Night spy 10🐾

مرینت:هری من یه فکری دارم😁هری:چه بد شد 😑چون من حوصله ندارم😠مرینت:خب حیف شد می خواستم بگم تو من و ادرین با لباس های ابر قهرمانی بریم بیرین🙄من از وقتی اومدم سوئیس اصلا به هیچ جا نرفتم🙄ولی تو که حوصله نداری😏هری:مری من آماده شدم بریم😊مرینت:توی دلش(تورو خدا نگاه کن با کی اومدیم بریم بیرون😑)باشه هری نیاز نبود کت‌وشلوار بپوشی😐به حرفم دقت 👈🏻فلش بک:با لباس ابر قهرمانی.مرینت:حالا متوجه شدی احمق جان🙂هری:اره ببخشید😅مرینت:کلمه تبدیل تو اینه:(آب ها معلق) و کلمه ای که تورو به حالت عادی بر می گردونه اینه( آب ها فرو ریخته)هری:آب ها معلق.وای خدا این چقدر با حاله🤩مرینت:برای اینکه یه ابر قهرمان باشی باید یه اسم داش...هری:man Blue 🤩مرینت:هنوز حرفم تمام نشده بود😑

مرینت:تیکی خال‌ها روشن.هری:و...وای...چقدر ...چقدر زیبا شدی😧مرینت:ممنون☺خب من به ادرین زنگ میزنم👈🏻&سلام ادرین اگراست هستم بفرمایید×اینقدر خودت رو نگیر 🙄مرینتم میخواستم بپرسم دلت میخواد بریم بیرون😊&ا...اره😧×خب پس باید تبدیل شی و بیای خونه‌ی هری😊&من تو راهم😐مرینت:قطع کردم خدا این پسرا فازشون چیه🙄زنگ خورد😑واقعا تو راه بوده🙄در رو باز کردم و کارلوس اونو تا داخل خونه راهنمایی کرد 😐×اوه سلام کت نوار🙂👋🏻&سلام ملکه‌ی زیبایی ها🙂رفتم و دستش رو بوسیدم😈لج هری رو درآوردم😈€اممم... ببخشید بنده هم اینجام😐👋🏻&اممم... سلام هری😑👋🏻€سلام گربه‌ی ولگرد 😑👋🏻×هری😠... ادرین😠€&ببخشید

مرینت:هری لطفا من رو به بهترین جای ژنو ببر😊ادرین:مری واقعا تو قراره فردا بری😥هری:درستش مرینته 😠یه باره دیگه بانوی من رو صدا کن مری بیام بکشمت 😠👊ادرین:مری مری مری مری...هری:گفتم بسسسسس کن😠مرینت:دیگه بسسسسسسسه😠همین حالا تمامش کنید😠€&ببخشید مرینت😑×درسته ادرین من قراره فردا برم 🙂به خواطر همین گفتم بیاین باهم امشب خوش بگذرونیم😆هری:من تورو به بهترین جای ژنو می برم 😌ادرین:هوی... منم اینجام😐هری:اوه... حواسم نبود تو هم اینجایی😐ادرین: اندرسون حواست به خودت باشه😑مرینت:وففففف😐میاین یا ببرمتون😑€&اومدیم🙂

هری:خب اول به موزه تاریخ طبیعی میریم😌.بعد به باغ گیاه شناسی میریم😆.و بعد از اون من چند تا بلیط برای اوپرا گرفتم میریم و گوش میدیم😝مرینت:من کاملا مطمئنم که دو دقیقه پیش بهت گفتم که میریم بیرون 🤨تو کی وقت کردی برنامه ریزی کنی😑هری:دیشب😐ادرین:نمیدونم از کجا می دونستی😐ولی به هر حال بریم😆مرینت: باشه 😊زود باشین موزه تا ۳ ساعت دیگه بسته میشه😠ادرین:راست میگه 🙂همش تقصیر تو😠هری:با تو هم بود😠مرینت:خب بهتره که نریم 😠هری:بانو چرا اینقدر لفتش میدی منو ادرین بیرون منتظریم🤨مرینت:بیام بزنم تو...😠

