
ناظررررررر منتشررررررر😐❤💚💙💜
Nino💛: مرینت حالش اصلا خوب نبود... انگار خیلی نگران بود و انگار اتفاقای عجیبی براشون افتاده بود.. اونقدر حالش خراب بود که خط قرمزم رو در مورد یه دختر شکستم و اجازه دادم خودشو خالش کنه؛ بعد از اینکه تقریبا یه دل سیر گریه کرد و آدرین رو هم تو أمبولانس فیکس کردن، کشیدم بردمش و باهم نشستیم بالای سر آدرین.... مرینت خیلی سعی میکرد هق هق نکنه اما هنوز اشک میریخت😔 الان من باید نگران کی باشم؟! رفیق عزیزم که بیهوشه یا.... مرینت؟ &بعد از رسیدن به بیمارستان& Marinet❤: آدرین رو پیاده کردن و با سرعت با تخت از حیاط به داخل بیمارستان بردن... من و نینو هم دویدیم دنبالشون... هر قدمی که برمیداشتم پاهام سست تر میشد... انگار نینو هم اینو فهمیده بود پس وسط راهرو بیمارستان دست از دویدن برداشت و بازومو کشید تا وایسم... مرینت: چرا همچین کردی؟! / نینو: بردنش تو سیسییو مگه نمیبینی / مرینت: ولی من میخوام باهاش برم / نینو: نمیشه اونجا اتاق عمله میخوان سمو از بدنش خارج کنن / مرینت: گفتم برو کنار / نینو: لطفا آروم باش / مرینت: بهت گفتم بری کنار نینووو / نینو: مرینتتتتت😡 / پاهام سست تر شدن... دست از کلنجار باهاش برداشتم... دو زانو رو زمین افتادم و بغضم دوباره ترکید: بهت گفتم... برو کنار😭 / نینو خم شد و دستشو روی شونم گذاشت: من... من متاسفم مرینت😔 / مرینت: همش تقصیر منه😭 / نینو: چیزی تقصیر تو نیست.. از اینجا بلند شو... بیا بریم رو صندلی.. آدرین پسر قویه من مطمئنم از اولشم بهتر میشه... بعد کمی مکث، آروم زمزمه کرد: البته امیدوارم.... / آروم نگاهش کردم... راست میگفت... نمیدونم امروز چند بار گریه کردم و غرورم شکست ولی خب... دیگه برای امروز کافیه🙂
نشستیم رو صندلی ها... همه جا بیش از حد آروم و ساکت بود... خب طبیعیه ساعت ۵ صبحه😑 دست به سینه نشسته بودم و سرم رو به دیوار تکیه داده بود... خیلی نگران آدرین بودم.. اما دلیل این همه نگرانی چیع؟ چون فقط... کمکم کرده؟ (نخیرم عاشقشی اسکل😐) یا دلیل دیگهای؟! یعنی حالش خوب میشه..؟ نکنه اتفاق بدی بیوفته؟ اگه نتونن سم رو خارج کنن اونوقت چی؟ مغزم پر از افکار منفی بود.... اصلا به هیچ چیزی جز اون نمیتونستم فکر کنم... حتی عموم... یا... یا لوکا😔 تو مغزم فقط و فقط آدرین بود! نینو هم با هدفونش ور میرفت و هراز چندگاهی حالمو میپرسید... فکر کنم نزدیک ۴۵ دقیقه گذشته... تو حال خودم بودم که از ابتدای راهرو صدایی شنیدم... شاید شبیه صدای گریه... سرم رو بلند کردم و با کنجکاوی تمام چشمم رو دنبال صدا چرخوندم.... خیلی زود هم فهمیدم موضوع چی بود... اون اقا... همون کسیه که... اون.. گابریل! پدر آدرینه... اما تنها نیست... یه بانوی خیلی زیبا با موهایی همرنگ آدرین، چشمای خاکستری و لباس سفید، خیلی خوش اندام و جذاب... و البته به شدت شبیه آدرین... نکنه مادرش باشه؟ نینو رو صداش کردم ولی جواب نداد... آروم تکونش دادم... با دستپاچگی اینور و اونور چرخید: چی؟ کی؟ من؟ نه... بیدارم بیدارم😐 / مرینت: کاریت ندارم ک... فقط میخوام ببینم اون خانم و آقا که با صندوق دار کلنجار میرن احیانا پدر و مادر ادرین نیستن؟! / نینو با دقت چشماشو ریز کرد: آره آره خودشونن... امیلی و گابریل... / مادرش یه دستمال دستش بود و فقط هق هق میکرد... بلند شدم که برم سمتشون... نینو: کجا؟ / مرینت: فرار نمیکنم جناب پلیس😑 / با قدم های آهسته رفتم سمتشون...
