سلام من اومد با پارت جدید داستان جدید 😊 ناظر عزیز لطفا منتشرش کن ❤️ بریم سراغ داستان
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 6 صبح یک ساعت وقت داشتم تا آماده بشم و برم دانشگاه بلند شدم دست و صورتم را شستم و رفتم پایین داخل آشپزخانه دیدم که الیزابت و مارسل نشستن و در حال صبحانه خوردن هستند من هم رفتم کنارشون و صبحانه را خوردم ...... بعد هم بلند شدم و رفتم داخل اتاقم تا آماده بشم اصلا دوست نداشتم روز اول خیلی آرایش کرده باشم پس یک لباس صورتی با یک شلوار جین پوشیدم و کتاب هایم را داخل کیفم گذاشتم و رفتم پایین الیزابت هم آمد پایین رفتیم کفش هامون را پوشیدیم و رفتیم سمت ماشین ( مرینت رانندگی بلده) در ماشین را باز کردم و با الیزابت سوار ماشین شدیم و از خانه زدیم بیرون الیزابت: مرینت کلاس دانشگاه کِی تمام میشه؟ مرینت در حال رانندگی: فکر می کنم ساعت ۱
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
عالیه تو را خدای پارت بعدی رو بده
سلام بچه ها
من داستان را گذاشتم بعد از دو هفته تو برسی آخر الان دیدم رد شده واقعا این ناظر ها شورشو در آوردن دوباره می گذارم ولی خواستم بهتون بگم که من کلاس نهمی هستم و امتحان ها هم خیلی سخت ممکن است تا مدتی نتونم داستان بگذارم ولی از ۴ تیر شروع می کنم دوستون دارم ❤️
مرسیییی من درک می کنم شما لطفا به درستون برسید
عالی بود یعدی منتظرم
عالیی بودد پارت بعدی رو زودتر بده
عالی عالی بود آجی جونم 😍😘
عالی بود 🥰
آنقدر از داستان جدیدت خوشم اومد که از الان برای پارت بعدی لحظه شماری می کنم ♥️
محشر بود 👏
علی بود آجی 😍
عالییییی
ممنونم گلم
عالییییی بود
ممنونم عزیزم 💕