12 اسلاید صحیح/غلط توسط: (meow(CG انتشار: 1 سال پیش 994 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
درود. اینجانب اومدم پارت هفت رو بنویسم.و بعد هم میرم. و بعد هم میشینم کامنتاتون رو میخونم.
یکی دستت رو کشید و سریع بردت پشت ساختمون..همین که خواستم جیغ بزنم من رو هل داد و به دیوار کوبید بعد سریع جلوی دهنم رو گرفت.. چشام رو بستم و سعی کردم از دستش فرار کنم. #بس کن منم یه دقیقه وایساااا.. همین که صداش رو شنیدم آروم وایسادم و تو چشماش نگاه کردم.خودش بود.دستش رو از جلوی دهنم برداشت.. -تهیونگ؟؟؟ لبخند مستطیلی زد و گفت: سلام. -یکم آرومتر باش لااقل کمرم رو شکوندی.. #ببخشید ولی انقدر سر و صدا کردی که مجبور شدم جلوی دهنت رو بگیرم. تازه از دست فن ها فرار کردم ،نمیدونستم این همه فن تو ایران داریم. محکم بغلش کردی اما بعد یه ثانیا سریع خودت رو از بغلش کشیدی بیرون: چرا تلفنام رو جواب نمیدادی؟؟؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟؟ #خواستم سورپرایزت کنم. -از کجا فهمیدی من اینجام؟؟ # اینستای میا رو پیدا کردم و از اونجا تونستم پیدات کنم. میا آدرست رو برام فرستاد.-حالا فهمیدم چرا انقدر مشکوک میزده. اصلا مگه تو اینستا داری؟؟ #از رو اینستای بیگ هیت پیداش کردم بعد واسه خودم یه پیج فیک.... حالا اصلا مگه اینا مهمه؟؟ فعلا باید بریم خونوادت رو راضی کنیم.. من این همه راه از کره نیومدم که..... *هی تو کی هستی.. برو اونور ببینم... مزاحمت ایجاد نکن. در جا صدای سامی رو شناختی: سامی مزاحم نیست.. میا هم پشت سرش اومد: اومدی یه دقیقه ا/ت رو صدا کن.... ا پسر دایی نگاه کن این همونه که الان بهت گفتم. تعظیم و سلام کرد.. دیدی سامی و میا هم اومدن پیشتون. الان که تهیونگ اونجا بود خیلی جرئتت واسه وایسادن جلوی مامانت بیشتر شده بود. سامی: یه بلیط بگیرم ایشون هم بیان؟؟؟ تهیونگ بهت سیخونک زد: میشه واسم ترجمه کنی؟؟ -داریم میریم تو این کلبه ی وحشت، بلیط بگیریم باهامون بیای؟؟؟ #آره میام.ولی قول نمیدم نترسم.. میا: چی گفت؟ -ای خدا منم شدم مترجم شما ها. میگه میاد.. رفتین تو کلبه و بعد یهو یکی از پشت در اتاقی که اونجا بود پرید بیرون. لباس سفید بلند پوشیده بود و کلاه گیس سیاه رو سرش گذاشته بود. از چیزی که فکرش رو میکردی ترسناک تر بود.
