17 اسلاید صحیح/غلط توسط: GOT7✨BTS انتشار: 3 سال پیش 430 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب سلام سلام بلند نشید من اومدممممم😂😂💜 حالا چی آوردم براتون؟🤔🧐بعلههههه پارت ۱۴ رو آوردممممممم😉❤️کارتون عالی بود لایکا رو به ۲۰ رسوندید💖 برین بخونین💛🤍 ناظر الهی فدات شم تروخدا طولش نده ملت منتظرن💔🥺
از زبون ا/ت : قامت جکسون تو درگاه نمازخونه نمایان شد ..... با لبخند بزرگی بهش نگاه میکردم ..... جکسون : اینجا چه خبره ا/ت؟! ...... ا/ت : جکسون این خانم مادرته ...... جکسون : ا/ت مزه نریز چی میگی زده به سرت؟؟؟😐 ..... ا/ت : جکسون راست میگم بخدا این مامانته ...... جکسون : منو بیدار کردی که چی بشه؟ که بیای این چرت و پرتا رو بگی؟ ...... ا/ت با عصبانیت : جکسوووووون آدم باش و گوش کن میگم این مادرته بگو چشممممم من جدی تر از همیشه ام ...... جکسون از جدیتم جا خورده بود! ..... جکسون : شوخی میکنی مگه نه؟! ...... ا/ت : خیلی جدیم ...... جکسون : خب که چی؟ اومده چی بگه؟ بعد این همه سال؟ ..... بعد روشو سمت مامان کرد و گفت : خانم من از خانوادم و زندگیم راضیم از زندگی ای که با کمک ا/ت درست کردم میلی راضیم شما هم با اون شوهر بی غیرتتون که بچتون رو نخواستید برید خوشگذرونی بعد این همه سال چه حرفی برا گفتن دارید؟؟؟ میخواید توجیه کنید؟؟؟ من نیاز به توجیه ندارم حالا هم.... ...... ا/ت با خشم : جکسون ببند اون دهنتو ..... جکسون : خیلی خوب ابجی خانوم من میبیندم ولی میبینم مامانم هه مامانم خیلی خوب روت با حرفاش تاثیر گذاشته!!!!! ولی من یه ثانیه دیگم اینجا نمیمونم خدانگهدارررررر ..... جکسون راشو کشید رفت ..... به مامان نگا کردم دیدم چشماش خیسه ...... ا/ت : مامان گریه نکن اونم حق داره ولی خب دارن قضاوت میکنه من برم بیارمش ..... مامان سرش تکون داد و لبخند غمگینی زد ..... منم متقابلا لبخندی زدم و رفتم دنبال جکسون ......
ا/ت : جکسونننننن وایسااااا کری اقای محترم؟؟؟ ..... کتشو گرفتم و کشیدم ..... ا/ت : وایسا ببینم کجا راتو میکشی میری؟! یادت رفته ازت بزرگترم؟ من دست و بالتو گرفتم!!!!! پس باید به حرف من گوش کنی!!!!!! ...... جکسون کلافه روشو کرد سمت و منو و گفت : ا/ت ولم کن محض رضای خدا ...... ا/ت : جکسون یکاری نکن برا اولین باز دستمو روت بلند کنم! ...... جکسون : هعی باشه حالا میگی چیکار کردم؟ بزنم وسط بیمارستان برقصم؟ ...... ا/ت با خنده : نخیر آقای رقاص ، برو پیش مامانت و بشین به حرفاش گوش کن ...... جکسون : ا/ت نمیخوام نمیخوااااام میفهمیییییی؟؟؟ ...... ا/ت با داد : نمیخوای هم باید بخوای چون من میگم فهمیدی یا نههههههه؟؟؟ ...... کل بیمارستان داشتن نگامون میکردن ...... ا/ت با شرمندگی رو به همه : اممممم ببخشید این داداش من یذره کم داره دیوونست اختلال روانی داره به عبارتی باید چندبار یه حرفو براش بگم تا بفهمه حالا نفهمید مجبور شدم داد بزنم ببخشید😁😁😅😅😅 .....
