
#تیفانی؟ درسته؟ لبخند آرامش بخشی زد و آروم به سمتم قدم برداشت. حسه خوبی نسبت بهش داشتم. ^خوش اومدی یونسوک ، پرنسس سرخ... حسم می گفت باید جلوش تعظیم کنم چون اون کسی بود که خواست یاقوت سرخ در وجود من شکوفه بزنه. تعظیم کوتاهی کردم که شونه هامو گرفت و با لبخندش نجوا کرد : از دیدنت خوشحالم ، راستش به سختی تونستم باهات ارتباط برقرار کنم... #یعنی این واقعا یه رویا نیست؟ شما زنده اید؟ لبخندش رو حفظ کرد : متاسفم که همه ی شما رو سرگردون و آشفته رها کردم اما مجبور بودم. #مجبور؟ ^من تمام مدتی که تو به خواب فرو رفته بودی از تو و یاقوت سرخ محافظت می کردم تا مبادا کسی بخواد بهتون آسیب بزنه. #خودتون خواستید من همچنان پرنسس سرخ باقی بمونم؟ ^هم من و هم خوده یاقوت... #شما کی برمی گردید ؟ ^زمانی که شیطان سیاه ضعیف شه. #شیطان سیاه کیه؟ ^کسی که به هزارن قدرت جادویی مسلطه ، یه صاحره ی موذی که در جستجوی یاقوت سرخه بهش می گن شیطان سیاه.
دامن سفیدش رو کمی بالا کشید و از زیرش خنجری بیرون کشید و مقابلم گرفت. ^اینو پیشه خودت داشته باش هر لحظه ممکنه دشمنان قصد جونت رو کنن باید خودتو برای هر چیزی آماده کنی تو هنوز ضعیف هستی و قدرت هات کاملا برنگشتن... سری تکون دادم و خنجر رو ازش گرفتم. ^می دونم با این حرفی که می خوام بزنم شوکه میشی ولی پدر و مادرت زنده هستن. اشک تو چشمام حلقه زد. #چطوری؟ اشکام رو با مهربونی پاک کرد. ^همه چیز زیر سره شیطان سیاهه اون همه رو گمراه کرده بود ، بنابراین پدر و مادرت زنده و صحیح و سالم هستن. #کی می تونم ملاقاتشون کنم؟ ^به زودی... #باید با شیطان سیاه مبارزه کنم؟ ^من تا جایی که بتونم جلوش می ایستم ولی تو هم خودتو آماده کن ، الان باید تو رو برگردونم چون این راهی که برای ارتباط باهات انتخاب کردم خیلی خطرناکه ، پس لطفا چشمات رو ببند. چشمام رو بستم ، دستش روی سرم قرار گرفت و چند ثانیه بعد سرم تیر کشید و صداها واضح شد...
بخاطر انرژی زیادی که مصرف کرده بودم از گوشام داشت خ*و*ن میومد... کریس بالای سرم ایستاده بود و تو پانسمان کردن به بیون سو کمک می کرد. بیون سو : از موقعی که به خودت اومدی هیچی به زبون نیوردی چرا؟ با خودم گفتم بهتره فعلا کسی به غیر از خودم از این قضایا خبر نداشته باشه. دستش رو پس زدم : چیزی نیست فقط یکم انرژی منفی بود همین. کریس مشکوک بهم نیم نگاهی انداخت : اما این چیزی که ما دیدیم خیلی بیشتر از یه انرژی منفی بود. دستام رو با پارچه تمیز کردم و بلند شدم : شماها دارین زیادی بزرگش می کنید همین.
