
سلام
تهیونگ : یکمی از خو***ن دستتو بهم بده تا بتونم نفرینم بشکونم ا/ت : باشه اما بعدش دست از سر من و دوستام بردار تهیونگ: باشه قول دادم بیا جلو تا بتونم یکمی از خو**ن**تو برادرم رفتم جلو اما با چا***قو***یی که تو دستش بود فرو کرد به ناحیه سینم که میشه قلبم نتونستم رو پام وایسم افتادم زمین ماریا : نه اش*غ*ا*ل چی کار کردی؟ تهیونگ : خم شدم یکمی از خو***نی که ریخته بود برداشتم
تهیونگ : گول خوردید خو***ن دستشو کافی نبود بلکه من قسمتی از خو****ن قلبشو میخواستم که بدست آوردم بخاطر عش**قم اینکارو کردم سالها پیش من عا**شق دختری شدم اما پدرم مخالفت کرد نفرینی رو من گذاشت گفت عش**قم رو زمینه اما چیزی یادش نمیاد و گفت علامتی رو دستشه و گفت اگه میخوای نفرین خودمو بردارم باید تو رو بک***شم از خو**ن قلبت استفاده کنم و اسم تو رو گفت چون تو دختر خاصی هستی به خاطر تو میتونستم نفرینم بردارم چون پدرم جادوگر بود تو افسانه تونست نفرینم کنه
از زبون رز : با گریه دست ا/ت گرفتم اما اون دیگه جونی براش نموده بود تهیونگ : دیدید نفرینم برداشته شد به لطف دوستتون ماریا : م*ر*د*ه جان : چرا همچین کاری کردی ما بهت اعتماد کردیم تهیونگ : خب من........ خواستم حرفی بزنم که علامتی که رو دست ا/ت دیدم متوقف و شکه شدم رفتم جلو تهیونگ : این علامت نه امکان نداره این علامتی که پدرم رو عش**قم گذاشت فرستادش رو زمین تا بتونم پیداش کنم اما چرا رو دست ا/ت
یهو از پشت صدایی شنیدم پدرم بود اون اومد بود اما چرا پدر تهیونگ : آفرین بلاخره نفرینت شکستی اما به کمک عش**قت تهیونگ : چی؟ پدر تهیونگ : عش**قت ا/ت بود از ذهن تو قیافش اسمش حرف زدنش از یاد بردم اما خودشو نه و ذهن تو رو یاد بردم نفرینی رو تو گذاشتم راه حلش کردم ا/ت تا بتونی با کش***تن عش***قت نفرینتو برداری و اون علامتی گذاشتم تا بهتر بشناسیش
و اون دختر خاصی بود میتونست نفریتو بشکنه و شکست الانم م*ر*د*ه دیگه نفرینی نداری پس می تونی راحت زندگی کنی الان دیگه آدم واقعی هستی تهیونگ : گولم زدی جان و مارتین که شوکه افتاده بودن گوشه دیوار به ا/ت زل زده بودن ماریا و رز هم گریه میکردن من با دستای خودم عش**قمو کش***تم نه اون باید بیدار شه رفتم سمتش دستشو گرفتم تکون دادم اما بیفایده بود ماریا : دست از سرش بردار مگه نمیبینی اون م*ر*د*ه ولمون کن
من بخاطر اون اومدم زمین اما خودم کش****تمش پدرم گولم زد چرا نفهمیدم علامت رو دستشه چرا چند روز بعد ................ ا/ت تو طا*بو*ت گذاشتن خاک کردن هر روز ميرفتم سر ق*ب*رش گریه میکردم من ببخش ا/ت باید میفهمدم اون تویی دوستت دارم هرروز افسرده تر میشدم افسرده افسرده...... خودم عش**ق**مو کش***تم...... پایان
من بخاطر اون اومدم زمین اما خودم کش****تمش پدرم گولم زد چرا نفهمیدم علامت رو دستشه چرا چند روز بعد ................ ا/ت تو طا*بو*ت گذاشتن خاک کردن هر روز ميرفتم سر ق*ب*رش گریه میکردم من ببخش ا/ت باید میفهمدم اون تویی دوستت دارم هرروز افسرده تر میشدم افسرده افسرده...... خودم عش**ق**مو کش***تم...... پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به نظرم قشنگ بود اما میتونست بهتر تموم بشه😞✋🏻
عالی بود 💜💜
مرسی
لطفا فصل دوم بزار براش 😁
فصل دوم متاسفانه نداره
آها😐
من هم عین تهیونگ افسردگی گرفتم البته برای داستان😭🥺🖤🕳💣
خیلی داستانت خوب بود
فقط کاش اون اخر یه کاری میکردی ا/ت زنده شه =/
😭😭😭😭😭😭😭 اشک شوق😐✌️😂
عالیییییی بود
من عاشق داستانی هستم با آخر تلخ😂✌️
مرسی
🖤🖇️
منمممممم
خیلیییییییییییییی دوست دارم 😂
اینقدر خوشمیاد یارو نابود میشه🤫
دقیقا😂😂😂
پایانش رو خیلی بد تموم کردی!اگه طرفداران این داستان رو دوست داشته باشن خیلی نا امید شدن!دیگه لطفا اینجوری تمومش نکن!
باشه