بعدشم دست جکسونو گرفتم و در کسری از ثانیه ناپدید شدم از اونجا ..... رفتیم تو حیاط ..... جکسون با عصبانیت : که من کم دارم آره؟؟؟ که من دیوونم؟؟؟؟ آها من اختلال روانی دارم ارهههههه؟؟ .... بعدم دستمو گرفت که بپیچونه که من با خونسردی تموم با یه حرکت غافلگیرانه دست اونو پیچوندم😎 ...... جکسون : دستممممممممم بیشعوررررر لعتتیییییی این دستههههههه آخخخخخخ شکست بمولا چه زوری داره دختره سه نقطه ...... ا/ت : از یه مردی که من تربیت مردم بعیده انقدر بناله و حواس پرت باشه ..... جکسون جدی و صاف ایستاد : آره شما درست میگی ا/ت خانم ولی دستمو بدجور پیچوندی ..... ا/ت : خواهش میکنم کاری نکردم فقط خواستم بفهمی جرئت نداری رو خواهر بزرگترت دست بلند کنی ..... جکسون : اها کاملا فهمیدم مرسی ..... ا/ت : خواهش میکنم ...... ا/ت : حالا برو پیش مامان حرفاشو گوش کن ..... جکسون با کلافگی : وای باشه میرم اونم فقط بخاطر تو اه چه آدم گیری هستیا ..... ا/ت : جمله آخرتو نفهمیدم یه بار دیگه بگو ..... جکسون : گفتم عجب آدم گیری هستیا ..... ا/ت: فقط وایسااااااااااا ..... جکسونم با خنده رفت تو بیمارستان تا با مامان حرف بزنه مطمئنا وقتی حرفای مامان رو بشنوه از حرفاش پشیمون میشه ......
خب منم برم ببینم جونگکوکم در چه حاله😇 ...... کلامو درست کردم و رفتم سمت پذیرش ...... ا/ت : سلام ببخشید خانم اون اقایی که اسمشون جئون جونگکوک هست چند ساعت پیش عمل داشتن میشه بگید الان هنوز اتاق عمل هستن یا به جای دیگه ای منتقل شدن؟؟؟ ..... خانمه : سلام بله چشم صبر کنید چک کنم ..... ا/ت : ممنون ..... خانمه : آقای جئون جونگکوک درسته؟ ..... ا/ت : بله چیزی شده؟ ...... خانمه : نه ولی آقای جئون الان ICU هستن ...... یهو سرم گیج رفت دستمو به دیوار گرفتم تا نیوفتم ..... خانم با نگرانی : حالتون خوبه؟؟؟!!!! ..... ا/ت : بله خوبم چیزی نیست ..... خانمه : مطمئن باشم؟ ...... ا/ت با لبخند : بله ..... خانم هم با لبخند ملیحی سرجاش نشست ..... منم تشکری کردم و رفتم آی سی یو ..... جونگکوکم رو دیدم بین اون همه سیم و دستگاه ...... نههههه اشتباه شده چرا همه جاش شکسته چراااااا اون اینطوری نبود اون یه مرد استوار بود که همیشه داشت میخندید و با جدیت کار میکرد الان چرا باید بین این سیما باشه؟؟؟؟!!!!! ...... ناخودآگاه گریم گرفت ...... پرستاری ( دختر هست بچها) که از اونجا رد میشد بهم گفت : خانم دارین گریه میکنین؟؟ ...... ا/ت : ن...نه من خوبم ...... پرستاره : دروغ نگید معلومه دارین گریه میکنید ..... لبخند غمگینی زدم و هیچی نگفتم ..... پرستاره : خانم کل بخش آقای جئون رو میشناسن بخاطر اینکه دوست آقای دکتر سهون هستن و جذابیتشون😅😆 ...... ا/ت با خشم : اون کارکنای بخشتون غلط کردن با هفت جد و آبادشون که به جونگکوک من چشم دارن..... ..... وای چه زری زدم؟ ...... پرستاره با لبخند : دوسش داری درسته؟🙂 ..... ا/ت : عه خب خب را راستش ب بله😅 ..... پرستاره : وقتی دیدمت فهمیدم ، اسمت چیه؟ ...... ا/ت : اسمم ا/ت هست ..... پرستاره : اسم خیلی قشنگی داری!!!! اسم منم مین سو هست 🙂 ..... میتونی مین سو صدام کنی❤️ ..... ا/ت : مرسی مین سو جون🤗 ..... مین سو : خواهش میکنم😇ا/ت من میرم با دکتر سهون صحبت کنم که بزاره بری با آقای جئون صحبت کنی درسته تو کماست و خیلی خوب نیست که بری داخل ولی میتونه صداتو بفهمه و واکنش نشون بده 🙂 .....
ا/ت : ممنون مین سو🥺💜 ..... مین سو : بازم خواهش میکنم .....