سرمو زیر شیر آب گرفتم ، تا جایی که نفس کم اوردم و سرمو بالا اوردم و چشمم خورد به اینه. در حالی که داشتم نفس نفس می زدم گفتم : چرا دست از سرم برنمی داری؟ لبخند وحشتناکی زد که از خودم ترسیدم : می خوام چشمامو ازت پس بگیرم... ناخن های بلندش به سمت صورتم به حرکت در اومدن ، ناخواسته جیغ بلندی کشیدم و رفتم عقب که خوردم به آینه و صدای شکستنش تو سرم سوت کشید. یه دفعه با سیلیه محکمی به صورتم خورد به خودم اومدم و سوهو رو دیدم که داشت تکونم می داد : حالت خوبه ؟ ماتم برده بود و به نقطه ی نامعلومی خیره بودم... صدای کریس تو گوشم پیچید : سوهو تو اینجا چیکار می کنی؟ سوهو : از اینجا صدای جیغ میومد... کریس ، سوهو رو کنار زد و اومد رو به روم ایستاد. کریس : چی شده ؟ سالمی ؟ دوتاشون رو کنار زدم و رفتم تو اتاق. تیفانی گفت مامان و بابا زنده هستن و نگرانشون نباشم ولی نمی تونم ، شیش سال شده که ندیدمشون و دلتنگشون هستم. با فکرشون به خواب رفتم...
صدای باز و بسته شدن در اومد ، فکر کنم حق با تیفانی بود. خنجر رو از زیر بالشت در اوردم و زیر آستین پیراهنم قایم کردم و آروم از جام بلند شدم پشت کمد مخفی شدم. کمد کنار تختم قرار داشت و اون فرد به تختم رسید دقیقا رو به روم بود ولی چون تاریک بود نه اون متوجه ی من شده بود نه من می تونستم صورتش رو ببینم. پریدم روش و خنجر رو روی گردنش گذاشتم. _یونسوک منم کریس😶
همین قدر کافیه... ناظر محترم لطفا منتشر کن هیچ چیزه بدی نداره زحمت کشیدم بعد مدت ها اومدم پارت گذاشتم منتشر کن با تشکر❤😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعدی رو نمی زاررییییییییییی؟؟؟؟؟
ببخشید..الان برگشتم اگه هنوزم طرفدار داشته باشه میزارمش
عاااجججي همش تقصير توعه دارم ميلر زم همش تو دوربين گوشيم خودمو ميبينم فالويي بك بده خعلي خوف مينويسي
سلام.
یه سوال دارم از حضور شما.
نمیخوایین پارت بعد رو بزارین؟ آیا؟
😑🙂
چرا میخوام بزارم اگه هنوز کسی طرفدار این داستان باشه 😢
واهاییییی بعد این همه مدتتتتتتت واقعا اومدی؟؟؟؟؟؟ وایییییی میدونی چقد فیکتو دوست داشتم، و همش چک میکردم کی میایی :)) نامید شده بودم، من که طرفدارشم حتما بزارششششش😍😍😍😍
نشسته ام ب دیوار نگاهمیکنم
پنجره آه میکشد🥲
😂😂😂
عالی بود آجی
ببخشید این چند وقت نبودم حال خوشی نداشتم
مرسی عزیزم💛🍭
خواهش می کنم این چه حرفیه الان خوبی ؟
راستی سال نو مبارک💛
مرسی خوبم سال نو توام مبارک🥰
پارت بعدی نوشتما🤣
مرسی عزیزم💛
اااا برم بخونم😂
لطفا پارت بعد
می دونی چند قرن منتظریم 😫😩
قول میدم امشب بزارم😁
دو هفته😂
دیگه دوست ندارمممممم😭
بچه بدی هستی پارت بعدی رو نمیذارییییی😭
باهات قهرممممم😭
امشب حتما یه پارت بلند می زارم😂
بخدا دیگه فکر کردم نمیای تستچی🤧🤣
خخخخ به این زودیا نمی رم😂
بزار داستانام تموم شه یه جوری می رم انگار نبودم😁😂
اگه رفتی خودم میکشمتتتتتتت
باشه نمیرم😂
نمیخای پارت بعدی بذاری؟😂
پارت بعدی بزار لطفا تو تنها کسی هستی از اکسو مینویسی
دو هفته نبودم امشب حتما یه پارت بلند می زارم😁
توروخدا بزار من خودمو بزنم😐
به جون سهون ذلیل شده گذاشتم😐
برو منتشرش کن😂
نیییییییست
ولم کن بزار برم بمیرمممم
به جون سهون تو صفه😐😂
جون بچرو گسم نخووور😐🤣