༺ تاریکے و سرانجام عشق...! پارت ۱۵ ༻

از زبون کوک : اه تازه حسمو فهمیده بودم ، جیمین چرا اینطوری کرد؟ خیلی ناراحت شدم از دستش ...... آنسل و جکسون رفتن بیرون ...... با عصبانیت و دلخوری به جیمین نگا میکردم ...... کوک : تازه بهوش اومده بودم ، زهرم کردی جیمین خان! کاش دیگه بیدار نمیشدم هیچ وقت (نویسنده : دور از جونت قشنگم🥺♥️) ..... جیمین اومد جلو و یه سیلی مهمونم کرد! ...... جیمین : فقط یکبار دیگه این حرفو بگو‌ تا یه طور دیگه ای باهات برخورد کنم!!!!!! ...... کوک : جیمین چرا اونطوری با آنسل برخورد کردییییییی من عصبانیم خیلیم عصبانیم تو حق نداری با آنسل اینطوری حرف بزنی ......

جیمین : پاک زده به سرت!!!! این دختره میخواد زندگیتو نابود کنه میفهمی چی میگی؟ ...... کوک : استاپ جیمین! داری تند میری! ....... یکبار دیگه بهش توهین کنی قول نمیدم خوب رفتار کنم!!!!! ...... جیمین چشماش شده بود اندازه توپ بستکبال! ...... جیمین : بخاطر اون دختره با من اینطوری حرف میزنی!!!!؟؟؟ بی معرفت من و تو با هم بزرگ شدیم! وقتی پدر و مادرامون مردن من مراقبت بودم و هواتو داشتم! به این زودی یادت رفت؟ آفرین داداشی خیلی خوب جواب زحمات و نگرانیامو دادی! ..... جیمین بعدش بی توجه به من پفک ها رو گذاشت رو میز و به سمت در رفت ...... کوک : جیمین وایسااااا ..... جیمین بازم بدون توجه رفت بیرون و درو بست ...... با کلافگی سرمو انداختم پایین و زدم زیر گریه ......

کوک : آخه من چه گناهی کردم خدا؟ چرا از در و دیوار واسم میباره؟ باید عاشق کسی بشم که پروندشو به من سپردن؟ چطور دستبند بزنم به دستاش؟ جیمینو چیکار کنم؟ کل زندگیم پیچیده تو هم! مامان کجایی؟ الان خیلی نیاز دارم به اون لالایی های قشنگی که برام میخوندی! دلم میخواد بازم بهم بگی پسر قشنگم چیزی نیست مامانی کنارته بابایی مواظبته ما دوست داریم🥺😭کجایی مامان؟؟؟ بابا کجایی؟؟؟ ..... دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و بلند بلند گریه کردم ......

(۵ دقیقه بعد) ..... داشتم گریه میکردم که سهون اومد داخل و رو صندلی کنار تختم نشست ..... سهون : چی شده که کوک کوچولو داره گریه میکنه؟ ..... وسط گریه از شنیدن صفت کوچولو لبخندی زدم ...... کوک : خوبم سهونی ..... سهون : چشمات یه چیز دیگه میگه ها! ...... لبخندی زدم ..... کوک : قضیش مفصله ...... سهون : آمادگی داری تعریف کنی واسم؟ ...... کوک : آره :) ..... سهون با لبخند : خب شروع کن ...... نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم ...... کوک : سهونی یه روز و روزگاری‌ بود یه پسری تو کره جنوبی به دنیا اومد به اسم جونگ‌کوک ...... اون پسر مامان و بابای خیلی خوبی داشت ...... پدرش یه دوست صمیمی داشت که دوستش هم یه پسر داشت به اسم جیمین که دوسالش بود ...... یعنی با جونگ‌کوک دوسال اختلاف سنی داشت ...... اونا دوستای خوبی برا هم بودن ...... وقتی جیمین ۱۸ ساله بود و کوک ۱۶ ساله ...... پدر و مادراشون تصادف کردن و مردن ‌...... کسی نبود که از کوک مراقبت کنه ...... واسه همین جیمین شد قهرمان زندگیش ......

