6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Taehyung انتشار: 3 سال پیش 464 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه دوستان عزیزم . ❤🌹
اخرین دوشنبه سال۱۴۰۰ امروز هست . عید هموطنان عزیزم مبارک باشه برای همتون ارزوی سلامتی و دلی خوش میکنم . انشاالّله همیشه در کنار کسانی که دوستشون دارید خاطره های خوشی بسازید . و بهترین لحظات رو در کنار خانوادتون داشته باشید .
دوستان عزیز لطفا زبان فارسی رو پاس بدارید . ما زبانمون خیلی ارزشمنده ولی کم کم داره کمرنگ میشه اونم فقط به خاطر اینکه ما از کلمات درستی استفاده نمیکنیم . مثلا : به جای اینکه ببخشید یا متاسفم استفاده بکنیم میگیم صاری . این واقعا جای تاسف داره که داریم با حرف زدن خودمون زبان به این زیبایی رو از بین میبریم و به جاش کلمات اشتباه استفاده میکنیم . پس از شما خوهش میکنم که فارسی را پاس بدارید . میدونستید ۱۰ شاعر برتر جهان فقط ۵ نفر شون ایرانی بوده
پس لطفا از کلمات صحیح استفاده کنید که همیشه زبان فارسی پابرجا بمونه
تهیونگ : باورم نمیشه که سو این حرف رو زد و سریع از سر صندنلیم بلند شدم و گفتم : راست میگی؟ . سو : بله . تهیونگ : با خنده و با صدایی بلند گفتم ولیعهد این کشور قراره به دنیا بیاد و به این مناسبت جشنی بزرگ در کل این کشور گرفته میشه . بعد روبم رو به سمت سو بردم و گفتم از این به بعد نباید سوار اسب بشی و نباید دیگه با کسی مبارزه کنی . سو : اگر شما هم این ها رو بهم نمیگفتی خودم انجامشون نمیدادم😐 . تهیونگ : ملکه ، من ازت خواهش میکنم هم مواظب خودت باش و هم مواظب بچه . ازت خواهش میکنم و من برای این ولیعهد کوچک برنامه های دارم . زیبایی این ولیعهد کوچک باید به مادرش بره و شجاعتش به باید به پدرش بره . سو : فعلا باید دعا کنیم که بچه سالم باشه . تهیونگ : اون بچه پدرش کیم تهیونگ و مادرش کیم سوعه و اون حتما قوی و سالمه . فعلا به اتاقت برو و تا میتونی استراحت کن . سو : بله . بعد بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم و خوابیدم .
چند ساعت بعد .
سو : وقتی بیدار شدم چند دقیقه بعدش ندیمه اجازه ورود خواست و منم بهش اجازه دادم بیاد داخل وقتی در اتاق باز شد به جای اینکه ندیمه وارد بشه
تهیونگ وارد اتاق شد و من جا خوردم . تهیونگ : وقتی رفتم داخل اتاق به ندیمه ها گفتم بیان داخل اتاق . سو : وقتی تهیونگ به ندیمه هاگفت بیان داخل اتاق دیدم که ندیمه با سینی های پر از غذا وارد اتاق شدن . تهیونگ: باید این غذا ها رو بخوری که هم خودت قوی بشی و هم ولیعهد کوچک مون . سو : ۱۰ نفر هم به زور میتونن اینقدر غذا بخورن . بعد میخوای من خودم تک همه اینها رو بخورم . تهیونگ : هرچقدر که تونستی بخور . سو : رفتم روی صندلی نشستم
و شروع کردم به خوردن غذا . وقتی داشتم میخوردم نگاهم افتاد به تهیونگ که بهم زل زده بود . میشه تو هم بخوری اخه دوست ندارم موقع خوردن یکی بهم نگاه بکنه خیلی خجالت میکشم . تهیونگ : باشه . بعد منم قاشق و چنگالم رو برداشتم و شروع کردم به خوردن . وقتی غذا رو خوردیم به سو گفتم منو بیشتر دوست داره یا ولیعهد کوچلو رو . سو : خب من ولیهد رو بیشتر دوست دارم چون مادرشم و مادر تو هم باید تو رو دوست داشته باشه . وقتی این حرف رو زدم تهیونگ سرش رو انداخت پایین و من تازه فهمیدم چی گفتم . (خب بچه ها اینجا سو به مادر تهیونگ اشاره کرد و مادر تهیونگ مرده بود و تهیونگ از حرف سو خیلی ناراحت شد
سو : واقعا معذرت میخوام و من با بی فکری این حرف رو زدم . من هر دوتون رو دوست دارم . تهیونگ خیلی خب😔 . سو : لطفا منو ببخش نمیخواستم ناراحتت کنم . بهت که گفتم من هر دو تون رو دوست دارم . منو میبخشی؟ . تهیونگ : آم....باید بهش فکر کنم .
