اینم یه داستان از کوکی . امیدوارم خوشتون بیاد.قراره یکمی طولانی باشه.عکسشم .مثلا کوکی و آلوینا هستن.
یک ماه دیگه باید میرفتم برای اولین روز دانشگاه.
۱۸ سالمه و اسمم آلوینا هست.
به خاطر زیبایی کشور کره دوست دارم اونجا تحصیل کنم.چمدونمو تحویل گرفتم و پامو گزاشتم تو یه کشور خیلی بزرگ .تا حالا تنهایی جایی نیومده بودم.یکم استرس داشتم.ولی سعی کردم قوی باشم .وسایلمو جمع کردم و قدم زنان رفتم سمت در خروجی فرودگاه.یه عده آدم جمع شده بودن دور یه نفر .قیافشو دیدم ولی جلو نرفتم گفتم شاید دعوا باشه.رفتم هتل که یه اتاق رزرو کنم.
اتاق شمارا ۱۸ رو رزرو کردم و رفتم یه دوش گرفتم و خودمو رو تخت پرت کردم.چقد خسته بودم .
خوابیدم .یک ساعت که گذشت بیدار شدم.خیلی گرسنه بودم.رفتم تو یخچال ببینم چیزی برای خوردن پیدا میشه؟ یه چیزایی پیدا کردم.ولی فقط بعضیا که قابل خوردن بود برامو برداشتم.
نشسته بودم رو مبل جلوی تلویزیون فیلم ترسناک نگاه میکردم.یهو انگار در باز شد .
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عالیییییی بود پارت بعدیییییییییییییییییییییی
عالی
عالی بود
کنجکاوم چه عجیب بود که کوکی اینجوری رفتار می کردم
امیدوارم داستانت مثل داستانت قبلیت پایان تلخ نداشته باشه وگرنه خودم میام سراغت
منتظر پارت بعدم😊😇
عالی بود ولی هنوز کنجکاوم بدونم کوکی چرا اون طوری حرف میزنه داستانت عالی بود هرچی بگم کم گفتم حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود خواهش میکنم پارت بعد و زود بزار
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