مرینت: امم.. سلام😔 / گابریل نگاهی بی اعتنا به من کرد... اما بعد از اینکه فهمید من مرینتم حساب کردن پول بیمارستان رو بیخیال شد و چند قدم اومد سمتم... مادر ادرین هم فقط با تعجب نگاهم کرد.. گابریل: اووه... مرینت عزیزم... حالت خوبه؟ / مرینت: ممنون آگای آگراست / گابریل رو به امیلی: امیلی ایشون.. امم.. مرینته... مرینت دوپنچنگ / مرینت: خوشبختم خانم / فرصتی برای اشنایی نداد و بی تردید پرید تو بغلم و گریششدت گرفت😐 امیلی: اوه مرینت عزیزم... پسرم کجاست؟ چه بلایی سرش اومده😭 / دستم رو دورش حلقه کردم... بوی عطرش خیلی برام اشناست... نمیدونم چرا: من... متاسفم خانم... همش تقصیر منه ک پسرتون اینجاست😔 / امیلی: چه بلایی سرش اومده😭 / جوابی ندادم و فقط محکمتر بغلش کردم... چقدر کنترل بغض تو این شرایط سخته... گابریل: خیلی خب دیگه بسه شماهم... خوب میشه😑 (تا این حد بیاحساس😐😂) امیلی: ساکت شو... مادر نشدی بفهمی ک من چی میکشم😭 (جمله معروف مامانم خطاب به بابام😐💔😂) / گابریل(در حالی کبا کف دست میکوبی رو پیشونیش): مرینت جان خواهش میکنم همسرم رو ببر یکم آرومش کن🤦🏻♀️ / مرینت: چشم / دستمو روی شونه هاش گذاشتم: بیاید بریم اونجا بشینیم🙂 / امیلی: ممنون😭 (خوبه حالا توهم😐) / رفتیم سر جای قبلیم نشستیم... نینو قبل از اینکه بهش برسیم با دستپاچگی بلند شد... کلاهشو صاف کرد و با یه خنده مصنوعی گفت: هه.. هه... سلام خانم آگراست😅 / امیلی: سلام نینو😭 / با چشمم به نینو اشاره کردم که بره از بوفه یه ابمیوه ای چیزی بگیره.... نینو: حل چشاته😉 / و با سرعت دور شد.... آقای آگراست هم باهاش رفت... نمیدونم چرا ولی رفت...
ماهم نشستیم.... امیلی: پسرم... پسر قشنگم... شازده پسرم... الهی مادر قربون اون شجاعتت برم... قربون اون صورت ماهت بشم من😭 (مود مامانا وقتی مریض میشیم😐💔😂) / مرینت: خواهش میکنم اروم باشید... / امیلی: اخه شماها هیچکدوم نمیفهمین من چی میگم... درک نمیکنی دختر... بزار مادر بشی اون موقع بهت میگم😭 (یه مود دیگه از مامانا😐😂) / مرینت: شاید مادر نباشم ولی مطمئن باشید درکتون میکنم... منم نگرانشم / امیلی(یهو دست از گریه برمیداره): چی؟! براچی نگرانشی؟🤔 (جررررر😐😂) / مرینت: خب... اون... چجوری بگم😕 / امیلی: ببینم دختر نکنه... هیه... نکنه چشت دنبال پسرمه🤐 / مرینت: عهه... نخیر خانوم محض اصلاع شما بنده سینگل ب گور هستم😑 / امیلی: پس چرا باش میپلکی؟ اصلا از کجا میشناسیش؟ بگو بینم چرا نگرانشی؟ اصلا چرا پسر دسته گلم الان اینجاست؟😠 / مرینت: مگه جناب آگراست بهتون موضوع رو توضیح ندادن؟ / امیلی: به محض اینکه خبر پسرمو شنیدم از لندن پاشدم هلک هلک با هواپیما اومدم اینجا... چیزی بم نگفت... / مرینت: وای / امیلی: اصلا چیرو باید میگفت... وای وای ن.. ننکنه که... نکنه ب این زودی مامان بزرگ شدم😭 / مرینت: نه نه عهه این چ حرفیه آخه / امیلی: گابریل.. گابریل من تورو میکشمت... ای خدا... چرا به من نگفتی... چرا نگفتی... اخه زود بود پسرم بابا بشه ای خدا😭 / مرینت: خانم مانسبتی نداریم باور بکنید😪 / امیلی دستش رو کشید رو شکمم: حالا دختره یا پسر😭 (اقااااا😐) / فوری دستشو کشیدم: ای باباااا من بچم کجا بود اخه... میگم من و ادرین نسبتی نداریم چرا نمیفهمین... / امیلی: جدی داری میگی؟😞 / مرینت: اصلا ب من میاد؟ / امیلی: نه... پس توضیح بده جریان چیه / مرینت:.....
