10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Teahiung انتشار: 4 سال پیش 2,150 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب دیگه داستان تو این پارت تموم میشه .بعد این داستان یه داستان از کوکی داریم.
آنچه گذشت
رفتم آماده شدم ولی وقت نکردم تو راه چیزی بخورم .داشتم میرسیدم دم در خونه دیدم یه عده آدم جمع شدن.
رفتم جلو و گفتم: ببخشید مشکلی پیش اومده؟
یه نفری: من صاحب خونه هستم ولی هرچی در میزنم و زنگ میزنم درو باز نمیکنه.
داهیون : یا خدا .حتما دوباره همون اتفاق افتاده.
چون کلید داشتم زود درو باز کردم و رفتم تو خونه دیدم افتاده رو زمین .زود زنگ زدم آمبولانس بیاد .
همش داشتم گریه میکردم.بردنش آی سی یو و سرم و دستگاه تنفس وصل کردن.
یه ساعت که گذشت جیمین بهم زنگ زد.الان این چی میخاد تو این موقعیت .خودمو کنترل کردمو جواب دادم.
جیمین: سلام داهیون شی.زنگ زدم بگم امشب با یونجون بیاین خوابگاه دور هم باشیم.
من: ببخشید جیمین شی .بهشون بگو امشب نمیتونم کلا ببام خوابگاه.
جیمین: آخه چرا.چیزی شده.
من: نه حالا بعدا بهت توضیح میدم.
یه دفعه صدا کردن خانم دکتر.....به اتاق عمل🤦🏼♀️
جیمین: تو رفتی بیمارستان؟؟؟😳
داهیون شی حالت خوبه.چی شده بهم بگو .به تهیونگ میگما.
منم مجبور شدم بگم.
خدارو شکر یونجونو آوردن تو بخش .رفته بودم با کلی سختی اجازه گرفته بودم کنارش بشینم.
بعد از نیم ساعت اعضا با نگرانی اومدن.
بعد که اجازه گرفتن اومدن پیش منو یونجون.
تهیونگ: داهیون حالت خوبه ؟ چیزیت نشده؟
جیمین:الان حالش چطوره
شوگا: چه بلایی سر خودش آورده.
من:تهیونگ من که خوبم.یونجونم بهتره.
جین: چیکار کرده آخه که به این روز افتاده.
اوپی: خیلی نگرانم.
کوکی: داهیون خودتو ناراحت نکن درست میشه
تهیونگ: هوی کوکی من فقط میگم داهیون تو باید بگی داهیون شی.
کوکی: نمیخام😛
تهیونگ:🤐😬🤬😠😡😤
من: یونجون چند ساله آسم داره .ولی بعضی وقتا بی دقتی میکنه. 😔🥺😭
اگه طوریش بشه من چیکار کنم .😭
آر ام: نه اون چیزیش نمیشه خودتو نگران نکن.
میبینی که حالش بهتره .
کم کم یونجون بهوش اومد .
یونجون: د....دا.....داهیون ........ببب....ببخش منو.
ت..تو ...درد....سر ا...انداختمت.
من: این چه حرفیه داداشی.باید بیشتر مراقب باشی.
نمیگی اگه چیزیت بشه من میمیرم😭🥺
میرم براش خوراکی میگیرم.
وقتی من رفتم: یونجون از حضور اعضای بی تی اس کنارش خجالت میکشه.
کوکی: یونجون چرا حرف نمیزنی.
هوپی:نکنه از ما خجالت میکشی.
شوگا: خب خجالت نکشه بیچاره وایسادیم زل زدیم بهش .
تهیونگ میره رو تخت کنارش میشینه .
تهیونگ: یونجون.از این به بعد مارو به عنوان برادرات بدون.باهامون راحت باش.
وقتی یونجون مرخص میشه همه باهم میریم خوابگاه .یونجونم میبریم.
تو خوابگاه.
من: بچه ها یه خبر خوب.
آر ام: چی؟
من: قراره یونجون تست بده.
جیمین: یونجون ناراحت نشیا .ولی مگه آسم نداری.
مشکلی پیش نمیاد اگه بخونی.
یونجون: نه.یکم بهتر شده.
جین: اینکه خیلی خوبه.
تهیونگ: و منم همینجا یه خبری میدم.
منو داهیون میخایم ازدواج کنیم دیگه تصمیممون رو گرفتیم .
شوگا: خدا به خیر کنه.داهیون واقعا نگرانتم.
این تهیونگ هنوز بچست .کارایی میکنه که باورت نمیشه.یه بار تو خوابگاه......
کوکی: حالا دیگه آبروشو نبر هیونگ دیگه.😂
هوپی:یکی از قبل با یونجون هماهنگ میکرد خب
یونجون: 😳😐
من: یونجونم باید راضی باشه.قبلا که بهش گفته بودم.
یونجون: من حرفی ندارم .اوکی😐
آر ام: مبارکه 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
تهیونگ: اِ.جیمین بشین چرا تا یه نفر دست میزنه میای وسط 😑
جیمین: ببخشید یهو جو گرفت منو 😅
یک هفته بعد منو تهیونگ تو پارک .
تهیونگ: هفته دیگه میخایم مراسم عروسی رو بگیریم.چه زود گذشت از لحظه آشناییمون.