خواستین برین خونه باغ که سامی گفت: دختر عمه ببین دوستت واقعا جذابه اما با این ریخت فکر کنم مامانت هیچوقت قبولش نکنه. یه نگاه به تهیونگ انداختی. حق با سامی بود.. موی قرمز تهیونگ خیلی تو چشم بود و لباسش خیلی غیر رسمی و شلوارش هم پاره پوره بود...یادت اومد قبل اینکه بیای تهیونگ موهاش مشکی بود:تهیونگ رنگ موهات واکس موئه یا رنگش کردی؟؟؟ #چی؟؟ واکس مو. خوشگل شده؟؟ -خیلی خوشگله اما تو ایران رسم نیست مو رنگ کنی.. میتونی پاکش کنی؟؟ یه هتل واست میگیریم تو برو حموم تا موهات به حالت عادی برگرده منم میرم یه لباس معقول تری واست میگیرم.. باشه؟؟؟ اول یکم ناراحت شد بعد گفت:باشه.. -در عجبم با این شلوار زخمی چطور هنوز گشت ارشاد بهت گیر نداده... به میا و سامی گفتی برن و تو و تهیونگ یه تاکسی گرفتین.. ته رو بردی هتل و خودت رفتی یه کت و شلوار واسش بخری. آخر یه کت و شلوار ساده و خوشگل دیدی و اونو واسش خریدی.. سریع رفتی هتل و منتظرش موندی.. بعد نیم ساعت تهیونگ بالاخره آماده شد.. شبیه پسرای کی دراما شده بود.. فقط مدل موهاش.. -موهات.. هیچی ولش کن بدو بریم که خیلی دیر شده.. رفتین . در زدی و در رو باز کردن.. دیدین رفتن تو یکی از کلبه ها نشستن.. #یااا ا/ت حالا من چیکار کنم.. اصلا یه دقیقه هم باهام حرف نزدی.. من چی بگم؟؟ -فعلا فقط بیا دنبالم. به کلبه رسیدین گفتی:من میرم داخل وقتی گفتم بیا باشه؟؟؟ #باشه. رفتی داخل: سلام به دایی و خاله و مامان و بابا و بقیه که حوصله ندارم اسماشونو بگم.مامان: سلام. بالاخره اومدی؟؟ مردیم از گشنگی.. -ببخشید دیر کردم. یه مهمون داشتم. الان هم تصمیم گرفتم با خودم بیارمش. رفتی دم در:ته بدو بیا. تهیونگ اومد داخل:سلام به همگی(بچه ها خودتون بفهمید داره کره ای میگه دیگه) همه تعجب کرده بودن. مامان: ایشون؟؟چی گفت؟؟ -قبلا بهتون توضیح دادم دیگه. گفتم بیارم ببینینش بعد تصمیم بگیرین. الانم گفت سلام به همه ی شما. مامان اخماش رفت تو هم: بهت که جواب دادم. نه. اصلا هم ازش خوشم نیومد. تهیونگ گفت: قول میدم از دخترتون خوب مواظبت کنم و همیشه دوسش داشته باشم.. میا:تو رو خدا بعد اینکه چیزی میگه به ما هم بگو.. نیشت از حرفش باز شد و بهشون گفتی.. مامانت گفت:بهش بگو نیازی نیست ما دخترمون رو دستت نمیسپریم که بخوای مراقبش باشی. یکی دیگه رو انتخاب کن. والا این چش تنگا چین همش دنبالشونی.محکم گفتی: نه. همه تعجب کرده بودن چون معمولا انقدر تند و محکم حرف نمیزدی. در واقع اولین بار بود اینجوری میدیدنت. مامان:چی؟؟ -گفتم نه. من تهیونگ رو انتخاب کردم. من اونو دوست دارم و اگه نیاز باشه دوباره و دوباره اونو انتخاب می کنم. بعد دست تهیونگ رو گرفتی و بدون توجه به حرفایی که میزدن از خونه بیرون اومدی. یه تاکسی گرفتی و باز رفتی همون هتل و دو تا اتاق گرفتی.تو تاکسی تهیونگ یکی دو بار ازت سوال پرسید اما چند بار که جوابش رو ندادی ساکت شد. از وقتی اومده بودی همه به جز مادرت داشتن بهت زنگ میزدن. تو رفتی تو اتاق خودت تهیونگ هم تو اتاق خودش.
