ناظر رد نکنننننن😭 لطفا حمایت کنید.
همون موقع مامانش اومد تو مادر ا/ت یکم مهربونتر از پدرش بود. ا/ت خودش رو به خواب زد مادرش اومد و تو موها..ش دس...ت کشید(تستچی مادرشه مادرش ) مادر ا/ت:«ا/ت میدونم بیداری . میدونی که برند ما جدیداً سود خیلی زیادی داشته و رو دست شرکت خانواده کیم زده خانواده کیم هم برای اینکه بتونم مارو کنترل کنن این پیشنهاد رو دادن ولی اگه قبول نکنیم من تو پدرت و بردارت رو ن.ش.ک.ی.م.(برعکس کن) باور کن منو پدرت هم نمیخوایم تورو مجبور کنیم ولی این از دست ما خارجه. ا/ت یکدفعه بغضش ترکید پرید بغل مامانش ا/ت :« مامان هق مامانی هقققق. مامان ا/ت :« جانم . ا/ت :« من فقط بخاطرهق شما این کارو هق انجام میدم. مامان ا/ت:« میدونم چه حسی داره چون منم مثل تو بودم......... اون شب ا/ت تو بغل مادرش گریه کرد ولی حقیقت این بود که مادرش میدونست ا/ت میخواست چه کاری انجام بده و با این در..رو..غ میخواست منافع خودشون رو نجات بده ......... 🙃دلم به حال ا/ت سوخت. ناظر منتشر کن هیچی نداره. جان مادرت منتشر کن😭😭😭😭
ایا میدانید خداوند ناظران رد کننده تست را دوست ندارد؟ تستچی نامه😂😭😭😭
پرش به هفته بعد ::««از زبان ا/ت بنده خدا😂 صبح که بیدار شدم . آبی به صورتم زدم پدرم خونه نبود و فقط مادرم بود مادرم یه سری توصیه های مثلاً مادرانه کرد . گفت:«لباس آماده است آرایشگر هم الان میاد . رفتار خوبی باهاشون داشته باش.». ا/ت :«باش مامان. مادر ا/ت لبخندی از روی خوشحالی زد و رفت . آرایش تموم شده بود حدود ساعت ۵ میرسیدن .رفتم توی آینه و به خودم گفتم :«قوی باش ا/ت قوی باش تو این کارو برای خانواده ت انجام میدید بیشتر برای بردارت . همون موقع خدمتکار اومد:« خانم ا/ت !!!خانم ا/ت مهمون ها رسیدن پدر و مادرتون منتظر شما هستن. ا/ت:«باشه الان میام. سعی کردم لبخند بزنم . رفتم پایین یه آقای میانسال یه خانم میانسال و یه دختر و اون پسر (تهیونگ)و یه پسر دیگه . لبخند زدم بعد از سلامو این حرفا ...... نشستیم پدرم و پدر اون مرد داشتن حرف میزدم من تمام مدت ساکت بودم . اون پسر فقط ۱یا ۲ بار بهم نگاه کرد برام اهمیتی نداشت . ناظررررررر اگه تستچی رو دوست داری منتشر کن. دوست نداری بخاطر من منتشر کن😭😭😭😭😂
ناظر جونم!ناظر مهربونم 😭 منتشر کن دیگه🌸هیچی نداره بخدا.
با صدای پدر اون پسر (مگه اسم نداره؟همش پسر 😂)به خودم اومدم . دخترم نظر شما چیه . مامانم با اشاره فهموند بگم آره منم گفتم موافقم . پدر تهیونگ :«پس مبارکه . دو هفته دیگه عروسی برگزار میشه خرید لباس عروس و این چیزا هم به عهده خانما . وقتی حرفاشون تموم شد . نوبت شما شد من چیز زیادی نخوردم . وقتی رفتن نفس راحتی کشیدم . ا/ت :«هوفففففف. مادر ا/ت :«ا/ت ۱هفته دیگه به همراه خانم کیم میریم تا لباس عروس و....بگیریم . ا/ت :«باش مامان. پدر ا/ت :«خدارشکر همه چی درست پیشرفت راستی برادرت برای عروسیت میاد . ا/ت خوشحال شد ولی چیزی نشون نداد . .گفت :« باش شبتون بخیر . ناظر بمنتشررررررر😭😭😭😭
بچه ها پارت بعد شرط داره . ۱۰لایک ۴۰ بازدید . 🌸🌸🌸🙃ناظر بمنتشررررررر 😭😭 ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بید پارت بعد پلیز❤
پارت بددی
باشه هنوز ننوشتم
تو برسی
عاااالیییی
مرسی
چند پارته؟؟
باحال بود
نمیدونم😂هنوز کامل ننوشتم
فک کنم ۱یا ۲ فصل بشه
بعدی رو بزارش
باشه ۱۰ لایک خورد میذارم
فک نمیکردم کسی خوشش بیاد
آیا میدانستید ناظرش من بودم؟
ولی رد نکردم
فالو=فالو
مرسی😭
منظور خیلی خوبی بود
فالویی
مرسی