مین سو رفت تو اتاق سهون تا حرف بزنه .... بعد از چند دقیقه اومد بیرون و یه دست لباس دستش بود ..... مین سو : دکتر به سختی راضی میشه مخصوصا وقتی پای یکی از نزدیکانش در میون باشه ایشونم که دوست صمیمیشونه دیگه بدتر😄ولی راضیش کردم گفتم تو از نزدیکانشونی واسه همسن رضایت داد ، این لباسا رو داخل اتاق رو به رو بپوش و برم داخل و با آقای جئون حرف بزن ..... ا/ت : مرسییییی ممنووووون باشه الان میرم🥺🥺💜💜💜💜 ...... مین سو : وقدر تشکر میکنی دختر کاری نکردم😇😇🤗🤗❤️❤️❤️ ..... زود دوییدم تو اتاق و لباسا رو پوشیدم و با سرعت نور رفتم کنار جونگکوک ...... یه طوری شده بودم!!! ..... تا حالا انقدر به جونگکوک نزدیک نبودم ..... یه حس عجیب داشتم ..... ا/ت : س سلام جو جونگ کوک خ خوبی؟ م من ا/ت هس هستم🥺 ..... چرا میلرزه صدام؟ صدامو درست کردم و ادامه دادم : جونگکوک من تا حالا انقدر به تو نزدیک نبودم ولی الان خیلی خوشحالم که کنارتم ..... نگاهم به دستش افتاد ..... دست خوشگلش پر زخم بود ...... شیطونه میگفت دستشو بگیرم😂 ...... و اخرم شیطونه پیروز شد و دست جونگ کوک رو گرفتم ...... وایییییی انگار برق ۱۰۰۰۰۰۰ ولتی بهم وصل شد یه طوری شدم آخه من جز دست بابام و جکسون دست جنس مخالف دیگه ای رو نگرفتم😅😅😅 ..... ا/ت : جونگکوک دستتو گرفتم ولی یا راضی باشی یا نباشه دیگه به من ربطی نداره باید کنار بیای😂 ...... جونگکوک زود خوب شو من نمیتونم تورو روی تخت بیمارستان ببینم که اینطوری افتادی ...... نگاهم به موهاش افتاد ..... چه موهای نرمی داره ..... اه ا/ت بی حیا خجالت بکششششش این کارا چیههههههههه ......
وای چرا من دیوونه شدم چقد من بی جنبه ام ..... بهتره برم بیرون ...... ولی دلم نمیخواست برم انگار پاهام میخ شده بود ...... ولش کن نمیرم ...... دوباره نگاهم به موهاش افتاد دلم میخواست نازشون کنم ..... یکی زدم تو صورت خودم و یه خاک تو سرم هم گفتم ...... حالا یه کوچولو اشکال نداره😅 ...... با اون دستم که آزاد بود دستمو کردم داخل موهاش و نازشون کردم ..... نفساش یذره تند تر شد ...... یا خدا چی شد؟؟؟ چرا تند تند نفس میکشه؟ .....و بعد از یه مدت کمی اروم تر شد نفساش .... ای خدایا شکرت اتفاقی براش بیوفته خودمو دار میزنم ...... حالا که یکی از دستاشو گرفتم و اون دستمم تو موهاشه بزار تا کسی نیست چندتا اعتراف بکنم چون مین سو گفت میفهمه هر چی بگم 🙂 ...... ا/ت : جونگکوک من ا/ت بزرگترین هکر دنیا و ملقب به هویت تاریک همینجا چون میدونم میشنوی اعتراف میکنم که من دوستت ندارم عاشقتم نیستم دیوونتم مرتیکه جذاب😂😭 ...... جونگکوک نفساش خیلی تند شد و یهو اون خطی که رو دستگاه نشون میداد صاف شد!!!!!!! نهههههه میدونستم یعنی چی یعنی قلبش ایست کرده ..... اون زنگ بالای سرشو فشار دادم ....وو خب الان پرستارا و سهون میریزن تو پس بهتره من برم بیرون .... نگاهی به صورت کوک کردم و گفتم خداحافظ زندگیم ..... و رفتم پیش مین سو ...... ا/ت : مین سو قلب جونگکوک ایست کرددددد واییییی من خودمو نمیبخشم و زدم زیر گریه ..... مین سو : ا/ت راست میگیییییییی تو بهش کفتی دوسش داری درسته؟ این یعنی اونم دوست داره و بهت واکنش نشون داده این عالیههههههه ...... ا/ت : واقعا؟؟؟؟؟ ..... مسن سو با خوشحالی : معلومه که آره ...... سهون و پرستارا ریختن تو ......
