انچه گذشت : پام درد میکرد پس رفتم روی ک....و....ل...ش.خیلی خسته بودم و نفهمیدم کی خوابم برد . ادامه از زبون کوک : دختره رو ک....و....ل کردم و راه افتادم ، میخواستم ادرس خونش رو بپرسم که دیدم خوابیده ، هر چقدر صداش کردم تا بیدار بشه اما بیدار نشد ، منم مجبور شدم که ببرمش خونه خودم . رسیدم خونه ، در و باز کردم ، رفتم تو ،دختره رو بردم بالا و توی اتاقم روی ت....خ....ت...م گذاشتم . کفش هاشو در اوردم که دیدم پاش خ....و....ن میاد . رفتم و جعبه کمک های اولیه رو اوردم و پاش رو تمیز کردم و با باند بستم . از اتاق اومدم بیرون ، + حالا من کجا بخوابم ؟ اهان میرم توی اتاق بغلی . رفتم اتاق بغلی که دیدم اینجا خیلی سرده و جا واسه خوابیدن نیست . پس رفتم پایین و روی کاناپه دراز کشیدم و به دختره فکر کردم ، + چه دختر خوشگلی ، اهههه چی میگی دیوونه شدی 😐. همینطور بهش فکر میکردم که خوابم برد .
از زبون ات : چشمامو باز کردم ، هنه جا تاریک بود ، بعد از کمی به تاریکی عادت کردم ، وقتی دقت کردم دیدم اینجا اتاق من نیست ، _ واییی نکنه اون منو د...ز....د....ی....د....ه 😫. به سمت در رفتم ، درو باز کردم و رفتم پایین ، داشتم همه جا رو نکاه میکردم که دیدم روی کاناپه یه پسر خوابه ، رفتم سمتش و خیلی شوکه شدم 😲 . _ واووو چقدر این پسره شبیه خرگوشه . ص....و....ر....ت....م....و.... نزدیکش کردم تا بهتر ببینمش ، یکدفعه چشماشو باز کرد و منو به س....م.....ت خ....و...د...ش ک...ش...ی...د . منم تعادلم و از دست دادم و افتادم ر....و....ش . هر چقدر دست و پا زدم تا بلند بشم نزاشت .
_هی ولم کن ...ولم کن .😫. + میشه چند دقیقه همینطوری بمونی ؟ _ چرااا؟ + فقط همینطوری بمون . هیچی نگفتم و چند دقیقه همونجوری موندم . اما خجالت کشیدم و به زور بلند شدم . اونم اروم بلند شد و جلوم وایساد . من هی میرفتم ع..ق...ب و اون هی میومد ج...ل...و .همینطور میرفتم ع....ق...ب که خوردم به د...ی....و....ا...ر . اونقدر اومد نزدیک که فقط یه سانتی متر ف...ا...ص...ل...ه داشتیم . _ چیه ؟ + هیچی فقط میخوام ببینم این چیه روی صورتت . _ چی چیه ؟ دستشو اورد سمت صورتم و صورتمو پاک کرد . _ ممنون .... حالا برو اونور چون که خیلی بهم ن...ز...د...ی...ک..ی . رفت اونور و گفت + میتونم یه سال بپرسم ؟ _ چی ؟ + اون موقع شب بیرون چیکار میکردی و چرا گریه میکردی؟ _ هیجی فقط با بابام دعوام شد . + اهان . _ من میتونم دو تا سوال بپرسم ؟ + بگو .
_ چرا منو ک...ش...ی...د...ی... سمت خودت و وقتی ا...ف...ت...ا...د...م نزاشتی بلند بشم ؟+ چون سردم بود ؟ _ چی ؟ + سردم بود میخواستم با گرمای تو گرم بشم . _ باشه ، حالا سوال دوم _ چرا منو اوردی خونت ؟ + چون خواب بودی و نمیدونستم خونت کجاست . _ خب میتونستی بیدارم کنی . + هر کاری کردم بیدار نشدی . _ باشه ، ممنون که کمکم کردی ، من دیگه میرم ، چطوری میتونم لطفتون رو جبران کنم ؟ + هیچی ... میتونی غذا مهمونم کنی . _ باشه ، پس میشه شمارتون رو بهم بدین تا بهتون زنگ بزنم . + باشه گوشیتو بده . گوشیمو دادم و شمارشو زد توی گوشیم ، _ ممنون بابت همه چی ، من دیگه میرم . + میخوای برسونمت الان نصفه شبه ، _ نه ممنون خودم میرم + میرسونمت ، اخه خیلی تاریکه _ باشه ممنون . رفتیم و سوار ماشین شدیم و منو رسوند دم در خونم ، ازش خدا حافظی کردم و اروم اومدم توی خونه تا کسی بیدار نشه .
ممنون که خوندین . لطفا فالو و لایک کنین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییی من پارت ۱۰ داستانت و دیدم قبل از اینکه بخونم اومدم از اول شروع کنم عالیه فالوت کردم
😙😙😙😙😙🥰🥰🥰😊😊😊😅
میشه خواهش کنم به داستان منم سر بزنی فقط سه پارت گذاشتم