

آنچه گذشت : منو دم در خونه پیاده کرد ، ازش خداحافظی کردم و اروم اومدم توی خونه تا کسی بیدار نشه . ادامه :اروم رفتم توی اتاقم ، لباسمو عوض کردم (لباس ات ) و روی تخت دراز کشیدم ، گوشیمو دستم گرفتم و یکمی توی گوشی چرخیدم ، رفتم توی لیست مخاطب ها و دیدم که شماره اون پسر خرگوشه رو سیو نکردم . میخواستم شمارشو سیو کنم که یادم اومد اسمشو نپرسیدم . _ ول کن فردا بهش زنگ میزنم . گوشی رو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم ، صدای بوق ارومی شنیدم چشمامو باز کردم ، گوشیمو برداشتم و شوکه شدم 😲.
_ چی ؟ من کی به این زنگ زدم ؟ توی شوک بودم که با صدای پسر خرگوشیه به خودم اومدم . + الووو ..... الوووو . _ الووووو ....چرا الووووو ؟ + چی ؟ بعد چند لحظه فهمیدم چی گفتم 😳. _ هاننن ...اممممم یعنی منظورم اینه که چرا نمیگی سلامم ، اره منظورم اینه . 😐 + ببخشید شما ؟ _ من همون دختری ام که کمکش کردی . + اهان تویی _ اره منم .... راستی خواب بودی ؟ + نه اما میخواستم بخوابم . _ اهان ... پس حرفمو میزنم . _ اسمت چیه ؟ + اسمم ؟ _ اره + اسمم جونگ کوکه ، میتونی کوک هم صدام کنی . _ اهان باشه خداحافظ . + دیگه چیزی نمیگی ؟ _ دیگه چی باید بگم ؟ + هیچی ول کن خداحافظ . گوشی رو قطع کردمو بعد یه عالمه سرزنش کردن خودم خوابیدم .
از زبون کوک : + آههه می تونستی یه شب بخیر هم بگیا 😐 . ولی صداش از پشت گوشی خیلی کیوته 🥰 ول کن بگیر بخواب . چشمامو بستمو خوابیدم . (فردا صبح ساعت ۹) از زبون ات :اههههههه( خمیازه 🥱) اخیش انگار روز خوبیه . بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم . _ صبح بخیر همگی . چرا کسی جواب نمیده ؟ . یکدفعه هانا از توی اشپزخونه عین روح اومد جلوم . _ هییییی چیه ترسیدم ؟ ~ ببخشید ،صبح بخیر ، بیا صبحونه بخور ،_ باشه . رفتم و نشستم روی صندلی . _ مامانم کجاست ؟ ~ رفتن بیرون ولی نگفتن کجا میرن . _ باشه . صبحونه خوردم و دوباره رفتم توی اتاقم .
رفتم توی اتاق که دیدم گوشیم زنگ خورد . رفتم سمتش و دیدم که سولی داره زنگ میزنه . با ذوق جوابشو دادم . _ سلامممم خنگ من 😁. ( علامت سولی :*) * سلام مگس 😐. _ هی دلت برام تنگ شده بود ؟ ای کلک 😉* چی ؟ من ؟ اصلا دلم برات تنگ نشده😕 . فقط میخواستم صدای نازتو بشنوم 😉🥰 . ات میای امروز با هم بریم خرید . _ اره معلومه که میام ، * باشه پس بیا مرکز خرید . _ باشه ، میبینمت . * میبینمت . از زبون کوک : از خواب بلند شدم ، + فکر کنم روز چرتی باشه 😐 . صبحونمو خوردمو رفتم یکم بوکس کار کردم .+ اخخخ خیلی خسته شدم 😥، شاید چون یه چند روزی میشه که کار نکردم . گوشیم زنگ خورد ، تهیونگ بود . + سلامم چطوری ؟ (علامت تهیونگ :#)# سلام برادر ورزشکار . + از کجا فهمیدی ورزش کردم . # مگه نمیدونستی من دوتا چشم اونجا دارم ..... خب معلومه از روی نفس نفس زدنات فهمیدم . + اهان چه خبر ؟ # هیچی میای بریم خرید و خوشگذرونی ؟ + اره معلومه . # باشه پس بیا دیگه خودت میدونی کدوم مرکز خرید . + اره میدونم ،خداحافظ . # خداحافظ .
ممنون که خوندین 🥰♥. اگه خوشتون اومد لایک کنین و کامنت بذارید . 😄💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییی عالی برا هر کدوم کامنت میزارم😁😁
داستانت واقعا فوق العاده است خیلی خیلی دوسش دارم لطفا پارت بعدی رو هم سریع بزار لطفا 🙏🙏💜💜💜💜💜
ممنون نظر لطفته 🥰 🍇. شاید امشب گذاشتم . 🫐 🥛
اگه بزاری که عالی میشه 😆💜