Amilly💖: عین مادرشه... خیلی بیش از حد شبیه سابینه... کاش بود و بزرگ شدنو میتونست ببینه... ولی حیف... فکر کنم تو بخش بازی کردن نقش یکمی زیاده روی کردم... ناراحت شد😕 عیب نداره از دلش در میارم... خیلی زود شروع کرد به حرف زدن: راستش... خانم اگراست من... من یه دختر معمولی نیستم... اسمم مرینته... من از بچگی تنها زندگی کردم... من همیشه تنها بودم.. هیچوقت پدر و مادرم رو ندیدم.. هیچوقت خانواده ای نداشتم... چاره ای جز دزدی کردن هم نداشتم... دزدی میکردم تا خرج خورد و خوراک و تحصیلم رو بتونم در بیارم... تا اینکه یه اتهام قتل بهم خورد... اما بی گناه بودم... تو اون جریان با پسر شما اشنا شدم... اون به یه دختر دزد که بهش اتهام قتل خورده و اصل و نسبی نداره اعتماد کرد و کمکم کرد که فرار کنم... اون تمام مدت از من مراقبت کرد... حواسش بهم بود.. ازم دفاع کرد و برام فداکاری کرد... من توی عمرم هیچ پسری رو انقدر مهربون ندیده بودم... من اذیتش میکردم و. رو اعصابش راه میرفتم ولی اون... اون همیشه پشتم وایساد... اون... واقعا خیلی مهربونه🙂 / وای... دلم براش کباب شد😢 نفس عمیقی کشید و مصمم ادامه داد: اون در حالحاضر تنها کسیه که دارم... اون تنها کسیه که تو دنیای به این بزرگی دارم... برای همینه نگرانشم... چون نمیخوام از دستش بدم... اون... مثل... مثل برادر نداشتم میمونه (ای خداا😐😂) / آروم تو بغلم بهش جا دادم...: میدونی دخترم.... از بچگی همینطوری بود... خیلی مهربون... دوست داشت به همه کمک کنه... بهشافتخار میکنم که بهت کمک کرده عزیزم🙂 / مرینت: یعنی سرزنشش نمیکنید؟! / امیلی: اصلا و ابدا... / مرینت: ممنونم خانم🙂 / سرش رو روی شونم گذاشت و اروم چشماشو بست... دختر بیچاره... داره تاوان یه عشق نافرجام رو میده😔 (نکته: گابریل و نینو همچنان بیرونن تا این دوتا خلوت کنن)
Marinet❤: خیلی زود چشمام سنگین شد و خوابم برد.... &۱ ساعت بعد& آروم چشامو باز کردم و چند بار پلک زدم... سرم روی شونه های مامان ادرین بود... اونم سرش رو به دیوار تکیه داده بود و خوابش برده بود... تو ردیف روبروی صندلی ها، نینو روی شونه های گابریل خوابیده بود و گابریل هم خوابش برده بود.... نگاهی به ساعت کردم... ۷:۳۰ صبح... اما هوا هنوز کامل روشن نشده... با احتیاط بلند شدم طوری که امیلی نیوفته... بیمارستان هنوز سراسر سکوت بود... رفتم از ابخوری یه لیوان اب برداشتم که بخورم.... سرم بدجوری درد میکرد... روی لبم گذاشتمش که دکتر از اتاق آدرین اومد بیرون.... اول توجهی نکردم اما دیدم مستقیم داره میاد سمت من... ابروهامو کج کردم و با نگرانی به سمتش رفتم... تو یه نقطه مشترک بهم رسیدیم... دکتر: شما همراه اقای آگراست هستین..؟! / نگاهی به بقیه که خواب بودن انداختم و با تردید گفتم: امم.. بله... چیزی شده؟! حالش خوبه؟! / دکتر: ساعتها طول کشید تا معدشو شستشو بدیم... سم رو از بدنش خارج کردیم اما علائمی مثل سرگیجه و بیحالی تا چند روز ادامه داره... خوشبختانه فعلا حالش خوبه / داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم... مرینت: بیهوشه؟ / دکتر: نمیشه گفت کاملا بیهوشه... / مرینت: میتونم ببینمش؟ خواهش میکنم... / تردیدی کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت: فقط کوتاه... / لیوان آب رو پرت کردم تو سطل و با سرعت دویدم سمت اتاقش... دکتر: بهش شوک وارد نکنیدا😑 / خیلی زود به در اتاقش رسیدم و با سرعت رفتم تو... با دیدن صورت رنگ پریده و اخم چهرش دلم رفت.... روی تخت خواب بود... خیلی آروم رفتم سمت تختش... بالا سرش وایسادم... نمیتونستم خودمو کنترل کنم... دستمو دورش انداختم و... آروم ولی محکم بغلش کردم... چه آغوش گرمی داشت...!🙂💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ:ما کلا تک فرزندم اتاق شخصی داریم🤣اصل:انیسا پورنیکی ۱۳ ساله
و اینکه خیلی به تیپ اسپرت علاقه دارم و به ظاهرم اهمیت میدم
ج چ ۱ : نه با خواهرم مشترکم 😑😪
ج چ ۲ : متولد آذر عاشق مزه های تند و ترش عاشق لواشک از مزه خیلی شیرین بدم میاد ولی اگه شیرین بودنش معمولی باشه میخورم و یک نکته عجیب من از خامه ای که تو کیک ها هست بدم میاد و کیک خالی می خورم خیلی زیاد به لباسام و کفشام اهمیت میدم و دوست ندارم کسی ازشون استفاده کنه
وااییی عاشق مودتم ادرین بچت داره جون میده تو هی تیکه میندازی😂😂😂😂😂😂😂واااییییی ممنون بابت همچین مود سمی
ادامح
عاشقققققق پیرهن های دنباله دار و...😁❤
هر وقت نیبینم یه پیرهن پفی رو تقریبا از خود بی خود میشم و میزنه به سرم به قول اطرافیان💔😕😝
درونگرا
ولی عاشق دور همی
و...
خسته شدم از بس نوشتم
برم صبحونه میل کنم😋😉
مشترکات زیادی داریم با این تفاوت که من تیپ اسپرت دوس دارم😁❤
برو بخور نوش جان😐😂
یادمه
یه دنیای خیالی داشتم که خودم ملکه اش بودم
یه داداش خلافکار ولی فوق مهربون خیلی گنده داشتم به اسم ایلیا😂🤣
مامانم تعریف میکنه: اون زمان میگفتی ایلیا پاهاش خیلی گنده است بعد مثلا بهترین دوست خیالیت بهت زنگ میزد و مثلا میگفت که ایلیا خشارت به بار اورده چه میدونم پل شیشه ای رو خورذ مرده زمانی که داشته راه میرفته. بعد تو هم با حرص جوابش رو میدادی و مثلا از پول خودت خسارتش رو میدادی.
اصلا دنیای من خییلی فرق داشت💔😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
واییی جرررر چه تفکر عجیبی😂😂
حالا من همیشه یه مادر فداکار بودم که ۷-۸ تا بچه رو کولش بود و همزمان با ۳۰۰ نفر تلفنی حرف میزد آشپزیم میکرد😐😂
عالیـــــــــــ بود عسلکـ👍♥♥♥
چ چ: یکی دو سالی میشه😁💕
هر کی از جونش سیر شده باشح بدون اجازه میاد💕😁
البته فک کنم خیلیا از جونشون سیر شدن😐
اما خب در کل من خیلیییی رو چیزام حساسم💕😁
مثلا سه چهار سال پیش داداشم یکی از اسباب بازی هام رو بدون اجازه برد و جا گذاشت😔😜
هنوزم هر وقت یادش میوفتم🌹😁
چند تا پس گردنی بش میزنم و....😜
ج چ۲:زهرا هستم فرزندم♥
متولد مرداد💕
عاشق چیزای ترش و تند و شور
عاشق کرانچی و لواشک و ترشی زردالو
در ظاهر خشن و گاهی بی احساس
اما در باطن خیلی مظلوم و مهللبون و کیوت😎😁
ممنوون عاجو🤗❤
پس فکر کنم بهتره هیچوقت نیام تو اتاقت و هیچوقت به وسایلت دست نزنم😹
اصلا من اینجا چیکارم اکانت خودتونه خوش اومدید😐❤😂
ممنون امم نمیخوری؟
منم عاشق تیپ اشپرتم💛
اما خب فایده نداله
زیر چادر معلوم نیست چی پوشیدی💔😁
کلا از یچگی اینطوری بودم🙌🏻
عاشق پیرهن
اگه بدونی چقد تو رویا بودممم باور نمیکنی💔😂