جیمین کوک رو آورد پیش خودش و خودش میرفت سرکار ..... اون یه افسر پلیس بود! ...... کوک خیلی علاقه داشت به بازی کردن با اسلحه و باتوم جیمین ...... واسه همین جیمین کوک رو بخاطر علاقش برد به سازمان ...... کوک بعد از چندتا امتحان قبول شد! ...... اون روزانه تمرین میکرد و تبدیل شد به یه افسر پلیس نمونه کشور! ...... تو مانور نظامی رو دست نداشت! ...... مامور های دیگه جلوش کم میاوردن همیشه! حتی جیمین از استعداد و مهارت کوک شگفت زده شده بود! ..... انقدر حرفه‌ای شده بود که از جیمین هم حرفه‌ای تر بود و توی مبارزه هاشون همیشه کوک پیروز میشد ..... علاوه بر اون کوک یکی از هکرای برتر گهان بود اما کلاه سفیدش ..... کوک قصه ما کلی پرونده رو حل کرده بود و همینطور خلافکارای زیادی رو دستگیر! ...... یه روز پرونده هکر کلاه سیاهی رو بهش میدن که ملقب به هویت تاریک بود ..... کلی مامور دنبال هویت تاریک فرستاده بودن اما هیچی دستگیرشون نمیشد ...... کوک قبول کرد که مسئولیت این پرونده رو به عهده بگیره ......

اون انقدر این هکر کلاه سیاه رو دنبال کرد که تونست بفهمه اون کیه! اونم به وسیله دوستی که تازگیا پیدا کرده بود به اسم سهون! اون هکر کلاه سیاه یه دختر بود! یه دختر خیلی خوشگل به اسم آنسل! ..... که مشکلات زیادیم داشت! ...... کوک خوشبختانه یا بدبختانه عاشق اون دختر شد! و همینطور دختره! آنسل هم عاشق کوک شده بود! ...... امروز کوک بهش اعتراف کرد اونا خیلی خوشحال بودن ولی مشکل دستگیری خنده رو از لبشون کنار زد💔 ...... جیمین هم وقتی آنسل رو دید کلی بی احترامی بهش کرد! ..... آنسل هم ناراحت شد و رفت ...... بعدش هم جیمین با قهر بیرون رفت ..... الان کوک دلش گرفته و نشسته داره به دوستش سهون اینا رو میگه ....‌.. به سهون نگا کردم ......

چشماش خیس بود ...... و این نشونه گریه بود ...... سهون : تا حالا گریه نکرده بودم جز برای بیمارا و پدر و مادرم! الان دارم برا تو گریه میکنم ، غصه نخور کوکی جونم من بهت کمک میکنم تا جایی که بتونم💛 غصه نخور کنچانا همه چی درست میشه✨ ...... کوک : سهونی اگر گریه کنی ناراحت میشم!آره من ایمان دارم که همه چیز درست میشه❤️♥️ ....... سهون : سعی میکنم گریه نکنم🙂 ...... کوک : ممنون داداشی🤗 ‌..... سهون خنده‌ای کرد و پفکو آورد تا بخوریم ...... سهون : رسیدیم به بخش خوشمزه برنامه😉😂 .‌..... بیا پفک بخوریم برا جیمینم میزاریم😂 ...... کوک با خنده : فکر خوبیه😂 ...... با سهون اشکامونو پاک کردیم و مشغول خوردن پفک شدیم🤣 ......

از زبون آنسل : آنسل : جکسون برو پیش مامان من هم میرم پیش مین سو ...... جکسون : باشه من رفتم مواظب خودت باش فعلا ...... آنسل : باشه مراقب خودم هستم تو هم مراقب خودت باش فعلا ..... به سمت بخش پرستاری راه افتادم ...... رسیدم ...... گشتم تا مین سو رو پیدا کنم ...... پیداش کردم!! ..... آنسل : مین سووووووو ...... مین سو با ترس : چتهههههه زهرمار خیلی بیشعوری آنسل ....... آنسل با خنده : میدونم😂داری چیکار میکنی؟ ....... مین سو : میخوام برم به یکی از بیمارا سر بزنم ...... آنسل : بزار منم همراهت بیام کمکت کنم ...... مین سو : مگه پرستاری بلدی؟ ...... آنسل : آره یکمی بلدم پرستاری😅 ...... مین سو : خیلی هم عالی! بیا بریم✨ ....... همراه مین سو به اتاقای مختلف رفتیم و بهشون رسیدگی کردیم ..... شب شده بود! ...... داشتم با مین سو حرف میزدم که جکسون اومدش ...... جکسون : آنسل کارای کارخونه ها مونده و همینطور شرکتا! من برم بهشون رسیدگی کنم ، تو پیش مامان گاهی اوقات برو ...... آنسل : باشه میرم فقط میخوام پیش کوک هم برم ..... جکسون : نه تو نمیری ..... آنسل : چرا اونوقت؟ ......

