سلام ، اینم پارت ۶ 😄😀🥰. لطفا فالو و لایک کنین ، کامنت هم بزارید .
آنچه گذشت : با سولی سوار ماشین شدیم و اومدیم ، سولی منو رسوند و رفت ، انقدر سرگرم بودم که نفهمیدم کی ساعت ۱۲ شب شد . واقعا خیلی زود گذشت ، میدونستم الان همه خوابن پس اروم رفتم توی خونه ، درو اروم باز کردم ، کفشامو در اوردم و رفتم تو ، داشتم میرفتم توی اتاقم که صدای قار و قور شکمم در اومد ، خیلی گشنم بود ، پس یواشکی روی پنجه های پام رفتم توی آشپز خونه ، _ واووووو چه بوی خوبی ، یعنی دست پخت هانا تکه تو دنیا ، رفتم سر قابلمه و با دستم یکم ازش خوردم، انقدر خوشمزه بود که داشتم رویاپردازی میکردم ، یکدفعه دیدم چراغا روشن شد 😳. برگشتم و با چهره ترسناک هانا روبه رو شدم ، _ چیه ؟ خب گشنمه . 😐. ~ باشه بخور ولی اونجوری نه . بریز توی بشقاب بشین بخور . _ باشه باشه مادربزرگ .😊. ~ 😐😐. یکمی ریختم توی بشقاب و نشستم خوردم ، هانا عین یه تپه همینطور بالا سرم وایساده بود ._ نمیخوای بری . ~ نه _ چرا ؟ ~ میخوام بعد اینکه خوردی ضرف رو بشورم . _ نمیخواد تو برو من میشورمش . ~ نه میشورم . _ برو خودم میشورم ، برو برو . رفتنی برقم خاموش کن . 😁. ~ باشه نوش جونت . 🤗. هانا رفت منم غذا رو خوردم ، ضرفا رو شستم و رفتم توی اتاقم ، لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم روی تخت . (لباس ات )
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
واییییییییییی نفس بند اومد
پارت بعدی لطفاااااااااا
عالییییی بودددد
عالیییییییی
کتک می خوای تا جای حساس کات نکنی هااااا
😂😂😂😂😂
کجا رفتن ؟ چرا اشک تو چشاش جمع شد؟ آرزو چی بود؟ کوک می خواد اعتراف کنه ؟
عالیییی