امیلی:مرینت یه لحظه بیا.مرینت:بله خاله امیلی.امیلی:عزیزم این گردنبند مال تو به ادرین نگی من بهت دادما خوب.مرینت:وای چه نازه مسی خاله امیلی.امیلی: خواهش میکنم خاله .. خداحافظ خوشگل خاله خداحافظ سابین.سابین:خداحافظ خواهر..............چشمامو باز کردم به اتاقی که توش بودم نگاه کردم یه خانوم با لباس سفید بالا سرم بود موهاش گیس شده بود چشمای ابی داشت موهاشم قهویی بود به نظر ادم خوبی میومد.پرستار:اه بهوش اومدی وایستا من دکتر خبر کنم.از اتاق رفت بیرون پشت سرش یه مرد اومد داخل که فکنم دکتر بود ........دکتر:وضعیت جسمانیت خوبه ولی انگار هنوز تو شکی که خاطرات برگشته .سرمو تکون دادم دستی روی گردنبندم کشیدم ادرین...باورم نمیشه خدایا.دکتر رفت بیرون کمی که گذشت مامان بابا الیا نینو کاگامی مارسل ادرین کلویی اومدن داخل.مارسل:ببین حافظه ابجی کوچولمونم برگشته حالا چه جوریشو خدا میدونه.به زحمت روی تخت نشستم گردنبند از گردنم در اوردم گرفتم بالا.مرینت:ادرین!به منو گردنبند نگاه کرد.مرینت:اینو مامانت به من داد!همه قیافه چی به من نگاه کردن...ادرین دستشو گذاشت رو سرش چشماشو بسته.ادرین:تو...تو پیدات کردم.مرینت:هان؟امیلی:من اومدممممم.مرینت:خاله.سابین:امیلی تو اینجا چه کار میکنی؟امیلی:حق ندارم بیام پسر خودمو ببینم؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
عالییییییی بود
ممنون
عالی بود اجی
مرسی
عالی بود ❤❤❤❤❤❤❤
مرسی
بسی رنج بردم در این چندروز
که تو دهی پارت بعد را😂
عالیییییی بود😎
مرسی😂
عالییییییییییییییییییییییییییییییییی پارت بعدی رو بدهههههههههههههههههههههههههههههههههه
چشمممم
عالیییی
مرسی
عالییییییییییییییییییی
مرسی
عالیییی
مرسی