مثلا پیرهن پف دار میپوشیدم میرفتم جلو آینه ادا ملکه ها رو در میاوردم اصلا دنیای من همش رویا بود
تازه یه داداش خیالی هم داشتم تو بچگی
خدا شاهده هر وقت یادش میوفتم از خنده ریسه میرم😂😂
اینقد خاطره دارمممم
که بخوام بگم باید تا فردا تایپ کنم
کلا آدم خیال پردازی بودم و هنوزم هستم
اینقد دنیا و چیزای خیالی داشتم😝😁🙌🏻
بعله لطف داری عزیزم💔🙌🏻
با چنگ و دندون از چیزام محافظت میکنم
اسباب بازی های بچگیم رو اصلا به بچه های فامیل یا برادرم نمیدم
البته سالی یه بار مهربون میشم و اجازه میدم با نظارت خودم بهشون دست بزنن💔😜😂
از بس حساسم و وای بحال اونی که به چیزام دست بزنه میگم و اخم میکنم
دختر داییم یه سالشه با لرز و احتیاط نزدیک عروسک های بچگیم میشه
یکیشون رو برمیداره میاد جفتم با زبون بچگونه خودش باهام میحرفه
منم از دستش میگیرم میزارم سر جاش و جیغ میزنم داییم بیاد ببرتش🙌🏻💔😝
منم از بچگی و همین حالا تو رویا زندگی میکنم... الانم چند وقته تو بد باش ولی مال من باشم😐😂
هی میگم اینجوریش کنم یا اونجوریش کنم😂
البتع یه چی بوگم اتاق شخصی من این اتاق عمومی میمونه همه رفت آمد دارن تو اتاق من😐😐😐😐😐😐
جعرررر😐😂
مظلووووووم😔
اتاق منم با این همه زور و... بازم برادرام هی میرن داخلش😂
البته آدمشون کردم که کمتر برن😁😜
😐😐😐😂😂😂😂😂😂
سل عالی بود اجو😐👌🏻
چالش 1 : بل اتاق شخصی دارم😐👌🏻
چالش 2 : فاطمه میباشم😐👌🏻
سلاااام فاطمه خانم افتخار دادید ب ما😐😂
ممنون اجو❤
😂😂😂😂😂😂
یه حدسی دارم فکر کنم یا امیلی مامان مرینت یا امیلی دوست مامان مرینته😂
حدس خوبیه😐👌
یعنی درسته؟؟ 😂
حیح😐😂
قربونت برم خوشگل من نازم عزیزم قشنگم عزیز دلم گلم (دیگه بیشتر از این الفاض بلد نیستم که قربونت صدقت برم!) فرق العاده بودددد خوشگلمممممم
راستی پارت بعدی رمانم رسید وقت کردی بخون
مرسیییی خوشگلم عزیزم نفسم عشقم مهربونم آجی نازم😊❤❤ (بیا قربون صدقت رفتم ببینبی احساس نیستم😐😂)
حتماااا میخونممم
مرسی قربونت برم.
اره باورم شد!
پس فعلا تنها کسی که من میشناسم و بی احساسه گابریله!!!!
جعرررر😐
تا دیروز فکر میکردم تو بی احساس بودن با گابریل همدستی میکنی!
اره خب یه مشاوره هایی در رابطه با *چگونه بی احساس باشیم* بش میدم😐😂
ولی در کل زیاد احساس ندارم خیلی خنثیم😂 البته این واسه اینه که تقریبا هیچکی از دلم خبر نداره🙂
گریه هام و خنده هام تو دلمه نه روی لبم😐
که اینطور از این جلسه های مشاوره در رابطه با "چگونه نویسنده خوبی باشیم" برای منم بذار.
صبر کنننننن نکنه تو مایورا هستییی!!!
واااااااااااای دختر کفشدوزکــــــــی گربه سیـــــــاههههههههه کمـــــک! مایورا رو پیدا کردم!
به هر حال منم بیشتر خوشحالی و ناراحتیم رو زیاد نشون نمیدم خوشحال میشم خیلی کم ممکنه که نشون بدم. ولی ناراحت میشم به زور خودم رو نگه میدارم اما اگه طرف رو ببینم زن*ده نمیذارمش! پس عصبانیم نکن!
نه برا چی عصبیت کنم😂
شوخی کردم --__--
جنبه شوخی نداری ها
چرا میدونم شوخی کردی😂
اتفاقا بیش از حد با جنبم😐😂
یعنی فحشمم بدی ب چپمم نیس😂😐
چقدر من دیگه باید خبیث باشم که تو رو ف*حشت بدم! مگه میشه خواهر به این خوشگلی رو بدتر از گل گفت؟! (بانوی من! بنده گربه سیاه هستم! یعنی به خدا با این جمله بندی ای که کردم کفشدوزک هم حتی منو با گربه سیاه اشتباه میگیره!)