سهون داشت بهش شوک میداد و با نگرانی میگفت داداشی پاشو خواهش میکنم ...... شوک سوم رو که دادن قلبش شروع به کار کرد ..... سهون خداروشکر کرد و بعد از چک کردن علائم حیاتی کوک با خوشحالی اومد بیرون ...... سهون رو به من : شما بودید که رفتید پیش جونگکوک که حرف بزنید؟ ..... ا/ت : بله من بودم ..... سهون : اولش میخواستم اجازه ندم ولی گفتم شاید موثر باشع چون کوک الان میشنوه و واکنش نشون میده و موثر هم بود!!!!! ازتون ممنونم شما باعث شدید که جونگکوک علایم حیاتیش به حالت نرمال برگرده و الان به بخش منتقل بشه🙂💖 ...... ا/ت : خواهش میکنم کاری نکردم ...... سهون : نمیدونم چرا صدای شما انقدر برای من آشناست!!!! ..... ا/ت با دستپاچگی : امممم واقعا؟ ولی من تا حالا شما رو ندیدم😅 ...... سهون : نمیدونم شاید شما رو اشتباه گرفتم بعدا با هم صحبت میکنیم فعلا خدانگهدار ...... و رفت ..... مین سو : وای ا/ت آقای جئون تا یکی دوساعت دیگه بهشون میاد و میتونی باهاش حرف بزنی!!!!!! ...... ا/ت : چیییییی راست میگی مین سو؟؟؟؟ راستی اگر به کوک نظر نداری نمیخواد بگی آقای جئون بگو کوک ...... مین سو : آره بابا دروغم چیه🙂نه نظر چیههههههه باشه بهشون میگم کوک .....
ا/ت : انقد خوشحالم که حد نداره چون قراره کوک بهوش بیاد ..... مین سو : حقم داری خوشحال باشی راستی مگه دکتر سهون تو رو میشناسه ..... دو دل بودم که بگم زندگیمو یا نه ..... ا/ت : سنگ صبور و رازدار خوبی هستی؟ ...... مین سو : شاید باورت نشه ولی رازای خیلیا رو میدونم حتی بیمارایی که اینجا میومدن گاهی اوقات بهم اعتماد میکردن و زندگیشونو میگفتن ...... ا/ت : واقعا؟ خب حالا که رازدار خوبی هستی بعدا بهت میگم ..... مین سو : ا/ت اگر اعتماد کامل داری بهم بگو دوست ندارم ذرهای شک تو فاش شدن رازت داشته باشی ...... ا/ت : ندارم حالا فعلا بگذریم از این بحث ..... مین سو : درسته😂 ...... داشتیم حرف میزدیم که جکسون با چشمای قرمز و صورت خیس اومد بالای سرم ...... جکسون با صدایی گرفته : ا/ت اینم باز یه معجزه بود با ورود تو به زندگیم در اتفاقای خوب روم باز شد نمیدونم چطوری برات جبران کنم! .....
ا/ت : جبران نیاز نیست داداشی ، حرفای مامانو شنیدی؟ ..... جکسون : آره شنیدم ، باورم نمیشه مادرم این همه سال ها چشم به راه من بوده و الانم پیداش کردم🤧🥺 ...... ا/ت : عادت میکنی داداش حالا برو پیش مامان تنهاست🙂 ...... جکسون : اومدم پیش تو ، توهم تنهایی ...... ا/ت : نه تنها نیستم دوست پیدا کردم اینا این دوستم مین سو ، مین سو اینم داداشم جکسون ...... مین سو : از آشنایی با شما خوشبختم ...... جکسون : منم همینطور خانم مین سو ..... ا/ت : مین سو پیشمه جکسون تو برو پیش مامان تنهاعه ...... جکسون : باشه میرم فقط حال مجنون چطوره 😂🙂 ...... تک خنده ای کردم و گفتم بردنش بخش صبر کردم بهشون بیاد بعدا برات میگم ..... جکسون : اهااااا خب خداروشکر فقط میخوای بری ببینیش؟؟؟!!!!! ..... ا/ت : جکسون دیگه نمیتونم خودمو پنهان نگه دارم تصمیم گرفتم برم بگم بهش ..... جکسون : ا/ت زده به سرت؟! ...... ا/ت : آره زده به سرم فقط بزار ببینم دارم چیکار میکنم ...... جکسون نفس عمیقی کشید و گفت : باشه خیلی خب فقط خواستی بری ببینیش خبرم کن باید منم یه چیزایی بهش بگم ..... ا/ت : باشع داداشی خدافظ ...... جکسون با لبخند : خدافظ ..... جکسون رفت و من و مین سو نشستیم حرف زدن (که حرفای دخترا هیچ وقت تمومی نداره😂) ......
