رمان چرخ گردون پارت 5

خب خب خب من باز اومدم اینم از پارت پنج😄زود زود سعی میکنم پارت ها رو قرار بدممممم... در ضمن آرمی‌های گلم اگه دوست دارین و علاقه دارین رمان از بی تی اس بخونین میتونین به دوستم pary سر بزنین اسم رمانی که با هم مینویسم شیرین مثل بستنی هستش و راجب بی تی اس و 5 تا دختر به نام های یوا/ملینا/لیسا/آناسی/و ریما که خودم هستم... مرسی از اینکه دنبالمون میکنین😘😍💙

*پارت پنجم چرخ گردون* از زبون *پری* هلناــ مثل اینکه آرشام هنوز نیومده آرسین ــ شاید طبقه بالاست بریم مهی ــ بریم ببینیم این اقا ارشام کی‌ان؟ شاید مخشو زدم جرن ــ اوه نه بعد دوباره ضایه ت میکنه مهی ــ نگران نباشین اینبار ضایه نمیشم من با خنده ــ ببینیم چی میشه کاترین ــ خب دیگه بریم اونا رفتن رفتیم طبقه بالا و... آرسین ــ انگاری واقعا هنوز نیومده هلنا ــ نه بابا اوناهاش آرسین ــ عه راستی مهی ــ بریم رفتیم کنار یه میز 8 نفره که فقط یه پسر کنارش بود و سرش تو گوشیش بود.. ولی بش میومد از اون دافا باشه

مهی ــ از همین حالا نقشه شرو شد هلنا ــ نقشه؟ نقشه چی؟ من با خنده همیشگیم ــ مهی میخاد مخ ارشامتونو بزنه هلنا با خنده ــ ضایه میشی مهی هااا حواست باشه مهی ــ شما کاری ب کارم نداشته باشین من خودم مدونم چکار کنم تا از این سینگلی نجات پیدا کنم کاترین با خنده ــ ببینیم چی میشه پسره سرشو بالا اورد و وقتی هلنا و ارسین رو دید با خنده بلند شد و اومد

مهی ــ اوه اوه داره میاد نگا عجب دافی ام هس چشاش همرنگ چشامه.. جرن نزدیک بود با کاترین بترکن ولی جلو خودشونو میگرفتن منم خب همیشه نیشم بازه حالا خودتون تصورم کنین من ــ اروم مهی ضایه بازی در نیار بچه چقد هولی مهی ــ اصنم هول نیستم آرشام ــ سلاممم کاشتی منو باز رفتی ها؟؟ آرسین ــ نه بابا حال هلنا بد شده بود با دوستاشم بودن دیدمشون بردمش بیمارستان الانم گفتم با تو بریم بیرون هلنا ــ سلام آرشام آرشام ــ این پسرخاله‌ت که سلام بلد نیست باید ادبو از تو یاد بگیره.. سلام بعدم نگاش به ما افتاد که هلنا زود گفت: عه آرشام اینا دوستامن از هفتم با هم بودیم مهی ــ سلام اقا ارشام خوشوقتم من مهی هستم رفیق فاب هلنا

یه سوال رفیق فاب هلنا که کاترینه مهی رفیق فاب هلنا نیست که مخ زنی مهی شرو شد چه باادبم زر زد حالا خوبه همیشه با ما یه جور دیگه ستاااا عجب مخ زنیه این آرشام ــ من ارشام پسردایی هلنام خوشبختم مهی ــ بله تعریفتونو از هلنا جون شنیدیم هلنا با چشای گرد اروم به ما گفت ــ من کی از ارشام حرف زدم؟؟ ودفف؟ هلنا جون؟ این مهیه؟؟ جرن با خنده ــ داره مخ میزنه هلنا ــ خدا به خیر کنه مخ زنیشو من میدونم که اخرش مخشو نمیزنه من ــ اگه مهی مخ ارشامتونو زد من امشب بستنی هر چی خواستین براتون میگیرم مهی ــ عه راستی خب پس حتما مخشو میزنم کاترین ــ بچه ها بشینین اونا نشستن

زود برا اینکه ضایه نشیم نشستیم تو اون مدت که داشتیم حرف میزدیم مهی معرفیمون کرده بود... غذامونو سفارش دادیم و برامون اوردنش وسط غذا بودیم که من به جرن گفتم: جرن نمکو بده جرن: اوکی نمکو که از جرن گرفتم ارشام گفت: ــ تا حالا اسم جرن رو نشنیدم اخه یکم هم عجیبه برام شما اهل ایران هستین چون توی ایران من همچین اسمی نشنیدم جرن موهاشو برد زیر شال و پشت گوشش انداخت و در همون حین هم گفت ــ من ترکم در واقع پدرم ترک بوده و یه خواهری داشته که خیلی براش عزیز بوده،عمه‌م توی 24 سالگی توی یه تصادف فوت شد که من همون موقع به دنیا اومدم و پدرم هم به خاطر علاقه و وابستگی شدیدش به خواهرش اسمم رو جرن یعنی اسم عمه‌م گذاشت.. آرشام ــ اوه.. متأسفم جرن با لبخند ــ چرا باید متأسف باشین به خاطر اتفاقی که توش دخلی نداشتین ارشام هم متقابلا لبخند زد مهی اروم با لبخند حرصی رو به ما و خصوصا جرن گف: ــ چلغوز اینقد عشوه اومدی که الان من نمیتونم مخشو بزنم بعد پری بمون بستنی نمیده... با این حرفش از خنده غذا پرید گلوم و شروع کردم سرفه کردن که زود کاترین بهم اب داد... ‌‌

خب اینم از پارت 5 میدونم کوتاه بود ولی عوضش پارت های بعدی بلندترن منتظر پارت 6 باشین امیدوارم تستچی زود هم پارت 5 هم 6 رو ثبت کنه ممنونم ازتون😍💙☺️راستیا نظر یادتون نره و بگین که دوست دارین جای کدوم شخصیت باشین... شخصیتای فعلی این رمان کم هستن ولی بعد بیشتر هم میشن😊شاید اولای داستان زیاد جالب نباشه ولی در ادامه اتفاقات بزرگی خواهد افتاد....👀