
ℳ𝒶𝓇𝒾𝓃ℯ𝓉𝓉ℯ💖# مارک منو برد داخل یه کوچه به دیوار چسبوند(همه اماده😂نه بابا شوخی کردم به این زودیا اتفاق نمیفته😐) مرینت:هی داری چه کار میکنی هان؟مارک:داد نزن فقط میخوا یه چیزی بهت بگم همین پس اروم باش خوب.داشتم سکته میکردم بعد این میگه اروم باش؟دست کرد تو جیبش یه کارت داد دستم ازم فاصله گرفت به دیوار تکیه داد.مارک:توشو نگاه کن میفهمی چه میگم.به کارت نگاه کردم ماتم برد کارت شناسایی مارسل بود ولی خیلی عجیبه این کارت دست این چه کار میکنه؟ بهش نگاه کردم .مرینت:این دست تو چه کار میکنه؟مارک:تو هنوز نفهمیدی؟من معمورم!با چشمای چی بهش نگگاه کردم زبونم بند اومده بود دو زانو افتادم پایین.بندخدا هول کرده بود نمی دونست چه کارکنه.مارک:وا یهو چتشد؟مرینت:میخوای منم بکشی؟مارک:چی؟ بکشم؟مگه دیوانم؟من درباره تو حیلی چیزا میدونم مارسل بهم گفته.مرینت:تو مارسل میشناسی؟مارک:منو اون تویه خونه زندگی میکردیم اسم اصلی من ادرینه...ادرین اگراست و اینجام که تورو از دست پدر مادرت نجات بدم معموریت من اینه.چشمام پر از اشک شد...با ورم نمیشه من دارم اشک شوغ میریزم انگار دنیارو بهم داده بودن..دیگه تهمل نکردم پریدم بغلش با صدای بلند شروع کردم گریه کردن..𝐴𝑑𝑟𝑖𝑛💚# مرینت انقدر خوشحال بود که گریه میکرد تو بغلم بود منم اروم بغلش کردم .....ازم جداشد ته چشمام نگاه کرد انگار یه چیزی برلش سوارل بود.مرینت:مارسل وقتی بهم پیام میداد میگفت که تو باسد موهای طلایی داشته باشی نه قهویی.ادرین:خوب چون پدر مادرت منو دیده بودن مجبور بودم تقیر قیافه بدم.دستمو روی گوتش کشیدم تا اشکاش پاک شه.ادرین:یه چیزی بگم؟مرینت:بگو.سرمو بردم نزدیکش.ادرین:رنگ مشکی اصلا بهت نمیاد!مرینت به خودش نگاهی انداخت.مرینت:دامنم فقط مشکیه ها!ادرین:بازم بهت نمیاد.انگار لجش گرفته بود.مرینت:اینجوریه وایستا ببینم. افتاد دنبالم ول کنم نبود
تا خونه دنبالم کرد.ادرین:دیگه نفسم گرفت وای.مرینتم که مثل من بود.مرینت:اره ...تو خیلی باحالیا شبیه مارسلی.سرشو بالا گرفته به اسمون نگاه کرد.مرینت:دوستتم پلیسه؟ادرین:اره.مرینت:من از بچگی دوست داشتم پلیس شم ولی خودت که میدونی مامان بابام ....ادرین:وقتی از اینجا نجاتت دادم خودم کمکت میکنم شبیه مارسل پلیس عالی شی.مرینت:واقعا؟ادرین:اره بیا بریم داخل ولی حواست باشه تو خونه منو ملرک صدا کن باشه.مرینت:چشم سرگرد!بعد زد زیر خند چقدر قشنگ میخنید.ادرین:من سرگرد نیستم من سردارم!مرینت:جان من!اخ جوننن بادیگاردم سرداره😂ادرین:از دست تو بیا بریم داخل.ایفون زدم در باز شد باهم رفتیم داخل.𝘼𝙙𝙧𝙞𝙣𝙖💜#به پیانو داداش خیره شده بودم .میدونستم که اون خاله مرینت میاره پیشمون.یکم بلد بودم پیانو بزنم ولی نه انقدر روی صندلی نشستم به دکمه هاش نگاه کردم.(من نمیدونم پیاونو دقیقا یه چه جوری زده میشه گیتار واردم مس اگه جایی رو اشتباه نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید😐🙌) دینگ..دینگ..دستمو برداشتم ایکاش داداشی اینجا بود دلم براش تنگ شده.که در باز شد.الیا:ادرینا عزیزم تو خوبی؟ادرینا:اره فقط دلم برای داداشی تنگ شده همین.الیا:اون امشب میاد عزیزم نگران نباش حالا بیا بریم ناهار ساعت ۶ بر میگرده باشه بیا.از روی صندلی بلند شدم رفتم سمت در حس خوبی نداشتم انگار قرار اتفاقی بیوفته..
