
سلام من اومد با پارت جدید داستان جدید 😊 ناظر عزیز لطفا منتشرش کن ❤️ بریم سراغ داستان
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 6 صبح یک ساعت وقت داشتم تا آماده بشم و برم دانشگاه بلند شدم دست و صورتم را شستم و رفتم پایین داخل آشپزخانه دیدم که الیزابت و مارسل نشستن و در حال صبحانه خوردن هستند من هم رفتم کنارشون و صبحانه را خوردم ...... بعد هم بلند شدم و رفتم داخل اتاقم تا آماده بشم اصلا دوست نداشتم روز اول خیلی آرایش کرده باشم پس یک لباس صورتی با یک شلوار جین پوشیدم و کتاب هایم را داخل کیفم گذاشتم و رفتم پایین الیزابت هم آمد پایین رفتیم کفش هامون را پوشیدیم و رفتیم سمت ماشین ( مرینت رانندگی بلده) در ماشین را باز کردم و با الیزابت سوار ماشین شدیم و از خانه زدیم بیرون الیزابت: مرینت کلاس دانشگاه کِی تمام میشه؟ مرینت در حال رانندگی: فکر می کنم ساعت ۱
(رسیدن دانشگاه) از زبان مرینت: رسیدم ماشین را پارک کردم و با الیزابت پیاده شدم و در ماشین را بستم و باهم وارد دانشگاه شدیم الیزابت رفت داخل کلاس و من هم رفتم داخل کلاس منتظر الیا و لیا ماندم که بلاخره آمدن لیا: سلام مری خوبی و همدیگر را در آغوش کشیدن مرینت: ممنونم لیا جون اوه الیا سلام چطوری؟ الیا: سلام مرینت ممنونم لیا تو چطوری؟ لیا: ممنونم مرینت: اوه استاد آمد بریم بشینیم بعد یک سلام و احوالپرسی درس را شروع کرد ( چون می دانید این جا استاد خیلی حرف می زند می رویم یک ساعت بعد) استاد : متوجه شدید؟ همه بچه های کلاس: بله استاد استاد: خب بگذار یک نفر را صدا بزنم ..... آهان الیا سزار الیا: بله استاد؟ استاد : خب جواب بده ببینم .......... زینگگگگگ ( زنگ خورد) استاد: بسیار خوب این جلسه هم تمام شد جلسه بعد از صفحه ۱۰۰تا ۲۰۰ را امتحان می گیرم آماده باشید و همه از کلاس خارج شدن مرینت : بچه بیاید بریم
توی حیاط لیا: موافقم و باهم میروند توی حیاط که الیزابت را با یک دختر مو بلوندی دیدند نزدیک رفتیم و الیزابت: اوه مرینت، لیا و شما؟ آلیا: من الیا هستم الیزابت: از آشنایی با شما خوشبختم مرینت: و ایشون کیه؟؟ الیزابت: اوه معرفی می کنم ایشون آدریانا آگراست خواهر آدرین آگراست است مرینت: خوشبخت عزیزم آدریانا : ممنونم از زبان آدرین: کلاس تمام شد و همراه با نینو رفتم داخل حیاط دانشگاه نینو: آدرین بیا آدرین : کجا؟ نینو: بیا ...... الیا چطوری ؟ الیا : ممنونم عزیزم ایشون کی هستند؟ آدریانا: ایشون داداشم آدرین هست داشت معرفی می کنم لیا، مرینت،الیا و ایشون دوست و همکلاسی من الیزابت آدرین: از آشنایی با هاتون خوشبختم از زبان آدرین: مرینت به نظر دختر خوبی می آمد نه اریش کرده بود خیلی ساده آمده بود مدرسه حالا بر عکس..... نینو: آدرین آدرین آدرین: بله نینو: کجایی دو ساعت دارم صدات می زنم؟؟
آدرین : ببخشید داشتم فکر می کردم نینو: باشه بچه ها عصری می توانید بیایم بریم گردش؟ مرینت: کجا؟؟ نینو: هرجا که بیشتر باهم آشنا بشیم الیا: قبول کن مری از زبان مرینت: نگاهی به الیزابت کردم و گفتم باشه زینگگگگگ .... خب کلاس هم شروع شد و با هم رفتن سر کلاس (می رویم زنگ آخر دانشگاه) زینگگگگگ همه وسایلشون را جمع می کنند و از کلاس میان بیرون ( درست مثل زمانی که حضوری می رفتیم مدرسه تا زنگ خانه می خورد همه می ریختم برون انگار از زندان فرار کردیم😂😂😂) از زبان مرینت: با الیا و لیا رفتیم دم در ورودی دانشگاه و منتظر الیزابت و نینو ماندیم که بلاخره سرکلشون پیدا شد همراه با اون پسر چشم سبز که اسمش آدرین بود آمدن و الیزابت هم با آدریانا مرینت: خب بچه ها قرار مون کجا و چه ساعتی باشه؟؟