تو اون کهکشان چشمات گم شدم.
من: آره.یادم اومد روز اولی که باهم دیگه بودیم.
چون آرمی بودم خیلی زوق داشتم که بلاخره دیدمت.آخه برام غیر قابل باور بود.
تهیونگ : تو گشنت نشده .برم دو تا بستنی بگیرم؟
من: چرا.ولی من میخام برم اینهمه تو خریدی اینبار من میرم دیگه.
تهیونگ: باشه من همین جا نشستم.
من میرم و بستنیا رو میگیرم دارم بر میگردم که متوجه یه نفر میشم بعد صدای تیر و دیگه هیچی یادم نیست. فقط یادمه تهیونگ اومد بالا سرم و گریه کرد.
دو ماه بعد.
تهیونگ بالا سر قبر داهیون.
تهیونگ: داهیون .سلام .امروز برات یه خبر خوب دارم. تا اعضا نرسیدن یکم باهات حرف بزنم.
من بلاخره کسی که بهت شلیک کردو پیدا میکنم
انتقامتو ازش میگیرم.با بغض: من تو رو دوست داشتم پس چرا رفتی. این روزا دلم هوای اون موقع هایی که باهم میرفتیم پارکو میکنه .کاش کوفت میخوردم تا بستنی که اون هیتر پیدات نمیکرد.
کاش من تیر میخوردم. راستی یونجون خیلی گریه میکنه .تو تنها خواهرش بودی دیگه .ولی خیلی پسر شجاعیه .باورت نمیشه الان تو بیگ هیت آیدل شده .
با چند نفر دیگه کار آموزه .
همه اعضا دلشون برات تنگ شده😭
چقد باهم دیگه شوخی میکردیم تو خوابگاه.
اعضا میان و گریشون میگیره و یونجونم میاد البته.
جین: دیگه کسی نیست که مثل تو بهم تو آشپزی کمک کنه . هیچ وقت بهت نگفتم ولی دستپختت عالی بود داهیون.
کوکی: کاش بودی باهم شیر موز میخوردیم .حالا میبینم که شیر موز اونقدارم ارزش نداره.
هوپی: هعی .با اینکه امید همم .بعد تو از زندگی نا امید شدم . جای خنده هات خالیه.
آر ام: تنها کسی که وقتی چیزیو خراب میکردم بهم دلداری میداد تو بودی.
جیمین: اوضاع رقصم بهم ریخته .چون جات خالی شده و باید جاهارو عوض کنیم ولی همیسه جاتو اونجا خالی میزاریم به یاد تو.
شوگا: دیگه کسی دیر تر از من بیدار نمیشه.😏🥺
یونجون: آجی.من دیگه گریه نمیکنم چون گفته بودی دوست نداری کسی گریمو ببینه.فقط بدون دلم برات تنگ شده .شبا قبل خواب یواشکی زیر پتو گریه میکنم.
تهیونگ: داهیون اونجایی که الان هستی خیلی جای خوبیه .بدون ما فراموشت نمیکنیم .ما هم همه یه روزی میایم پیش تو .(خدا نکنه)
میدونم مرض داشتم.خاستم یکم کرم بریزم .
خودم الان که مینویسمش دارم گریه میکنم🥺😭
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
هرچی میخاین بگین تو کامنت بگین .حرف بدیم بخاین بزنین حق دارین.😂
منتظر داستان بعدی باشین
بای لاولیا💜👋🏻
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
فصل دوم داره؟
دارم گریه میکنم خیلی غمگیننن
بمیرم برای تهیونگممم
نوسندهه خیلی بی ش.. عور تشریف دارزیی😐😐
بی اد... ب خیلی بد تموم شدددد😢
باورم نمیشه اما دارم گریه میکنم
الهییی چراا اینجوری شد تهش من برا ته بمیرم😢
هقققققق
فیننننن😢
داستانای دیگت تهش بهم نرسن خودم میام تو خوابت😐😐
ممنونیم که فصل دو رو نوشتی و می خوام بگم عالی بود نویسندگی ات هم عالیه فقط میشه بپرسم به نظرت فصل دوم کی منتشر میشه یا اصلا نوشتی؟
میدونی با اینکه داستانت اینطوری تموم شد اما خیلی جالب بود😁 حتی از پایان بدش خوشم اومد
چون همه ی داستان ها اخرش خوب تموم میشه مثلا اگه یه شخصیت نقش اصلی میمیره دوباره زنده میشه بر سر یه سری اتفاقات .
به نظرم عالی بود 😆😆
(امیدوارم بعد خوندن کامنت چیز و بیز بهم نگین 😂😂😂
با تشکر فراوان 😂😂😂😂)
یعنی واقعا کرم داشتی😂😂😂
به نظرم فصل دوهم بنویس برا مثال داهیون توی بیمارستان با یکی دیگه عوض شده و اون زندست و.....(اگه فصل دو را ننویسی دیگه⚔️⚔️⚔️⚔️😎)
منتظریم....
عالی بود❤❤
کاش اینجوری تموم نمی شد نمیدونم چرا آخرش رو که خوندم یک ساعت گریه کردم تهیونگ😓😭😢ولی خوشحالم که واقعی نبود😔😛
دقیقادقیقا دقیقا😐👍