یه استراحت تازه کلاسمم شروع شده 😐
ℳ𝒶𝓇𝒾𝓃ℯ𝓉𝓉ℯ💖#داشتم اهنگی که خیلی وقت بود دنبال منتش بودم با اومدن ادرین کامل شد.لبته نمیدونم باید عاشقانش کنم یا نه.که یکی در زد.مرینت:به فرمایید داخل.در باز شد الیس با یه ظرف غذا اومد داخل.بعدم در بست.الیس:از این پسره بدم میاد!مرینت:چرا؟الیس:چرا اونو سرگرد صدا کردی!!!چشمم از هدقه زد بیرون اون از کجا میدونه؟نکنه به بابا بگه!مرینت:ت..تو...تو از کجا شنیدی؟الیس:من تو حیاط بود.مرینت:الیس جان من به بابا چیزی نگو باشه.الیس:نمیگم به شرت این که برای منم توضیح بدی.غذارو گذاشت روی پا تختی.الیس:بگو.مرینت:اون دوست مارسله.اینکی که رو چشمش بود برداش مثل چی بهم زل زد.الیس:دروغ..مرینت:نه دروغ نیست اسمش مارک نیست اسم اصلیش ادرینه اومده اینجا تا هم بابا مامان دست گیر کنه هم منو نجات بده.الیس:شبیه از این شاهزاده ها هستن تو داستانا میرن پرنسس شون نجات میدن😂مرینت:ببند ببینم .الیس:پس حله من به بابات چیزی نمیگه دیگه برم الانه که صداش در بیاد .سر تکون دادم از اتاق رفت بیرون به سوپ قارچ نگاه کردم به نظر که خوش مزه میومد.تا اومدم یه قاشوق بخورم یکی دوباره در زد.مرینت :بیا داخل
که ادرین در باز کرد تو دستش یه کاسه سوپ بود.پشت سرش در بست نشست کنارم رو تخت.ادرین:بابات گفت که بیام به پامت یعنی از این به بعد تو اتاقتم.مرینت:چی؟شوخی میکنی؟ادرین:نه میگه چون تونستیم خوب باهم کنار بیایم بیاد مراقب باشم که تو دست از پا خطا نکنی به خاطر همین به من گفت بیام تو اتاقت الا کارل پشت دره اون از بیرون مراقبه.مرینت:این یکم ترس ناکه.ادرین:اره ولی نگران نباش همه چی درست میشه حالا غذا تو بخور پوست استخونی .مرینت:خوب چون زیاد غذا نمیخورم.ادرین:از این به بعد اجباری هم که شده باید درست غذا بخوری حالا بخور.خندم گرفته بود اخلاقش خیلی شبیه مارسل بود.قاشوق پر از سوپ کردم بردم تو دهنم خیلی خوش مزه بود.......................در کمد باز کردم.مرینت:ادرین چی به پوشم؟ادرین که هاج واج به کمدم نگاه میکرد.ادرین:تو همین قدر لباس داری؟مرینت:اره مامان بابام فکر مبکنن برای من خرج کردن بی هودست.ادرین:این دیگه غیرقابل قبوله.مرینت:اروم باش .ادرین:اه نمیتونم صبر کنم باید تورو از این محلکه در بیارم روی تخت نشست سرشو تو دستاش گرفت چقدر به فکر منه رفتم جلوش رو رو زانو هام نشستم .مرینت:من به این چیزا عادت کردم تهمل سخت نیست پس خودتو عذاب نده باشه.سرشو بالا گرفت تو چشمام نگاه کرد...اروم اروم نزدیکم شد بغلم کرد.....
تمام♡ممنون که داستان منو خوندین♬لایک کامنت فراموش نشه♥︎برین بعدی چالش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم
لطفا بعدی را هم زود منتشر کن
مرسی
چشم
مممنونننننننننننننننننننننننننننننننننننن
عالی
ممنون
عالیییییییییییییییییییی 💕🍯
ج چ:اگه دوص داریح چرا که نح🍓✨
مسی
عالییییییییییییییییییی
چالش : نه اینا که تموم شدن بعد بزار
ممنون
💝
آجی اولین که خودتو خسته نکن بعدشم همین دوتا بسه تموم شدن بعدش
چشم❤️
ممنون
بمیرم برات مرینتم 😭😭
خودم میدونم تازه هنوز نگفتم چه بلاهایی که سرش نیومده
عالی بود😍
مرسی
جچ:به نظرم بعد اینکه این دوتا تموم شدن بنویس😁
اون که اره نینویسم باشه حله
فوقالعاده بوددددد 💖
مرسییی
عالییی
آجی پارت بعد آدرین مری رو نجات میده یا نه؟
ج چ:نه آجی خودت رو خسته نکن🙂❤
مسی
نوچ
❤️❤️