(۲ ساعت بعد) مین سو : من برم ببینم کوک بهوش اومده یا نه ...... ا/ت : باشه مین سو ...... مین سو رفت ...... منم مونده بودم چی به جونگکوک بگم! ...... داشتم تمرین میکردم که چی بهش بگم که یهو مین سو ظاهر شد ...... ا/ت : ترسوندیم دختر😂 ...... مین سو : عادتمه😂 ...... ا/ت : عادت زشتی داری ترکش کن ...... مین سو : ترک عادت موجب مرض است😂 ...... ا/ت : باشه تو بردی😂بگو جونگکوک در چه حاله ...... مین سو : وای دیدی یادم رفت بگم بهت کوک بهوش اومده ...... ا/ت : بهوش اومدههههههه خب من رفتمممممم ...... دوییدم سمت بخش ...... مین سو : ا/ت وایسا مگه داداشت نگفت صداش کنی ...... یکی زدم تو صورت خودم ...... ا/ت : وای اره راست میگی بیا بریم ..... مثل فشنگ رفتم بت جکسون گفتم و باهم راه افتادیم سمت اتاق جونگکوک ...... مین سو هم رفت تا به کاراش برسه ...... استرس محسوسی داشتم و به واضحی میشد حسش کرد ..... جکسون : میخوای نریم؟ ...... ا/ت : نه باید بریم ...... جکسون : استرس داری نریم بهتره ..... ا/ت : نه من باید همینجا تمومش کنم ...... جکسون ناچار سری تکون داد ..... رسیدیم به اتاق در زدیم ...... کوک : بفرمایید ...... در رو باز کردم و نگاهم به یار افتاد (نویسنده : شاعر بازیم گل کرده😂) ..... تا نگاهش کردم یه طوری شدم انگار دلم خالی شد ...... ا/ت با سری پایین : س سلام کوک ی یعنی چی چیزه آقا آقای جئون😅 ...... کوک با تعجب بسیار فراوان گفت : بفرمایید بشینید ...... رفتیم رو صندلیا نشستیم ...... ا/ت : آقای جئون بهترید انشالله؟ ...... کوک : بله خوبم کارتون رو بفرمایید ......
ا/ت : خ خب خداروشکر ک که خ خوب هس هستید ، جونگکوک من....من.....چیزه.....من ...... کوک : اون هویت تاریکی که من میشناسم اینطوری صحبت نمیکرد محکم صحبت میکرد طوری که آدم به گناه نکرده خودش شک میکرد!!!! ...... مثل برق گرفته ها سریع سرمو آوردم بالا و به کوک خیره شدم!!!!! جکسونم عین من با چشمایی اندازه بشقاب به کوک نگاه میکرد ...... کوک با لبخند بهم نگا میکرد ..... ا/ت : ش شما ا از ک ...... لحنمو محکم کردم و گفتم : میتونم بپرسم شما از کجا این موضوع رو میدونید؟ ...... کوک با لبخند : بله عزی..... بله حتما ، دوست من سهون رو وقتی گروگان گرفته بودید اون تونست خودشو نجات بده علاوه بر اونا از شما هم چندتا عکس گرفت و صداتونم ظبط کرد وقتی داشتید از خدا گلایه میکردید ...... چشمام داشت از حدقه میزد بیرون!!!!! ..... ا/ت : یعنی شما میدونید همه چیزو؟ ...... کوک : اره میدونم ، شما خانم ا/ت ملقب به هویت تاریک هستید ، کسی که من دنبال دستگیر کردنشم ، و چندماه پیش به صچرت تصادفی از دست مزاحما نجاتش دادم ، شما کسی هستی که منو از اسید پاشی روی صورتم نجات داد ، کسی که..... ...... کوک رو به جکسون : میشه برید بیرون؟ ...... جکسون : برای چی؟ ...... کوک : من غیرت دارم پلیسم نترسید بلایی سر خواهرتون
نمیارم ..... جکسون سری تکون داد و گفت : باشه میرم ..... جکسون رفت بیرون و درو بست .....
منم با چشمایی که نمیدونستم چطوری باید بازترش کنم به کوک نگا میکردم ..... کوک هم با همون آرامش توی نگاهش که همیشگی بود داشت بهم نگا میکرد ...... کوک : علاوه بر اینها تو کسی هستی که منو عاشق خودش کرده..... ....... ا/ت با جیغ در حالی که زبونای مختلفو قاطی کرده : وااااااتتتتتتتتتتتتت می گاد چی داری میگهههههه خدا جونم فهمیدییییییییی اون گفت عاشق من شدهههههههه فهمیدیییییییی شنیدییییییی هاااااا؟؟؟ حتما خوابممممم به قران مجید الان من دارم خواب میبینمممممم خدااااااا من..... ....... جونگکوک دستشو رو دهنم گذاشت و گفت : هیششششش جیغ نزن دختر خوب!!!!! خواب نیستی و همشو داری تو بیداری میبینی!!!!!! تو الان منو دوست داری و منم دوست دارم و یه چیز دیگه فکر کردی چون تو کما هستم نمیشنوم هیچی رو؟ بعد از کلی فکر کردن فهمیدم چیا گفتی شیطون خانم اعترافاتو فهمیدم ، دستمم گرفتی و اون یکی دستتم تو موهام ...... خاک تو سرت ا/ت همه چیو فهمید!!!!!! برو گندی رو که زدی رو جمع کن دختره شل مغز ...... با چشمای اندازه توپ بستکبال بگشتم سمتش و دستش رو از روی دهنم برداشتم ......