درون موزه تاریخ طبیعی👈🏻کت نوار:هری خان مجبور بودیم بیایم اینجا .خیلی شلوغه. الان هوادارا میان عکس و امضاء میخوان😠هری:نه که خیلی هوادار داری🙄مرینت:باور کنید یه بار دیگه ببینم دارین می پرین به هم میام براتون و این یو‌یو رو میکوبم تو سر دوتاتون😠ادرین:اینجا حوصله سر بره هری🥱مگه نه مرینت🙃مرینت:وای هری اینجا فوق‌العاده ست🤩 ادرین:اره اینجا عالیه🤩(رینا:ادرین دیگه واقعا داری ابرو ریزی میکنی😐ادرین:واقعا🤨رینا:شفای همه بیماران 😐🤦🏻‍♀️هری:ادرین بد جور داری خیت میشی😂😂رینا:گفتم که🤨ادرین:بی خیال😠من برای به دست آوردن دل مری هر کاری میکنم 😌هری:میام دهنت رو آسفالت میکنم😠😠رینا:بسه😠یه بار دیگه با هم بحث کنید اون وقت 👈🏻مرینت با پیتر ازدواج کرد و ادرین و هری مردن 😌€&غلط کردم😱)

مرینت:دست هری رو گرفتم وگفتم:اممم...هری بریم باغ گیاه شناسی شنیدم یه ساعت خیلی بزرگ داره که از گل ساخته شده😊هری:اوه😦... باشه😊(ادرین: چرا این دوتا اینقدر به هم می چسبن😑رینا:چون هم دیگه رو دوست دارن 😐مرینت به عنوان دوست و هری به عنوان عشق🤤ادرین:‌😐💔رینا:مثلا حالا دلت شکست😐ادرین:ارررره😭😭😭رینا:آقا نمیشه کس دیگه ای رو به جای این شل مغز بیارین🤨 تهیه کننده: چند نفر درخواست دادن نقش ادرین رو بازی کنن🙂نظرتون چیه خانم کارگردان؟ادرین:تورو خدا قلط کردم😭رینا:یه فرصت دیگه بهت میدم😌یه بار دیگه بیا پشت صحنه من میدونم و تو😠)

ادرین:اممم... مرینت میشه باهات حرف بزنم😅هری:نه خیر نمیشه 😑ادرین:کی با تو بود😑×باشه ادرین😊€بانو😑× چیه؟ ادرین بگو😊&نمی تونم بعضی یا گوش وایسادن 😑€ امروز دنبال یه بهونه ای بری تو دماغ من😑اگراست حواست به خودت باشه😑×ادرین بیا اونجا چطوره کنار اون مجسمه🙂هری:بانو و ادرین رفتن 😑من حصاب اگراست رو میرسم😠رینا:جوش نزن🙄ادرین:من و مری رفتیم من بهش گفتم:مری من دوست دارم 🙂و دستاش رو گرفتم.مرینت:دستم رو از دستاش جدا کردم و گفتم:ادرین منم دوست دارم ولی به اندازه یه دوست خب دروغ چرا شما دوتا بهترین دوست هایی هستید که من تا به حال داشتم😊و دست ادرین رو گرفتم و گفتم:زود باش ادرین من میخوام اون ساعت رو ببینم 😊و رفتیم.

