خب خب اینم پارت 12 چون پارت 11 کوتاه بود گفتم دیگه یه اشانتیون پارت 13 رو هم امشب بزارم پارت 14 میره واسه پسفردا.. کامنت و فالو یادتون نره هااا😉🤗
*پارت دوازدهم چرخ گردون* از زبون *کاترین* سرم ب مبل برخورد کرده بود و از چشام اشک میومد.. پری با خنده-واای کاترین بدبختو نگااا با خنده و چشایی که ب خاطر اشکای خندم تار شده بودن گفتم ــ خدایی ارسین اینکارو کرد.. هلنا ک حرصی شده بود کوسن مبلو گرف پرت کرد سمت ارسین که درست خورد تو سرش.. ارسین ــ اخ چته وحشی هلنا با لبخند حرصی ای ک از صدتا فوش بدتر بود گفت ــ پاشو یه لحظه بیا اتاق مهمان کارت دارم... کاتیا دستشو رو شونه ارسین گذاشت و هلش داد گف ــ برو پسرعمه خدا به همراهت
بالاخره ارسین با هوفی پا شد و با ملکهی حرص رفتن اتاق مهمان.. دو دیقه گذشت همه ساکت بودیم و کاتیا زیر لب برا ارسین فاتحه میخوند.. جرنــ میگم اینا ازشون صدایی در نمیاد نکنه رفتن ادامه کارشونو بکنن.. با حرفی ک زد ارشام که داشت چایی میخورد به سرفه افتاد و مهرابم نامردی نکرد یکی محکم زد تو کمرش ارشام ــ اخ کمرمو شکوندی مهی مهرابــ باز این گف مهی باز گف مهی.. بار بعد محکمتر میزنم تا یاد بگیری نگی مهی.. هانا ک از خنده رو ب انفجار بود گف ــ ن اینجا اتاقا عایق صدان اینا هم درو بستن کلا صدا نمیاد دیگ مهراب ــ ولی ازشون بعید نیس اینکارو نکنن درم ک بستن همون لحظه قبل اینک حرف دیگه ای زده شه ارسین در حالی ک گوششو میمالوند اومد خودشو انداخت رو مبل و گفت ــ بابا چه کاری کشت منو هلی با لبخندــ اخی دلم خنک شدا
ارشام ــ خجالت نمیکشی از یه دختر کتک خوردی.. مهی با اخم گفت ــ مگ دخترا چشونه که نتونن ب حساب یه پسر نرسن؟ ارسین ــ بابا این هلنا از بچگیش کلاس کاراته و نینجا میرفته هانا با خنده ــ به خاطر این بش لقب لاکپشت نینجا رو دادیم هلنا ــ وااای گفتی لاکپشتا نینجا... عاشق اون بنفشهم مهراب ــ اره یادمونه بچگی ک پی اس بازی میکردیم همش بنفشه رو میبردی هلنا با ذوق گف ــ خو خیلی باحاله پری با چشا گرد رو به هلنا گفت ــ تو مگ نینجا هم رفتی؟ با چشای ریز گفتم ــ ما از کاراته رفتنتم خبر نداشتیم هلنا ــ نباید میگفتم دیگ این چیزا رو برای همچین مواقعی نگه باید داشت تا بدون اینک بدونین ب حسابتون برسم
مهی دستشو گذاشت رو کمرش گف ــ من هیچ کار دیگه ای بات نمیکنم یادم نرفته بار قبل چجور کمرمو ناکار کردی همین لحظه برای هانا یه پیام اومد و صفحه گوشیش روشن شد ولی اون بیخیال داشت نارنگی پوست میکند.. هلنا ــ اخرش این جواب ندادنات کار دستت میده من ک میدونم هانا ــ ب جان برادر نداشتهم حوصله ندارم جواب بدم.. ولی بعد این حرفش گوشیشو برد و پیامو باز کرد.. چند دقیقه گذشت که هممون مشغول یه کاری بودیم یهو صدای اه هانا ک بلند میگفت رسید به گوشمون و بعدشو گوشیشو محکم پرت کرد رو میز.. کاتیا با چشای گرد گفت ــ جنی شدی هانا؟ هانا گوشیشو دستش گرفت و با همون عصبانیتش با نگرانی گوشیشو نگا میکرد و قربون صدقش میرفت ک نشکسته باشه و بعد هم بوسه ای روش زد..
هانا ــ یه اتفاق بدی تو شرکت افتاده.. اونم تو بخش داروسازی.. ارسین و بچها که انگار خیلی این قضیه مهم بوده براشون«ـ میخوای نباشه؟ داره میگه اتفاق بدی افتاده اسکل.. ×باز تو پیدات شد وجدان؟ گمشو ببینم چه اتفاقی افتاده.. ــ به قول یه رفیقی که میگه اگ رفیقم ک تو باشی با من نباشه من نه جایی گم میشم نه کاری میکنم.. ×بار بعد با دمپایی میام سراغتااااا... ــ وای وای ترسیدم.. هف اصن همون بهتره ک برم منو چه ب حرف زدن با این خل و چل» بیخیال این وجدان شدم و اوم چی داشتم میگفتم اصن؟ اها ارسین و بچها نیم خیز شدن رو مبل و مهراب گف ــ چی شده؟ هانا ــ شرکت اریامنش یادتونه؟ ارشام ــ اره یادمونه چی شده؟ هلنا ــ منم یادمه گفتین میخواین باش قرارداد ببندین.. هانا با چهره ی مضطرب و عصبی نفسشو بیرون داد..
این داستان ادامه داره😉 دوس دارین کی باشین؟ تو کامنت بنویسین میخوام بدونم کدوم یکی جذابتره براتون🤗😘♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)