جکسون : همین که گفتم! میخوای بری تا دوباره اون جیمین بیاد بهت توهین کنه؟ یعنی اکر یکبار دیگه فثط یکبار دیگه بهت توهین کنه تضمین نمیکنم خونسرد باشم .....‌ آنسل : اول اینکه من بچه نیستم میتونم از پس خودم بر بیام طوری که این همه سال اومدم ، بعدشم تو حق نداری دست رو جیمین بلند کنی! اون حق داره که عصبانی بشه و با من اینطوری حرف بزنه از وقتی کوک پرونده منو دستش گرفته هی داره براش بد بیاری میاد! بعدشم کوک و جیمین تو شب بارونی منو نجات دادن یادته که! ...... جکسون نفس عمیقی کشید و گفت : همه حرفات درستن مثل همیشه سنجیده حرف میزنی ، ولی من نمیتونم اجازه بدم کسی به خواهرم توهین کنه! هنوز غیرتم خاموش نشده! ..... آنسل : خواهرت فدای غیرتت بشه😂✨ چیزی شد زنگ میزنم نگران نباش خدافظ ...... جکسون : حتما بزنیا! خدافظ✨ ...... آنسل رو به مین‌سو : مین سو من برم یه سر به کوک بزنم زود میام اگر وقت شد ..... مین سو : باشه منتظرتم فقط نخواستی بیای یه تک بزن نگران نشم ...... آنسل : باشه حتما✨ ......

به طرف اتاق کوک رفتم ...... در زدم و رفتم داخل ..... آنسل : امممم سلام کوک ، حالت چطوره؟! ...... کوک با لبخند : سلام آنسلم خوبم ممنون✨ خودت خوبی؟ ...... آنسل با خجالت : آ....آره خوبم😅 ...... کوک : خب چقد خوب! چیکارم داری😉 ...... آنسل : راستش اومدم بهت سر بزنم ببینم حالت چطوره😇 ..... کوک : من خوبم عزیزم نگرانم نباش💙 ..... داشتم با کوک حرف میزدم که جیمین کلافه اومد داخل ..... چشمش به من افتاد ...... جیمین : خانم مثلا محترم باز که شما اومدییییییی مگه نگفتم پیدات نشه هااااا؟؟؟؟ ...... آنسل : اومدم منطقی حرف بزنم اگر اجازه بدید ...... جیمین : من اجازه نمیدم ....... آنسل : چه بدید چه ندید شما پدر کوک نیستید که براش تصمیم بگیرید کیو ببینه و کیو نبینه مثلا خودش بزرگ شده حالا ۲۴ سالشه هاااااا ...... جیمین : ماشاالله خوبم اطلاعات داری!!!! بعلههههه از یه هکر کلاه سیاه چه انتظاری میره؟؟؟؟ ‌...... آنسل : میشه تمومش کنید؟ تو دادگاه هم میزارن مجرم از خودش دفاع کنه! شما همش دارید یه طرفه قاضی میرید!!!!! ..... جیمین : نه نمیشه میخوام ادامه بدم تکلیفتو مشخص کنم ......