هری:خب کسی علاقه ای به گوش دادن اوپرا داره؟😉&نه😒×اره 🤩&یعنی...ا...اره من عاشق اوپرام 😄×😂ادرین لازم نیست حرف های من رو تایید کنی€درست میگه شل مغز😏&بیام اون دهنت رو...😠هری:بانو بهتره زود تر بریم 🙂مرینت:باشه ادرین زود باش😊.درون سالن اوپرا👈🏻مرینت :واقعا گریم گرفت این عالیه😊 هری:ا...ا...بانو حالت خوبه؟ اگر میخوای بریم😅مرینت:نه ...نه این واقعا عالیه 🙂 ممنون هری😊ادرین :پوففففف حالا مثلا چیکار کرده😒هری:هوی احمق خان اینجا سالن اوپراست نه زباله دونی😠 ادرین:مهم نیست خدمتکارا جمع میکنن😏مرینت:هری راست میگه ادرین ،شاید بهتره که بری یه جای دیگه پاپ کورن بخوری 😊ادرین:ا...اره دیگه تمام شد😅(رینا:خجالت نمیکشی مثل حیوون رفتار میکنی😠ادرین:نه😐) مرینت:هری من واقعا خستم بهتره بریم خونه🥱هری:باشه منم همین طور🙂خدا حافظ ادرین🙂👋🏻ادرین:خدا حافظ پسر ابی😈👋🏻هری:من مرد ابیم باور کن میام برات😠مرینت:ادرین😠... هری😠... من قراره برم پاریس و شما دوتا اینجا هستید واقعا چی با خودم فکر کردم که شما دوتا رو توی یه تیم قرار دادم😠€&ببخشید مرینت😒مرینت:خدا حافظ ادرین واقعا شب خوبی بود🙂 ممنون که دعوتم رو قبول کردی😊 شاید این آخرین شبی باشه که باهم هستیم😔ولی ممنون 😊.

صبح درون ایستگاه قطار👈🏻هری:واقعا دلم برات تنگ میشه بانو😔ادرین:منم همین طور 😔مرینت:رفتم و دوتاشون رو بغل کردم و گفتم:هری، ادرین واقعا دلم براتون تنگ میشه 😭و یه اشک از چشمام اومد هری اشکام رو پاک کرد و گفت لطفا گریه نکن😊باز هم دیگه رو می بینیم😉و بعد هم دیگه رو محکم بغل کردیم😔 ادرین:مرینت من برات یه چیزی اوردیم😊مرینت: ممنون ادرین دست بند خیلی قشنگیه😊هری:هدیه من بهتره😏یک ویولون زیبا تقدیم به بانو‌ی من😌 مرینت:ممنون هری😊اممم...هری من این رو قبلا یه جایی دیدم🤨ادرین:اره شاید تو موزه متروپولیتن نیویورک😠هری:اممم... دو ماه پیش دزدیدمش و میشه گفت ازش استفا ه نکردم😗مرینت:ممنون هری ممنون ادرین دلم برای احمق بازیاتون تنگ میشه😊وقتی سوار قطار شدم حص بدی داشتم دلم نمی خواست از هری جدا شم😔قطار داشت حرکت میکرد دیدم ادرین و هری دارن تند میان سمت قطار پنجره رو باز کردم. ادرین:مرینت زود برگرد😁هری:امیدوارم روزی که می بینمت جوابم رو بدی😄(دارن داد میزنن)قطار رفت و از اونا دور شد از پنجره اومدم بیرون و گفتم خدا حافظ ادرین و هری 😄👋🏻اما یه دفعه کلاهم افتاد ولی من توجهی نکردم و رفتم داخل🙂هری:کلاه بانو افتاد و من گرفتمش🤩ادرین:خب امیدوارم وقتی دارم شهر رو نجات میدم شست پات نره تو چشت😏...هوی...هوی دارم با تو حرف میزنم هری:من داشتم به مری فکر میکردم😔یاد تمام خاطراتم با اون افتادم 😔همون موقع یه اشک از چشمام اومد😔ادرین:هی پسر داشتم شوخی میکردم😅جدی نگیر 😦هری:من واقعا دلم براش تنگ میشه😔ادرین:منم همین طور😔.3سال بعد👈🏻(رینا:اگه میخوای فصل 2رو ببینی باید صبر کنی)(این داستان ادامه دارد )

بچه ها به نظرتون مرینت به ادرین برسه یا هری🤔تو نظرات بگید