اینم پارت اخر ، امیدوارم خوشتون بیاد 🥰😄🖐🏻
آنچه گذشت : بهت قول دادم که ازت محافظت میکنم ، اما نتونستم به قولم عمل کنم .
ادامه : از زبون کوک : همینطور گریه میکردم و رانندگی میکردم ، اما باید زود برسم اونجا ، پس اشکامو پاک کردم و پام رو روی پدال گاز محکم فشار دادم ، ات لطفا صبر کن دارم میام .
از زبون ات : خیلی سردم بود . داشتم از سرما یخ میزدم ، جای زخمام درد میکرد ، کم کم داشت چشمام روی هم میرفت که یکی درو باز کرد و اومد تو ،نمیتونستم ببینمش چون چشمام بسته بود، با صدای ارومی که از گلوم به زور در میومد گفتم : _ باهام چیکار دارین ؟ چی .... از من ..... میخواین ؟ ( بچه ها کسی که اومد تو همون کسیه که تهیونگ رو تهدید کرده بود ) & میبینم که ادمام زدنت ، حتما اعصابشونو خورد کردی . اومد سمتم و چشمام رو باز کرد ، ماسک زده بود پس نتونستم صورتشو ببینم ، یه صندلی برداشت و جلوی من نشست ._ باهام .... چیکار داری ؟ ولم کن برم . & نه نه ، میخوام زجر بکشی ، اصلا شاید کشتمت ، _ چی ؟ میخوای منو ..... بکشی ؟ وقتی گفت میخواد منو بکشه ، تمام بدنم لرزید . 😣
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
افرین من از داستانای غمگین خوشم میاد🥲😐😂
عالیییی بود😁
خدایاااااಥ⌣ಥ💔
تا یه هفته این داستانو فراموش نمیکنم🥲💔
هقققق🥲💔
😭😭😭عالیییی بوددد
خیلی خیلی بدی چرا توی عیددددد من نمیتونم طاقت بیارم لطفا
عالی بود فصل دو رو بزار
اصلا چرا کوکی مرد هانننننننن
خو دیگه وقتی ات و کوک مردن دیگه چرا میخوای فصل ۲ رو بزاری و خیلییییییییییییی غمگین تمومش کروب
خب وقتی میخوام فصل دو رو بذارم یعنی کوک و ات نمیمیرن 😊🙃
واااایییییییییییی مرسیییییییییییییی هیلی خوبی
هضمش برام سخته 😐
چی شد یهو😯
خیلی غمگینه
حالا شاید تهیونگ اومده با سولی ا/ت رو نجات دادن