کوک با داد : بسه دیگه جیمین ...... بعدشم زد زیر گریه (نویسنده : چیه؟ بچه بدبختم داره برا مشکلاتش گریه میکنه😐 مرد دل نداره هاااا؟ ببخشید جبهه گرفتم ، فقط میخوام این کلیشه های جنسیتی تموم بشه) جیمین با تعجب : کوک داداش تو داری گریه میکنی؟ ...... کوک با گریه : نه پس نمیکنم! بعدشم من داداش تو نیستم من هیچکارتم! اگر داداشت بودم یا حداقل دوستت بودم اینطوری سرم داد نمیکشیدی سرزنشم نمیکردی با آنسل اینطوری حرف نمیزدی بس کن تروخدا💔💔💔😭😭😭 ..... جیمین با ناراحتی دستی تو موهاش کشید و گفت : ببخشید کوک من نمیخواستم..... ..... کوک با عصبانیت : نمی‌خواستی چی؟ ناراحتم کنی؟ خردم کنی؟ اینو دیگه بچه یه ساله هم میفهمه که اگر به علاقه یه نفر توهین کنی ناراحت میشه مخصوصا اگر اون چیز یه دختر باشه!!!!! ..... جیمین : کوک من شرمندم ...... کوک : شرمندگی تو به هیچ درد من نمیخوره! دل منو شکستی ، دل آنسل عزیزترین دختر توی زندگیم هم شکوندی برو دیگه نمیخوام ببینمت!!!! ..... جیمین : اما کوک..... ..... کوک با داد : گفتم برو بیرووووووون .....

جیمین با ناراحتی : باشه داداشی من میرم💔 ...... جیمین رقت بیرون ...... آنسل با ناراحتی : کوکی نباید اینطوری باهاش حرف میزدی!!!! ..... کوک : مگه ندیدی داشت بهت توهین میکرد؟ ..... آنسل : دیدم ولی اون حمایتت کرده تو کل مراحل زندگیت!!!!! و اینکه حق داره این حرفا رو بهم بزنه چون زندگی تو قبل از من خیلی پر امنیت تر بود!!!! ..... کوک : آره ولی نباید انقد تعصبی باشه و اینکه یه زندگی پرخطر ولی کنار تو رو به همه چی ترجیح میدم ....... آنسل با خجالت : میشه از این حرفا نزنی؟ خجالت میکشم ..... کوک با خنده : خجالتات خیلی قشنگه ..... آنسل با حرص : کووووووک ...... کوک : جانممممممم ..... آنسل : وای خدا این باز شروع کرد ...... کوک : خیلی خوبه مگه نه؟ ..... آنسل : میزنم لهت میکنما؟ ...... کوک : دلت میاد خانم کوچولو؟ ...... آنسل حرصی : کوچولو عمتهههههه فقط دوسال ازت کوچیکترم و اینکه نه دلم نمیاد تو خیلی چیزی ...... کوک با خنده : اول اینکه عمه ندارم و همون دوسال هم یه اختلاف سنی محسوب میشه😂و دوم اینکه میدونم اون چیزی که گفتی یعنی خوشگل ، خوشتیپ ، جذاب ، دخترکش و..... .....

آنسل : کمتر برا خودت نوشابه باز کن چقدم تعریف می‌کنه از خودش ..... کوک : تعریفی نیستم؟! ...... آنسل : چرا هستی ولی..... ...... کوک : ولی چی؟! ...... آنسل : خیلی خب بابا کم آوردم تبریک میگم بهت تو اولین کسی هستی که جلوت کم میارم😂 ..... کوک : خوشحالمممممم که کم آوردی و اولین نفر هستم🤣🤣🤣 ...... آنسل : کوفت شیطونه میگه کاش نمیگفتم ...... کوک : تو به حرف شیطونه گوش میدی یا جونگکوکت؟ ..... اون پسوند (ت) رو که به اسمش چسبوند یه طوری شدم ...... آنسل : مستر کوک لطفا اینطوری حرف نزننننن دارم مث شمع آب میشممممم ...... کوک : چشم دیگه اینطوری حرف نمیزنم😂 ...... آنسل : آفرین ، به جیمین بگو بیاد میخوام باهاش بحرفم ..... کوک : چی؟! آنسل تو میخوای باهاش حرف بزنی؟! باشه ولی چرا؟! ...... آنسل : میخوام واقعیتو براش معلوم کنم ..... کوک : کار درستی میکنی باشه الان بهش زنگ میزنم ...... آنسل : ممنون کوکی ..... کوک : خواهش آنسلی ..... شماره جیمینو گرفتم .....بعد از کلی ناراضی بودن راضی شد و گفت الان میاد ..... جیمین اومد تو : بله؟ لطفا کارتونو بگید من وقت ندارم البته برای شما وقت ندارم برا کوک چرا! ...... (تمامممممممم) بیا نتیجه 💜💜💜💜💜