4 اسلاید صحیح/غلط توسط: Taehyung انتشار: 3 سال پیش 314 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه .
برگشتم به سمت پادشاه که متوجه شدم داره گریه میکنه که یهو گریش شدت گرفت و گفت : من دیگه نمیتونم تو قراره تا همین چند وقت دیگه بری . سو : لطفا اینطوری نکن . همه ما یک روزی میریم ، چه دیر چه زود و چه به حق و یا به نا حق . تهیونگ : من اشتباه کردم که حکم اعدام تو رو دادم . من نمیتونم بدون تو ادامه بدم . سو : تو باید قوی باشی . بعد سو روبشو اورد سمتم و گفت سو من تو رو دوست دارم . سو : منم دوست دارم ولی تو باید ازم دل بکنی . من زیاد پیشت نمیمونم . تهیونگ : من نمیزارم...سو : میخواست صحبتش رو ادامه ادامه بده که یهو بیهوش شد . رفتتم کمی اب از داخل حوض برداشتم اوردم پاشیدم بهش و یکم هم دادم تا بخوره ، یکم که چشم هاش رو باز کرد بهش گفتم ترو خدا بلند شید اینجا جای بیهوش شدن نیست . تهیونگ : یکم...کمکم تا بتونم بلند شم . سو : کِتفشو گرفتم و کمکش کردم تا بلندشه . همینطور که داشتم کمکش میکردم تا بره به اتاقش یهو هوسوک اومد جلوم رو گرفت و با نگرانی گفت : چه خبر شده ملکه . پادشاه چرا اینطوری شدن؟ . سو : نمیدونم انگاری زیاد حال خوبی ندارن . هوسوک : ملکه لازم نیست شما ببرید پادشاه رو من خودم میبرمشون . سو : تهیونگ رو دادم به هوسوک که یهو تهیونگ شروع کرد به حرف زدن : ملکه من دارم کجا میرم ،تو داری کجا میری؟ . سو : پادشاه جدی جدی یه چیزیش شده بود . شما دارید به اتاق خودتون میرید و من هم دارم به اتاق خودم میرم . تهیونگ : مواظب خودت باش . سو : ممنونم . چشم . بعد به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم . روز بعد .
سو : دوست داشتم امروز برم و به قصر سری بزنم و نقاط ضعف رو در قصر پیدا کنم و خودم بتونم حلشون کنم . چند ساعتی گذشت خواستم برم به اتاقم تا غذام رو بخورم که یهو هوسوک جلوم ظاهر شد . هوسوک : روز بخیر ملکه . سو : ممنونم . چه اتفاقی افتاده؟ .هوسوک : راسیتش میخوام درباره دیشب باهاتون صحبت کنم . خودتون میدونید که شما در ساعت ممنوعه از اتاقتون بیرون اومدید .(ساعت ممنوعه یعنی دیر وقت از اتاقت بیرون بیای) . هوسوک : و این درست نیست که شما این ساعت بیرون از اتاقتون بودید .
تهیونگ : ملکه به دستور من از اتاقش بیرون اومد . سو : وقتی وزیر هوسوک داشت با من صحبت میکرد که یهو پادشاه اومد و به هوسوک گفت : ملکه به دستور من از اتاقش بیرون اومد . بار اخرت باشه که بخوای برای ملکه خط و نشون بکشی . هوسوک : لطفا من رو ببخشید ، من اصلا قصد ناراحت کردن شما و ملکه رو نداشتم . تهیونگ : بار اخرت باشه،حالا هم میتونی بری . هوسوک : بله عالیجناب . سو : وقتی هوسوک رفت رو بم رو به سمت تهیونگ بردم و گفتم حالتون بهتره؟ . تهیونگ : مگه حالم بد بود که الان حالم بهتره یانه . سو : توی ذهنم با خودم گفتم یعنی یادش نمیاد که دیشب چطوری رفتار میکرد!!!! .
تهیونگ : چرا جوابمو نمیدی؟ . سو : نه شما کاملا سالم بودید🙄 . تهیونگ : خب من باید برم و به کارهای کشور رسیدگی کنم . تو هم دیگه برو به اتاقت . سو : چشم . برگشتم به اتاقم و ناهارم رو خوردم .
همان شب . زمان : ساعت۱۲
سو : میخواستم از اتاقم برم بیرون ولی این دفعه با ندیمه هام رفتم . به ندیمه هام گفته بودم که ازم فاصله بگیرن که تا در ارامش بتونم با خودم صحبت بکنم . همینطور که داشتم اتفاق های این ۲ سال رو مرور میکردم ناگهان یک نفر از پشت بهم گفت قرار نیست که هر شب
قرار نیست که هر شب از اتاقت بیای بیرون . سو : برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم که دیدم تهیونگ ایستاده . بلندم شدم
و گفتم : خیلی عذر میخوام ولی من باید کمی هوا بخورم تا خوابم ببره . عالیجناب میدونید داشتم به چی فکر میکردم؟ .