ا/ت : همشو فهمیدی؟!!!!! یعنی کامل فهمیدی؟؟؟؟!!!!!!!! (چه زود پسر خاله شدن😂) ..... کوک یکی از ابروهاش رو بابا انداخت و گفت : همشو فهمیدم خانم عاشق پیشه😎😂 ...... ا/ت : دختره ی خررررر بیا فهمید همسو همه چیو که دربارت مبدونه عاشق شدی بدتر خر شدی کسی که پلیسا نمیتونستن ردیابیش کنن الان بیا عاشق پلیس مملکت شدی کل زندگیتو از بره تو ۲۴ ساعت همه چیتو فهمید ....... برگشتم سمت کوک ....... دیدم دستشو میکشه به چونش که نخنده ...... ا/ت : بازم فکرمو بلند گفتم و سوتی جدید آره؟ عزیزم بخند راحت باش ..... تا اینو گفتم جونگکوک زد زیر خنده😂 ...... خودمم خندم گرفته بود و خندیدم😂 ..... بعد از مدتها تونستم از ته دل بخندم اونم با جونگکوک!!!!!! باور نکردنی بود!!!!! ..... ولی یاد پرونده کوک افتادم و ساکت شدم ..... جونگکوک دید که ساکت شدم نگران شد و گفت : چیزی شد عزیزم؟ ...... عین مظلوما رفتم جلو دستامو بردم جلو و رو به روی کوک گرفتم ...... کوک با تعجب : ا/ت قشنگم چرا اینطوری میکنی؟ جنی شدی؟! ...... ا/ت با بغض : نه جنی نشدم ولی تو قراره منو دستگیر کنی و بندازی زندان خب بیا دستبند بزن به دستام🥺💔 ......
کوک هم چشماش شد پر اشک : من چطوری فرشته زندگیم رو دستگیر کنم؟! وای خدا💔😞 ...... منم کم مونده بود گریم بگیره ..... کوک برا اینکه حالمو عوض کنه گفت : الان دستبند ندارم خانم مجرم😂 بعدم تو گریه نکن همه چی رو بسپار به من خانم کوچولو خودم درستش میکنم🤗💜 ...... با حرفش حس کردم دلم گرم شد ...... ا/ت : چقد خوبه یه نفر یکی مثل تو رو داشته باشه🥺💙 ...... کوک : 🙂 ...... یهو در باز شد و جیمین با خوشحالی اومد تو و گفت : سلام و درود بر داداششششش پهلوانمممم چطوری دلاور؟ ببین پفک گرفتم بزنیم بر بدن اگر خواب باشی بهت نمیرسه ها..... ..... جیمین سرشو آورد بالا و نگاهش به من افتاد ...... خوشحالیش به خشم تبدیل شد و گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟! سریع گم....شو بیرون!!!!!! ..... سرمو انداختم پایین ...... کوک با عصبانیت غرید : جیمین درست حرف بزن حق نداری با ا/ت من اینطوری حرف بزنی فهمیدیییییی؟؟؟؟ ...... جونممممم جذبههههههه کوک سر من غیرتی شد!!!!! ...... جیمین با خشم زیاد : اوهووووو از کی تاحالا شده ا/ت تو؟! بخاطر یه دختری که زندگیتو به آتیش کشیده با من اینطوری حرف میزنی؟!؟!؟!؟!؟!؟ ....... کوک : ا/ت زندگی منو جهنم نکرده و به آتیش نکشیده اتفاقا خیلی رنگی و قشنگش کرده جیمین ...... جیمین : داداش ساده من خام دوتا حرم این دختره (.....) شده!!!!! این هکره نمیفهمییی این همونیه که میخوای دستگیرش کنی؟؟؟؟
