سلام
تهیونگ : یکمی از خو***ن دستتو بهم بده تا بتونم نفرینم بشکونم ا/ت : باشه اما بعدش دست از سر من و دوستام بردار تهیونگ: باشه قول دادم بیا جلو تا بتونم یکمی از خو**ن**تو برادرم رفتم جلو اما با چا***قو***یی که تو دستش بود فرو کرد به ناحیه سینم که میشه قلبم نتونستم رو پام وایسم افتادم زمین ماریا : نه اش*غ*ا*ل چی کار کردی؟ تهیونگ : خم شدم یکمی از خو***نی که ریخته بود برداشتم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
به نظرم قشنگ بود اما میتونست بهتر تموم بشه😞✋🏻
عالی بود 💜💜
مرسی
لطفا فصل دوم بزار براش 😁
فصل دوم متاسفانه نداره
آها😐
من هم عین تهیونگ افسردگی گرفتم البته برای داستان😭🥺🖤🕳💣
خیلی داستانت خوب بود
فقط کاش اون اخر یه کاری میکردی ا/ت زنده شه =/
😭😭😭😭😭😭😭 اشک شوق😐✌️😂
عالیییییی بود
من عاشق داستانی هستم با آخر تلخ😂✌️
مرسی
🖤🖇️
منمممممم
خیلیییییییییییییی دوست دارم 😂
اینقدر خوشمیاد یارو نابود میشه🤫
دقیقا😂😂😂
پایانش رو خیلی بد تموم کردی!اگه طرفداران این داستان رو دوست داشته باشن خیلی نا امید شدن!دیگه لطفا اینجوری تمومش نکن!
باشه