☆ ستاره دلتنگی ☆ پارت ۶

ادامه از زبان مرینت: ــــــ وقتی آدرینــ در و شکوند یهو ـــــــــــــــــــــــدیدم 😲ــــمریدا بیهوش روی تختـــ بود هر چی صداشــ زدیم بلند نشد ملکه رفت تا خدمتکارا را صدا کنه تا دکتر را بیارن ـــــــــــــ

ادامه از زبان مرینتـ#ـــــــدکتر اومد ـــ استرس داشتم یعنی چیشدهـــ نزاشت برم داخلـ اتاقـ و رفتــ تا مریدا را مایعنه کنهـ چند دقیقه ای گذشتــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادامه از زبان آدرین&دکتر از ٱتاق پرنسس مریدا اومد بیرونـ ــــ دکتر گفتـ = بـایـد بــگــمـ که حالش زیاد خوب نیست اون دجار بیماریـ شده که بر اثر یک حشره کوچک بوجود اومده به احتمال زیادـــــــ

:به احتمال زیاد حشره نیشش را فرو کرده و میکروب حشره وارد بدن پرنسس شده اگر سریع درمان نشهـ متاسفانهــ پرنسسـ ــــــــــــــ زنده نمیمونن ـــــــــ ادامه از زبان مرینت&ــــــ دکتر اینو گفت تپش قلبم زیاد شد سرم گیج میرفت حس میکردم پاهام داره شل میشه نمیتونستم تکن بخورم شل شده بوده چشام سیاهی رفت و ـــــــــــــــــــ ادامه از زبان آدرین "" دیدم مرینت ساکته گفتم پرنسس مرینتــ خانم مرینتــ صداش میکردم جواب نمیداد مادرم هم هر چی صداش کرد جواب نداد ـــــ

ادامه از زبان آدرین- که یهـو مرینت خورد زمینــ بردیمشو روی صندلی نشوندیمشــ دکتر گفت هیچی نیست فشارش رفته بود بالا ــــــــــــــــــــــــــ دکتر گفت& هیچ کس نباید بره داخل اتاق پرنسس مریدا چون این بیماری سرایت بخشه اگر هم میرین باید لباس پزشکی بپوشید ــــــــــــ از دکتر تشکر کردیم و رفت ـــــــــ مرینت رفت عمارتش منم رفتم عمارتم استراحت کنمــ

ادامه از زبان مرینت @ ــــ فکرم خیلیــ مشغولـ بود وای مامان و بابا بفهمن دغ میکنن😖 ــــــــــ یادم از حرف دکتر افتاد ــــ باید سریعتر درمان بشه ـــــ پس یه ره درمانی هم وجود داره😲

💛پایان💛خوب چطور بود تو کامنتا بگید 😉لایکم به قلبم یادتون نره ها عشقا😁💜بزن بعدی چالشـــــــ🙂🙃