
ناظر جون منتشر کن به خدا هیچی نداره🥺🥺
موهایش با نسیم صبحگاهی ارام تکان می خورد . چشمانش برق میزد و این او را صد برابر زیبا تر میکرد . به شبنم هایی که در نور خورشید برق میزدند نگاه میکرد ، شبنم هایی که بازمانده طوفان دیشب بود ، شبنم هایی که روی گل ها نشسته بود . در جاده ی شکوفه ی درختان سیب قدم میزد ، با به یاد آوردن او لبخند بر صورتش نشست ، قدم های آهسته جای خود را با قدم های سریع و محکم عوض کردند . هر چه سریعتر خود را به فرودگاه رساند ، و انجا دوستانش را دید ، همان هایی که زمانی او را نجات داده بودند ، وقتی نزدیک شد یکی از آنها فریاد زد .نینو. : هی ادرین بیا اینجا. با قدم های سریع همانطور که میدوید گفت .آدرین.:هنوز نیومده ؟؟.
نینو.:نه مثل اینکه پرواز تاخیر داره . وقتی به انها رسید به تمام بچه ها سلام کرد ، آدرین حتی یک لحظه هم آرام نبود استرس داشت و منتظر بود . الیا : هی بچه ها مثل اینکه یکی خیلی نگران مرینت 🤭🤭. ادرین:چی کی من ..... اع.....نه....فق..فقط یکم دیر کرده 😅😟. مردی به طور ناگهانی از بیرون به سالن آمد و با داد و فریاد شروع به گریه کرد. لوکا : یکدفعه یکی اومد تو سالن ، خیلی حالش بد بود ، میخواستم برم که یکدفعه دیدم زویی یه جیغ خفیف کشید و بعد دیگه صدایی نیومد ، برگشتم دیدم که اخبار اعلام کرده هواپیما نیویورک به پاریس سقوط کرده و..و....هم..همه ..همه مردن ..چییی ..همه تو شوک بودن که یهو آلیا افتاد و زد زیر گریه . ادرین : ن....ن..نه .. امکان نداره .... م.... من باور نمیکنم .... نه ... نهه... امکان نداره . زویی : اصلا حالم خوب نبود او هواپیما هواپیمایی بود که مرینت سوار شد .. یع..یعنی ....م...مر..مرینت ....نههه😭😭😭.
دو ساعت بعد از زبان زویی: هیچکس حالش خوب نبود رو صندلی های فرودگاه نشسته بودیم ، آدرین حالش از همه بدتر بود ، نمیدونستیم چیکار کنیم . ادرین : حالم بد بود خیلی بد بودم ، دلم میخواست یه خواب باشه ، اصلا کاش اون روز منو نجات نداده بودن ، تا مرده بودم ، تا ابن روز رو نمیدیدم .
فلش بک به دو سال پیش : یه نکنه کوچولو (الان آدرین ۱۷ سالشه و مرینت ۱۶ سال)
فلش بک به دو سال پیش: از زبان آدرین : داشتم تو اتاق تکالیفم رو مینوشتم که یک نفر شرور شد ، سریع تبدیل شدم و رفتم برج ایفل ، چند دقیقه بعد لیدی باگ هم رسید ، ولی حالش اصلا خوب نبود ، عصبی بود ............. شرور رو شکست دادیم ، یکدفعه یه گل خیلی زیبا چشمم رو گرفت سریع چیدمش و تقدیم به بانوم کردم ولی ......
ولی یکدفعه عصبی شد و بهم گفت : صد بار بهت گفتم واسم گل نیار ، نمیخوام ، کت نوار چرا نمیفهمی من به تو هیچ علاقه ای ندارم ، بفهم . ابن و گفت و رفت ، حالم بد بود خیلیی بد ، بعد نفهمیدم چی شد و .......
از زبان مرینت : خیلی ناراحت بودم ، نباید باهاش اینطوری صحبت میکردم ، حالم بد بود ، رفتم خونه و تبدیل شدم ،( یعنی به مرینت تبدیل شد) من نمیتونستم به آدرین بگم عاشقم و این منو عصبی میکرد ، و باعث شد با کت اونطوری رفتار کنم . تو حال خودم بودم ، ناراحت بودم ، یک دفعه .......
مرسیییی که خوندی ناشر جون منتشر کن هیچی نداشت 🥺🥺 لایک و کامنت یادت نره هاا بهم انرژی بده🥺🥺❤❤
بابای کیوتی ها❤❤😍😍
❤❤برو نتیجه چالش داریم❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عشخم♥♥😍😘
اجی میشی ؟
نیایش ۱۲ ساله
آرهه
هیلدا هستم ۱۴ سالمه❤❤
فالویی بفالو 😊
داستان منم بخون خیلی قشنگه 😍
فالویی
باشه حتمآ میخونم
عالییییییی بود محشررررر بودددد
واقعا مرینت مرد؟🥺😢
میسی کیوتم❤
نمیتونم بگم🤫❤
عالی آجی😻😊❤❤
میسی آژو❤❤
عاای اجی میشی
ممنون
آره هیلدا هستم ۱۴ سالمه🙃🙃❤
دیانام ۱۱ ساله
عالیییی بود😁💐☘
امیدوارم مرینت نمره باشه😥
ج چ: فکنم کشف هویت میشه ، حالا شاید تو پارت بعد نشه ولی به نظرم این فلش بکه اخرش توش کشف هویت میشه
😅❤❤💕
عالی بود حتما ادامه بده تو نویسنده فوق العاده ای هستی
اگر خواستی به داستان های منم سر بزن
واقعا ممنون
من همه داستانات رو خوندم فقط گمت کرده بودم الان که پیدات کردم حتمااا بقیه داستانات رو میخونم
😃❤❤
وای چه قشنگ💕💕
ممنون❤😃
پارت بعدیم بزار خیلی خوب پیش میری😀💗
عالی بود عاجی قشنگم
میسی اجی کیوتم😃❤