...... جیمین رو به من : اومدی چی بگی هااااا؟؟؟؟ خیلی پررویی عو.....ضی فکر کردی یه بار چون کوک رو نجات دادی اونم از اسید پاشی ای که مطمئنم نقشه خودت بوده ما میایم بهت بگیم ا/ت جان خیلی ممنوننننن؟!؟! نخیر از این خبرا نیست نمیزارم داداشمو نابود کنی دختره ی.... ( نویسنده : جیمین جان به اعصابت مسلط باش) ..... کوک داد زد : جیمین یکاری نکن که حرمتا شکسته بشه فهمیدی چی گفتم یا نهههههههههههه؟؟؟؟؟ ...... جیمین : آفرین باریکلا میخوام ببینم چطوری میخوای باهام رفتار کنی بخاطر این دخترهی..... ..... بقیه حرف جیمین با ورود جکسون به اتاق ناتموم موند ..... جکسون با خشمی که تا حالا ازش ندیده بودم گفت : آهاییییییی آقای نسبتا محترم که دلیس مملکت هم هستی درست حرف بزناااااا من اینطوری نیستم که رو خواهرم بی تفاوت باشم! اوکیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ....... یه جنگی شده بود که یکی جیمین میگفت یکی کوک و جکسون جوابشو میدادن ...... چقد من نحس......م خدا ...... ا/ت با داد : بسههههههههههه دیگهههههههههه کوک ، جکسون و شما آقای پارک لطفا بس کنید ...... با داد من ساکت شدن ...... ا/ت : آقای پارک بخاطر وضعیت دوستتون که مثل برادرتون میمونه بهتون حق میدم که این القاب زشت رو بهم بدید ولی لطف کنید یه طرفه قاضی نرید!!!!! ....... جیمین : دیگه میخواست چی بشه؟؟؟؟ وضعیت از این بدتررررررر؟؟؟؟؟ این القابم واقعا وصله توعه هست و خیلیم به شخصیت پلیدت میاد!!!!! ..... کوک و جکسون میخواستن حرف بزنن که گفتم : هیششش و رو به جیمین گفتم : شما حق دارید اینا رو بگید بهتره یه وقت دیگه بیایم من براتون کامل توضیح میدم🙂 .....
رو به جکسون گفتم : جکسون داداش بریم بعدا میایم حلش میکنیم ..... جیمین : فقط ببینم یکبار دیگه مزاحم برادر من شدید نشونتون میدم ...... جکسون : بیا ببینم چطور میخوای بدی!!!!! بچه میترسونه!!!!!! ...... ا/ت با عصبانیت رو به جکسون : بریم جکسون کافیه دیگه ..... ا/ت رو به کوک : بعدا میبینمت ..... و سریع پریدم بیرون چون میدونستم الان جیمین شروع میکنه ..... جکسون : چرا نزاشتی یه چی بهش بکو تا دیگه بیشعو.....ریشو به رخ ما نکشه؟؟؟؟ ..... ا/ت : من دنبال شر نیستم جکسون من دنبال حل کردن قضیه ام اونم با گفت و گو نه با دری وری گفتن و زور و بازو ...... جکسون : عین همیشه میخوای منطقی پیش بری ، کوک واقعا خوشبخته که تو عاشقش شدی🙂😂 ..... لبخندی زدم و گفتم : همیشه لطف داری به من حالا بیا بریم پیش مامان و مین سو ..... جکسون : فکر خوبیه ......
چرا اضافه گذاشتم😐💔😂
بیا نتیجه اگر نیای پارت بعد رو بعد قرنی میزارم😐👌🏻
17 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
واییی عاجییی جونممم فقط جرررررر خوردمممم سر اون قسمت فان و باحالشششش اصننننن کوچکتریننن حرفیی نداشت این پارتتتت فوق العادهههه بوددد دست قشنگت درد نکنهههههه
مرسی آجی تو همیشه به من لطف داشتی و داری🥺🥺🥺🤧🤧🤧😭😭😭💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
هق خیلی زیبایهههههههههههههه
عاولییییییی
ممنون آجی قشنگم🤍🤍🌼🌼🤍🤍🌼🌼🤍🤍🌼🌼🤍🤍🌼🌼🤍🤍🌼🌼🤍🤍
سلوم اجی خوشگلم خوبی؟
بازم که گل کاشتی😍😍😘❤️❤️❤️
عالی بود برای پارت بعد کنجکاوم 😍✌️
سلام آجییییی💜💜💜💜
آجی خسته شدم از دست ممد چند باری بهت کامنت دادم حالا میبینم منتشر نشده💔💔💔😭😭😭😭
ممنون عزیزمممممم💛💛💛💛💛
گذاشتمش آجی ولی رد شد دوباره گذاشتمش دیروز حالا بررسیه🤧💔
سلام عزیزم عیدت مبارک 😍💜💜💜 اخ از دست ممد 😐💔 اشکال نداره❤️💜 انشالله منتشر میشه این بار❤️❤️❤️
