
ناظررررر منتشررررر💜💙💚❤🧡💕💓😐تروخدا جان هر کسی که دوست داری منتشرش کننننن😭😭🧡❤💚💙💜 بچه ها از دستتون ناراحتم چرا لایک هاتون اینقدرررر کم شده😭😭💙💙💔💔💔💔💔

مارین: زود باشید مرتب وایسید الان اقا میاد&منظورش ادرین هست مدیر شرکته دیگه😊& ادرین: امروز جلسه با شرکت G داریم فراموش نکنید مفهموم شد؟ ****: بله قربان *ادرین رفت تو شرکت* ماردین: سلام اقا خوش اومدید ادرین: نگاهی به دور و برم کردم رفتم به سمت یکی از کارکنان کراواتش رو صاف کردم و گفتم: تو شرکت من نظم حرف اولو میزنه فهمیدی ؟ ###: بله اقا ببخشید ادرین: دیگه تکرار نشه و راهمو کشیدم و رفتم تو اتاق کارم اریان: بچه بیا برو غذا بخور پانیا: بابا نگاش کن گوشیم رو نمیده بده به مننننن ارددددین😠 اردین: خب بیا بگیرش😝 اریان: بسه دیگه مامانتون بیاد میگه شدین پوست و استخون 2 هفته رفتم نتونستین مثل ادم رفتار کنید زود باشید دیگه ای بابا پانیا: باشه و دویدم و رفتم پایین و تو راه پله ها گفتم: هر کی زود تر برسه سر میز صبحونه شکلات گیرش میاااد😜 اردین:ای بابااااا باشه و پاشدم رفتم پایین ............. ژینا: ای بابااااا ماریانا بادکنکم رو بده دیگه ماریانا: خب اگر میخوای بیا بگیرش😉 و باز دویدم ژینا: داری بی انصافی میکنی دختر وایسا دیگه به خدا اگه بادکنکم پاره بشه به مامان میگم ماریانا: خب بیا بگیرش تا پاره نشده😂😉 ........ ماریانا: اخخخخ ژینا: وااای تو که چیزیت نشد؟! ماریانا: نه من خوبم فقط پر گل شدم ژینا: من با تو نبودم ببین چی شد! بادکنکم خراب شد😐😭 ماریانا: اها اونو میگی! خب اشکالی نداره که و پاشدم و رفتم پیش شلنگ اب :ژینا: بیا دست و صورتت رو بشور دختر 《بچه ها عکس ماریانا رو این بالا گذاشتم😉👆🏻》
ماریانا: اخ اخ اخییییش ژینا: زود باش باید بریم خونه ......... کلارا: دخترا بیاید دیگه ژاکلین: مامان بزار الان میام دارم موهام رو درست میکنم کلارا: زود باش دختر الان شروع میشه اما: ماریانا و ژینا کجان؟ ژاکلین: این خواهر منم دیوونست همش با اون دختره میگرده جیمز: اون اسم داره اسمش ماریانا هست 《بچه ها ماریانا اینا داخل یه شهر دیگه فرانسه هستن گفته باشم》کلارا: باشه حالا با این دختره جیمز: کلارا! اونم دختر منه! داداشم اونو به من سپرده 《گرفتید؟ ماریانا بچه برادر جیمز هست 😂 اینجوری اوضاع وخیم میشه😂😂》 تو هم نباید بین ژاکلین و ژینا و ماریانا فرق بزاری! کلارا: من 2 تا دختر دارم ماریانا نمیتونه دختر من باشه اون فقط بچه برادر تو هست من حتی دوست ندارم اون دختره اینجا باشه ماریانا: دم در همه حرفاشون رو شنیدم خیلی ناراحت شدم وقتی حرفاشون تموم شد دویدم تو اتاقم و در رو پشت سرم بستم جیمز: دیدی چیکار کردی؟! همینو میخواستی؟! کلارا: به من چه! حالا که اون دختر تو هست خودت درستش کن! حقشه! اون تو این خونه مزاحمه! جیمز: بسه دیگه کلارا! بسه! کاری نکن از ا.ز.د.و.ا.ج باهات پشیمون بشم کلارا: نه که خیلی زندگی شاهانه ای هم داریم! اما: بسه دیگه این بحث رو تمومش کنید کلارا: مامان تو د.خالت نکن جیمز: میخواستی با من ا.ز.د.و.ا.ج نکنی