آدرین: موافق هستید ساعت ۶ رو به روی برج ایفل ؟ همه موافقت کردن و بعد از یک خداحافظی طولانی رفتن سمت خونه هاشون از زبان آدرین: با آدریانا سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه و در راه همش به مرینت فکر می کردم که صدا کردن های آدریانا من را به خود آورد پس گفتم بله؟ آدریانا : چرا گفتی ساعت شیش ؟ادرین : چون کلاس شمشیر بازیم ساعت ۵:۳۰ تمام میشه راستی موافقی پیاده بریم برای عصر؟؟ آدریانا: اره داداشی آدرین: خیلی خوب رسیدیم فقط به فیلیکس چیزی نگو اوکی؟ آدریانا: باشه از زبان مرینت:بعد از خداحافظی با الیزابت رفتیم سوار ماشین شدیم و از دانشگاه زدیم بیرون سکوت بین من و الیزابت حکم فرما شد تصمیم رفتم که امروز با الیزابت بریم رستوران نهار بخوریم پس یه الیزابت گفت الیزابت موافقی بریم رستوران نهار بخوریم ؟ چون مامان و بابا مارسل امروز خیلی کار دارند الیزابت: باشه پس بریم پیتزا فروشی مرینت: باشه
و رفتیم یک رستوران شیک و مجلسی ماشین را پارک کردم و پیاده شدم و با الیزابت رفتیم داخل رستوران و پشت میز نشستیم گارسون آمد گارسون: چی میل دارید مرینت: الیزابت هرچی می خواهی بگو برات بیارند من یک پیتزا الیزابت: و من هم سبد سوخاری گارسون: امر دیگه ای نیست الیزابت: نه عرضی نیست و بعد گارسون رفت مرینت آدرین برادر دوستم آدریانا چی کاره بود؟ مرینت: مدلیگ می خواند چطور؟؟ الیزابت: همین جوری پرسیدم از کجا می دانی؟ مرینت: نینو به الیا گفته و الیا هم به من الیزابت: اوکی .... او مرینت نگاه کن اون آدریانا ست آهای آدریانا آدریانا: صدای آشنای را شنیدم برگشتم سمت صدا و الیزابت را دیدم رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم سلام الیزابت: سلام اینجا چی کار می کنی ؟ آدریانا: تو رستوران چی کار می کنند؟ الیزابت آهان پس بیا پیش ما و باهم رفتیم پیش مرینت آدریانا: سلام مرینت: سلام چطوری اینجا چی کار می کنی؟ آدریانا: ممنونم مرینت جون آمدیم ناهار بخوریم مرینت: بخوریم؟ آدریانا: اره دیگه من و ........ از زبان مرینت: که دیدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه تو را خدای پارت بعدی رو بده
سلام بچه ها
من داستان را گذاشتم بعد از دو هفته تو برسی آخر الان دیدم رد شده واقعا این ناظر ها شورشو در آوردن دوباره می گذارم ولی خواستم بهتون بگم که من کلاس نهمی هستم و امتحان ها هم خیلی سخت ممکن است تا مدتی نتونم داستان بگذارم ولی از ۴ تیر شروع می کنم دوستون دارم ❤️
مرسیییی من درک می کنم شما لطفا به درستون برسید
عالی بود یعدی منتظرم
عالیی بودد پارت بعدی رو زودتر بده
عالی عالی بود آجی جونم 😍😘
عالی بود 🥰
آنقدر از داستان جدیدت خوشم اومد که از الان برای پارت بعدی لحظه شماری می کنم ♥️
محشر بود 👏
علی بود آجی 😍
عالییییی
ممنونم گلم
عالییییی بود
ممنونم عزیزم 💕