تهیونگ : داشتی به چی فکر میکردی . سو : اگر یادتون باشه ، تقریبا یک سال پیش شما به من گفتید گل های این قصر به اخلاق و زیبایی من حسادت میکنن . تهیونگ : خب اون ها واقعا بهت حسادت میکنن . سو : دیگه اینطور فکر نمیکنم . تهیونگ : برای چی؟ . سو : من دیگه زیبایی ، شجاعت و مهربونی ۱سال پیش رو ندارم . تهیونگ : از نظر من توهنوز تمام اون ویژگی های خوب رو داری . سو : همه ما انسانها همیشه در حال تغییر هستیم این رو تا به حال بهتون گفتم . تهیونگ : چیزی که در وجود یک انسان ریشه داشته باشه ، هیچ وقت تغییر نمیکنه . سو : تهیونگ خیلی اصبانی شده بود برای همین گفتم بهتره من برم به اتاقم . وقتی رفتم داخل اتاقم روی تختم دراز کشیدم و خوابیدم .
۲ ماه بعد
تهیونگ : داشتم به مشکلات سر مرز کره و ژاپن رسیدگی میکردم که یهو هوسوک با عجله اجازه ورود در اتاقم خواست من بهش اجازه دادم بیاد داخل . وقتی اومد داخل با نفس های تنگ و با عجله گفت : عالیج...عالیجناب زمانش رسیده . تهیونگ : از روی صندلی بلند شدم و دوان دوان به سمت اتاق سو رفتم . ندیمه : عالیجناب شما اجازه وارد شدن ندارید . تهیونگ : ایستادم همونجا و به در اتاق تکیه دادم که یهو صدای یک نوزادی در داخل اتاق به گوشم رسید . زانوهام سست شد و خودم رو از در فاصله دادم که بعد چند دقیقه در باز شد و طبیب با نوزادی در دستش به سمتم اومد و گفت : عالیجناب ، ولیعهد کاملا سالمه . تهیونگ : کودک رو از دست طبیب گرفتم و بهش نگاه کردم ، صورتش منو یاد مادرش میانداخت که گفتم : ملکه سو حالش چطوره؟ . طبیب : ملکه هم مثل ولیعهد کاملا حالشون خوبه . تهیونگ : وارد اتاق شدم دیدم که سو روی تخت خیلی بی حال خوابیده . رفتم فتم جلو تر که دسدم چشمام بازه . سو : پسرمون حالش چطوره؟ . تهیونگ : حالش خوبه . خودت خوبی؟ . سو : ولیعهد که حالش خوب باشه منم حالم خوبه . تهیونگ : خیلی هم عالی😊 . استراحت کن ، ولیعهد رو به دایه هاش میسپارم . سو : تهیونگ داشت میرفت که بهش گفتم : میتونم یه سوال ازت بپرسم؟ . تهیونگ : تو دو تا بپرس😉 . سو : ممنونم . تاریخ اعدامم کی هست . تهیونگ : لازم نیست به این چیز ها فکر کنی . سو : ترو خدا بهم بگو . تهیونگ : بهت نمیگم . سو : جان من بهم بگو . البته نمیدونم که جان من چقدر برات عزیزه . تهیونگ : باید ولیعهد رو به اتاقش ببرید . اومدن ولیعهد رو بردن و در اتاق رو بستن . رفتم جلوی تخت سو و گفتم : ملکه من ، بزار برات یک حقیقت رو روشن کنم . همه فکر میکنن وقتی پادشاه بشن میتونن هر کاری دوست دارن ، هر جایی دوست دارن و هرچیزی دوست دارن رو بخرن و همیشه خانواده هاشون در کنار شون هست ولی هیچ وقت اینطوری نبوده و نخواهد بود . مردم تاج پادشاهی رو به یاقوت و کهربا و طلای ان که فقط برای زیبا کردنش استفاده کنن، میبینن ولی این طور نیست . من باید جون خودم و خانواده ام رو همیشه در خطر بندازم تا این کشور و سلطنت هیچ وقت اتفاقی براش نیوفته . و من خواستم فقط بهت بگم که من هنوز دوست دارم ولی به خاطر این کشور و این سلطنت باید
زنمو بکشم اونم به خاطر کاری که نکرده .
سو : ازت ممنونم که هنوز دوستم داری .
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالی
ممنونم
عالی بودددددددد 😍
ممنونم
خداوکیلی پارت آخر رو بزار
چشم
هایصویتمـــ⛵️🌎
امیدوارمحالتخوبـــخوبــباشه🎈🔗
اومدمبهتیهصولولیصتــبگمکهخیلیدوستدارهتوفنشبشی!!✈️💎
بهفناشـــمیگهموون...🌑🧸
ومیدونیچیهـــ؟اگهفنپیدانکنهـــدیسمیشه🙂🤌
ونمیتونهرویاشوبراوردهکنه...💕😺
تنهاازتمیخوامکمکشکنی☻️
صاریبابتــتبلیغناراحتشدیپاککن🌝🔗