ماریانا: تمام حرفاشون رو می شنیدم من پدر و مادر ندارم اینجوری تحقیر میشم اگر اونا بودن شاید اینجوری نمیشد و سرم رو گذاشتم رو دستما.م و گریه کردم .... هق هق (آخی عزیزم گریه نکن درست میشه🙁🥺) جیمز: بی توجه به حرفاش در اتاق ماریانا رو زدم و گفتم: ماریانا! مرینتم! 《بچه ها به ماریانا مرینت هم میگن چون یه جورایی با این اسمش راحت ترن》در رد باز کن ماریانا: اروم در رو باز کردم دیدم زن عمو داره بهم چشم غره میره سرم رو انداختم پایین و در رو باز تر کردم ژاکلین: دختره اوقد.ه ای 《بچه ها ژاکلین زیاد با ماریانا خوب نیست ولی ژینا باهاش بهتره》 جیمز: خوبی دخترم؟ ماریانا: اره عمو خوبم جیمز: عزیز.م ناراحت نشو کلارا رو که میشناسی اون اخلاق درست و حسابی نداره به دل نگیر ماریانا: نه عمو! من ناراحت نشدم جیمز: میدونم دخترم! میریزی تو خودت اما این کار رو نکن! میدونم بعضی اوقات ناراحت میشی ماریانا: عمو شما خیلی ادم خوبی هستید ممنونم! ژینا: ماریانا؟! بیا بریم دیگه ماریانا: باشه الان میام جیمز: به لبخند ملیحی زدم و سرم رو به عنوان ابنکه مشکلی نیست میتونه بره تکون دادم....... اون قدر ها هم که فکر میکنی من ادم خوبی نیستم .... من جون یه ادم رو گرفتم...زندگی یه نفر رو نابود کردم حالا هم دارم تقاص پس میدم😔
《بچه ها اینجا مادر بزرگ ادرین هم اومده مادر بزرگ پدریش😊》 اریان: داشتم با یه د.خ.ت.ر حرف میزدم که یکدفعهههه ضربه یه دست رو شونه هام رو حس کردم😰 اروم برگشتم.....یا امام زمان😰 یا ابلفضل😰 ماریا با صورت اخمالو داشت نگام میکرد😰😰 بدبخ.ت شدم 😰 ماریا: داری یه غ.لط.ی میکنی اریان؟😐😠 اریان: ه....هی..هیچی به خ....خدا ماریا: فقط ببینم یه کار اشتباه ازت سر بزنههه و دستم رو مشت کردم و بردم بالا و اریان: میدونم میدونم فکم رو خورد میکنی😰😐 باشه بابا ماریا: افرین!👏🏻 من فعلا برم به بچه هام سرم بزنم اریان:برو😰😐 ادرین: رفتم تو اتاق جلسه، یه دختر برای ارائه محصول شرکتشون اومد 《شرکت مدلینگ دارن》 کارا: اقا این کار ما هست.....خیلی مدرن هست همه شرکت ها میخوان با ما قرار داد ببندن اما ما فقط میخوایم با شرکت شما قرارداد ببنیدیم ادرین:اونوقت چرا؟ کارا: یکم رفتم نزدیک تر و گفتم:خب راستش ....... کار ما خیلی خوبه!!! ادرین: به تصویر نگاه کردم تو تصویر یه لحظه مرینت رو دیدم بغضم گرفته بود اما غرورم اجازه نمیداد ........ کارا: خببب نظرتون چیه؟! ادرین: کارتون بدک نیست من با هر شرکتی قرارداد نمیبندم..... کارا: اممممم شما م.ج*ر@د هستید؟ ادرین: موضوع ما این هست؟! دارین از بحث کار و شرکت خارج میشید و من اصلا خوشم نمیاد ما شرکت شما رو رد میکنیم زود برید بیرون کارا: اما ادرین: 《با داد》 گفتم ب:و بیرون اینجا نبینمتون دیگه پاتون رو تو شرکت من نمیزارید مفهموم شد؟! 