده که یکی پشت پنجرس و فکر کرده اونان و گفت فکر کردم الان دیگه کارم تمومه و سعی کردم هانیه رو بکشونم بیرون تا به جای خودم اون تسخیر بشه ولی اون نیومد. بعد پنجره باز شد و دیدم ادوارده ولی وضعش خیلی خراب بود. بعد یهو از لبه ی پنجره افتاد پایین. وقتی رفتم کمکش کنم خودش بلند شد و رفت رو تخت و همونجایی که همیشه میخوابید خوابید و از دیشب تا حالا تکون هم نخورده.
کارمن میگفت حال ادوارد خیلی بده. میگه یهو گریه میکنه، یهو لرزش میگیره، یهو داد میزنه و کلا حالش خیلی بده. یه جوری تعریف کرد دلم کباب شد براش. تصمیم گرفتم قضیه ی انرژی دادنو به کارمن بگم. اون هم گفت تو از کجا میدونی اثر نداشته و شاید واقعا داشته. منم تصمیم گرفتم امتحان کنم تا شاید کمکش کنه ولی چون من نمیدونستم ظرفیتم چقدره و کسی هم نبود که بهم بگه ممکن بود بیشتر از ظرفیتم انرژی بدم و روحم کوچیک بشه و اصلا هم نمیدونستم حتی اثر داره یا نه ولی ریسکشو قبول کردم. روز اول دو سه بار انرژی دادم. بعد از اینکه انرژیو میدم تازه میفهمم بیشتر از ظرفیتم بوده یا نه. بین 6 تا 24 ساعت طول میکشه تا انرژی بهش برسه. واقعا امیدوارم اثر کنه.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
وایی یا خدا ادوارد چی میشه🥺
کارمن اکیپشچی شده؟ بخشید درشت نفهمیدم میتونی توضیح بدی🙂
ببین دو تا اکیپ بودن. بعد چند نفر از این گروه با چند نفر از اون گروه دعواشون میشه بعد به کارمن میگن انتخاب کن. کارمن هم نمیتونه و در نتیجه یه اکیپ کلا ولش میکنن و اون یکی هم خیلی باهاش سرد میشن
پارت بعد داستانم اومد اجی 😍
باشه حتما همین الان میخونم آجی
عالی بود اجی 😍
اجی داستانم منتشر شد میخونیش☺
باشه حتما آجی😘😘❤❤
عالیه ولی خیلی گیج کننده هست
ولش کن زود بعدی رو بزار
اگه گیج شدید بپرسید تا بیشتر براتون توضیح بدم
بعدی رو بزار
بعدی رو بزار دیگه
زود زود زود
بیشتر از دو هفتس که گذاشتم اما منتشر نمیشه😩
😵 با اینکه دارم گیج میشم ولی جالبه...ادوارد واقعا انقد نکبته؟
ای بابا ترنج پر زد که...😥 دلم تنگ میشه...
وای دوستدارم زودتر ببینم چی میشه
ساریتا حس بدی نداره به ادوارد. کارمن هم خیلی مشکلی نداره باهاش ولی لیسا خیلی بهش بد بینه.
البته لیسا هم زیادی شلوغش میکنه.
ممنون که داستانمو دنبال میکنی❤❤
بدبخت😂