سو : لطفا🥺 . تهیونگ : خیلی خب دیگه صورتت رو این شکلی نکن . من بخشیدمت . سو : مرسی😊 . تهیونگ: ملکه قبل از اینکه بیام پیشت به طبیب دستور دادم بیاد که معاینت کنه . سو : وقتی تهیونگ این حرف رو زد همون لحظه ندیمه حضور طبیب رو اعلام کرد . تهیونگ : بیا داخل . طبیب اومد داخل . سو : طبیب اومد نبضم رو گرفت و بعدش به سر ناخن هام نگاهی انداخت . تهیونگ : طبیب وسایلش رو جمع کرد و روبش رو به سمت من کرد و گفت : یک مشکل....
خب دوستان عزیز این پارت هم به پایان رسید امیدوارم دوست داشته باشید . عیدتون پیشاپیش مبارک باد .
نصیحتی از نویسنده : زبان فارسی را پاس بدارید 🙏🌹
شعری از حافظ :
تو که از صورت 🌼
ما حال دل ما بی خبری 🌺
غم دل با تو نگویم 🌹
که ندانی دردم🌸
دوستان عزیز پارت ۲۵ گزارش شده . من هیچ صحنه ای داخل داستانم نمینویسم . یه سوال دارم از شما . به نظر شما داستان من داستان صحنه داری هست؟
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
نه عاج اصلا داستان صحنه دار نیست و بنظر مم بهترین داستانه
خیلی ممنونم ازت
عالیههههه😍☔و اینکه سال جدید توهم مبارک
ممنونم😘انشاال له سالی پر برکت داشته باشید
عیدت پیشاپیش مبارک اگر دیدی نیستم داستانت رو بخونم به خاطر این که دارم میرم سفر و 5 بر میگردم خونه و تا اون موقعه نت ندارم ولی تو پارت بعد رو بزار
چشم امیدوارم خوش بگذره . دلم برات تنگ میشه
وقتی برگشتی پیام بده
منم خیلی برای تک تک شما ها تنگ میشه 🥺❤️💜
باشه حالا کوتا پنجشنبه که من برم ولی اگر هم رفتم یکی دوبار میام ببینم چی کردین 😁
یه سوال تو نویسنده واقعی چیزی هستی اومدی تستچی داری جاسوسی میکنی
آخه این حجم از زیبایی و استعداد وجود نداره 😑😂
راست میگی
نه بخدا من فقط برای شادی دل شما اینارو مینویسم😁😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
وای خدا جون مرسی که به من همچین دوستایی دادی
آجی عيدت پیش پیش مبارک
من میگم پیش پیش
امید وارم سال خوبی رو داشته باشی کاشکی میشد بتونم به بینمت
عید شما هم مبارک برات ارزوی خوشحالی میکنم
منم همینطور❤
سر بچه بلای بیاد خودم میکشمت
فهمیدی ؟
😄😂😂😂
خنده ندارم واقعا میکشمت
خیلی قشنگه عزیزم
خیلی ممنونم عزیزم🌹
خواهش میکنم گلم
نه نداره نمیدونم چرا گزارش کردن شاید کرم دارن یونو؟
پارت بعد پلیززز
چشم🌹