😠 کارا: ب....بله و پروژه رو برداشتم و رفتم بیرون ....اهههه چقدر بی اعصاب بود😐 اینم که نشد ادرین: دستم رو گذاشتم رو سرم فکر و ذکرم فقط مرینته هیچ کس نمیتونه بین منو اون قرار بگیره😠 ***: قربان بفرمایید ادرین: کتم رو درست کردم و رفتم بیرون. [3 ساعت بعد] ادرین:رفتم خونه کههههه ماریا: سلام ادرین ادرین: سلام ماریا! تو کی اومدی! ماریا: همین امروز! ادرین: باشه من میرم اتاقم رفتم تو اتاق لباسام رو عوض کردم و پنجره رو باز کردم رو مو برگردوندم که با قاب عکس مرینت روبرو شدم رفتم نزدیک و قاب رو برداشتم ..... چقدر د.ل.م ب.ر.ا.ش ت.ن.گ ش.د.ه بود گفتم: خودت رفتی و ر.و.ح منم با خودت بردی! تنهام گذاشتی! چرا؟! اما میدونی.......هنوزم با یاد تو زنده ام! اگر یاد تو نبود الانم زند.ه نبو.دم و قاب رو گذاشتم سر جاش..... امیلی: در اتاق ادرین رو زدم و گفتم: پسرم! بیا شام حاضره! ادرین:تو اتاق میخورم امیلی: اووووف بازم نیومد از وقتی مرینت م.ر.د.ه دیگه نشده سر یه میز غذا بخوریم رو به ماریا کردم و گفتم: براش ببره تو اتاقش..... اما: دختر یادت نره ظرفا رو بشوری ماریانا: چشم مامان بزرگ اما: دلم میخواد بزنم.ش وقتی میگه مامان بزرگ کلارا: ولش کن خوبیش اینه که نمیخوایم کار کنیم! 《مرسی که لایک میکنی 😁 زود باش لایک کن دیگه🥺 تلوخداااا🥺🥺🥺 مرسی که لایک میکنی😚 کامنت هم فراموش نشه لطفا😊 ناظر عزیزم ممنون میشم زود منتشرش کنید لطفا منتشرش کنید تروخدا🥺برو بعدی تا شرایط پارت بعد رو بگم😜》
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه اما از اونجایی که مرینت مرد دیگه نمیتونم بخونم
مرسی عزیزم...چرا؟😐 اتفاقا بعد مرینت جالب میشه..ماریانا همون مرینته
جون مننننننن یووهوووووو پس میخونم بابا میخونممممممم
عالی
مرسی
انیو صوییتم🖇️🐬
اینجا کمپانی LS هصت🖇️🐬
اگر قصد داری ایدل، یا چیزه دیگه ای بشی به نطرسنجی صر بزن🖇️🐬
تکلیف وجود نداره🖇️🐬
تو کمپانی ما هیچ صختی وجود نداره🖇️🐬
_________
صاری کامنت دادم زیر تصت قشنگت🖇️🐬
خیلی خوبه...
فهمیدم
میخوای ماریانا رو به آدرین برسونی. ( فکر میکنم ماریانا همون مرینت هست ، مگه نه؟ ) ولی موندم که چه جوری ماریانا و آدرین رو که توی دو تا شهر مختلف هستن رو به هم میرسونی.
مرسی
بله درسته
برنامه دارم😌
اجی واقعن مری مرد 😭😭😭😭😭😭😭 خیلی بدی جری دومی یعنی لاعقل جرمی نکشتشون عالیییی
اره😂😐 مرسی
خانم دکتر مری زنده میشه
عالی بود عزیزم ❤️ بعدی رو زود تر بزار
ممنون گلم
عرررررر
😂😐
هق دیر رسیدممم 6 ساعت پیش گذاشتی
این درس نمیزاره حتی سرمو بخارونممم
مگه کسی تو عید درس داره😐😐😭😭
نه ولی من باید بخونم چون مامانم میگه
شرایط داره کامل میشهه
تا پارت 45 شرایط باشه یا نباشه میزارم بعد از اون نه
مرسیی
عاااااااااااااالی بخدااا
مرسی💖