بابا پارت بعععععععععععععععدددددددددد😭😭💔💔
مرز رو گذروندم دیگه فسیل شدم بمولا😭😭💔💔
عزیزم گذاشتم بررسیه😂💔🤧😢
ای دست و پنجه ات طلااااااااااا🥺🥺❤❤
ناظر منتشر کن داستانو ملت منتظرن😐😑
خواهش میکنم🤗🤗🤗🤗❤️❤️❤️❤️
راست میگه ناظر یه ملت منتظرن بمنتشر خواهشا 😐💔😂
آره ناظر جونم قربونت برم منتشرررررررر کن ترو خداااااااااا🥺🥺😭😭😭💔💔
به خدا اینجا آدم معمولی نشسته، نه حضرت ایوب🥺🥺💔💔💔😭😭😭😭
من تازه فالوت کردم
میشه اجی شیم؟ پریناز10
داستانسم عالیهههه✨
مرسییییییی عزیزمممممم🤗🤗🤗🤗💖💖💖💖💖💖💖
آره حتما چرا که نه💜💜💜💜🤗🤗🤗🤗
منم سوگلم 13 سالمه آرمی و آگاسه ام 💜💚
خوشبختم آجی پریناز🥺🥺🥺🥺💕💕💕💕
ممنونمممممم لطف داری آجی💙💙💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜🥺🥺🥺🥺🥺🥺
فدات عاجی جونم💜✨
💙❤️💙❤️💙❤️💙❤️💙
چقد کندم من هق اصن انقد دیر ب دیر میام وختی میبینم کلی گذشته ک منتشر شده🙂💔
اشکال ندارم عزیزم نظر تو همیشه برا من اولع🥺🥺🥺🥺🥺❤️❤️❤️❤️🤍🤍🤍🤍
نداره*
🙂💔♥️
لایکا25عه زود بزاررر🥺♥️
چشم آجی🥺🥺🥺🥺💙💙💙💙💙💙
مثل همیشه عالی بودددددددد:-))))))) واقن غیرت کوک عررررررر😭😭😭😭♥️♥️😂♥️
مرسیییییی آجی جونممممم🤗🤗🤗🤗💜💜💜💜💜💜💜
هر ذوق شدی اونجاش✌🏻😂😂😂💜✨💜✨💜✨
از تو دیگه عذرخواهی نمیکنه از اون دختری که تو فیکه عذرخواهی میکنه🤣🤣🤣🤣🤣
چون اسم ا/ت قراره عوض شه🤣🤣🤣🤣🤣🤣
______________________________
هعیییییییییی😐😐
دنیا، دنیای بی رحمیه ....😐👌😐✌️
هعییییییییییییییییییییییییییییی😐👌😂😂
جعععععععررررررررررررر 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
هنوز مقدار اولیه رو هم ننوشتم🤣🤣🤣🤣🤣
از فردا میخوام بنویسمش نوشتن واقعن سخته😂😂😂😂💕💕💕💕💕💕
__________________________
😐😐😐😐😐😐
بابا این همه التماست کردم زودتر بذاری این شد نتیجه اش؟!😐😂😂😂🤣🤣🤣
به هر حال ممنون❤✌️🤣🤣
نشسته ام به داستان نگاه میکنم پارت بعد داستان آهههههههههههههههههه میکشد زیرا منتظر نوشته شدنش است ولی نویسنده قصدش را ندارد😐😐✌️👌
ساعت ۱۲ نصفه شب اومدم تستچی
دارم کامنتا رو میخونم
و جررررررر میخورمممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
رسم مسلمونی نیست نصفه شبی جرم بدید بعدم خانوادم بیان منو جر بدن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂😂
چشم زود مینویسمش🤣🤣🤣🤣🤣💕💕💕💕💕💕💕💕
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
آره ولی دیر گذاشتن پارت هم رسم مسلمونی نیست😐👌
دیر گذاشتن پارت جز گناه هشت کبیرستاااااا😐👌
پس زودتر بذار😐👌
به خاطر خودت میگم وگرنه برای من که فرقی نداره🤷♀️(ارواح عمم😐👌)
حق با توعه😂🤍✨
واقعا گناه کبیرست؟ ای وای چقد بد😂😂😂💔💔💔
آره میدونم برا شما مهم نیست اصلا پس زود میزارم😂✨
آره بابا نمیدونستی؟😐👌
اصلا تو روایات آمده است که کسی که پارت را دیر میگذارد، جایش در موتورخانه جهنم است😐👌(البته دور از جون شما😐👌)
آفرین زود بذار😐✌️ تو مرز فسیل شدنم الان😐✌️
که اینطور😐😂💖
پس بخاطر اینکه در روایات آمده است من زود برایتان میگذارم😐💙✨
جالب شد!!!! پس تا فسیل نشدی تمومش میکنم😐🤝🏻👌🏻😂💕
لایکا شد سییییییی ، وایییییییی ۳۰ تا لایککککککککک
اوکییییییی دارم امیدوارم میشمممممممممم