عشق دوران مدرسه🤍 p7

سلام بچه ها خوبین.. من پارتی قبلی داستانم رو تستچی حذف کرد اگر بخواید دوباره براتون مینویسم... ولی الان این پارت رو بخونید چون میدونم خیلی منتظر موندید.. البته این تقصیر من نیست چون 5 بار نوشتم رد شد

کوک : به تهیونگ زنگ زدم.. بعد چند بوق برداشت معلوم بود خواب بوده تهیونگ : با حالت خواب الودگی صحبت می کردم چیه؟ چی شده؟ کوک : لیا پیش تو نیست تهیونگ : تا اسم لیا اومد سریع صدام رو صاف کردم.. نه چیزی شده؟ اتفاقی برای لیا افتاده؟ (با استرس) کوک : وایی از ساعت شیش نیم رفته کلاس نیم ساعتی هست کلاسش تموم شده اما برنگشته تهیونگ : وی یعنی چی برنگشته خب شاید پیش سلنا و جک

کوک : نه من امروز با سلنا حرف زدم قرار بود شب با جک برن ساحل اینورا نیستن تهیونگ : نگاه کن تو زنگ بزن به دوستاش منم تا پنج دقیقه دیگه اونجام سریع یه لباس پوشیدم و با اخرین سرعتی که میتونستم رفتم خونه کوک 4 ، 5 بار زنگ زدم تا بلاخره در باز شد و کوکی اومد بیرون تهیونگ : چی شد پیدا شد کوک : نه بابا تهیونگ : کجا ها میره؟ کوک : ها تهیونگ : میگم بیشتر وقت ها که تنها میشه کجا میره

کوک : نمی دونم تو این 1 سال خیلی عوض شده تهیونگ : لعنتی خیلی خب تو برو اونطرف شهر رو بگرد منم تو پارک ها و کلاب ها رو می گردم کوک : باشه تهیونگ : دوباره سوار ماشینم شدم و حرکت کردم کوک : رفتم لباس پوشیدم و رفتن دنبال لیا ************************************ تهیونگ ویو تهیونگ : حدودا دو ساعتی میشد همه جارو گشته بودم اخرین جایی که مونده بود یه پارک قدیمی بود که البته فکر نمی کردم اونجا باشه ولی خب باید می گشتم. این طرف اون طرف رو نگاه می مردم داشتم رد میشدم که یه رد خون توجهم رو به خودش جلب کرد

خون رو دنبال و با چیزی که دیدم سر جام میخکوب شدم.....

اه باید بگم که تموم شد 😂 ببخشید کم بود... حمایت کنید اگه تستچی بزاره پارت بعد رو زود تر میزارم 😂😔💔

برید شرط داریم