یه لحظه با خودت گفتی من که نمیتونم جلوشون وایسم. حداقل تهیونگ بره دنبال زندگی خودش.یهو یادت اومد از رو کلید خونتون تو تهران یکی داری. به تهیونگ گفتی فرداش برین و وسایلت رو جمع کنی و بعد برگردین کره.بعدش با خودت گفتی اینجوری ممکنه از خانوادت دور بشی.. تصمیم گرفتی دیگه با تهیونگ نباشی.. . صبح خیلی زود بیدار شدی و اول با یونا و مینهو حرف زدی.. حتی جواب میا هم نمیدادی.. دلت میخواست خودت رو خفه کنی. دلت نمیخواست خانوادت تا ابد باهات قهر باشن.. رفتی و در اتاق تهیونگ رو زدی. #کیه؟؟
-در رو باز کن منم. در رو باز کرد و لبخند شیرینی بهت زد:حالت بهتره؟؟ -نه. #چرا؟؟ -الان بهت میگم. همین که پات رو گذاشتی تو اتاق زدی زیر گریه. -تهیونگا من متاسفم..هق #میشه یه دقیقه بشینی و بگی چی شده؟؟؟ -دیگه نمیخوام با هم باشیم. خانوادم منو تو شرایطی گذاشتن که مجبورم بین تو و اونا یکی رو انتخاب کنم. من مجبور......#وایسا ببینم. تو همون دختری هستی که من میشناختم؟؟ نه. اون دختر هیچوقت تسلیم نمیشد. اون همه چی رو با هم میخواست. اون هیچوقت واسه اینکه کاری رو نتونسته انجام بده گریه نمی کرد. به جاش تلاشش رو بیشتر می کرد. حالا ساکت باش. ما یجوری راضیشون می کنیم. قول میدم.. با حرفاش آروم شدی. گوشیت زنگ خورد. مامانت بود. دو دل شدی اما بعد جواب دادی:الو. مامانت با صدای آرامش بخش و آرومی گفت: سلام عزیزم. خوبی؟؟ -ممنون شما خوبی؟ مامان: کجایی؟؟ -مگه فرقی می کنه؟؟ مامان: میخوام یه سوال ازت بپرسم.تو هیچوقت دلت واسه هیچ پسری نلرزیده بود. این پسر چی داره که حاضر شدی دیشب با مامانت اونجوری رفتار کنی؟؟ -من نمیدونم چی داره. فقط وقتی کنارشم...یهو زدی زیر گریه: حس آرامش می کنم. دلم میخواد پیشش باشم. دلم نمیخواد بین اون و شما یکی رو انتخاب کنم. مامان تو نمیدونی چرا اونجوری رفتار کردم؟؟ بزار بهت بگم. وقتی بابا از تو خوشش اومده و تو هم ازش خوشت اومده کسی نیومده که بگه.. هق... اجازه نداری باهاش باشی.. تازه اونم با سختگیری هایی که اون زمان بوده.. بعد من این همه... این همه دارم می جنگم و زجر می کشم اما شما لج کردین و زیر بار نمیرین.. مامان: اگه زیر بار نرفته بودم الان بهت زنگ نزده بودم. بیا دیگه الان دارم میگم اشکال نداره. ولی باید یه قولی هم تو و هم دوستت بهمون بدین. -چی؟؟ مامان: الان که هیچی، ولی بعدا بعد از درست و دانشگاهت باید بیای پیشمون بهمون سر بزنی چند وقت یبار.. دوست پسرت هم باید قول بده ازت خوب مراقبت کنه.. اگه یه تار مو هم از سرت کم بشه من میدونم با اون. -من قول میدم. اون بدبخت هم دیشب قول داد شما اصلا بهش توجه نکردین. مامان: خب حالا پاشین بیاین خونه.. -مامان اینجوری نباشه من پا شدم اومدم اونجا همه ی حرفاتون یادتون رفته باشه هااا. مامان: لوس نشو دیگه. بیاین. -باشه ما الان آماده میشیم میام اونجا.
تهیونگ بهت زل زده بود:چی شده ا/ت؟؟؟ -آماده شو بریم خونه ی ما.. قبول کردن بالاخره.. تهیونگ لبخند گشادی زد:واقعا؟؟ بالاخره؟؟؟ یهو محکم بغلت کرد و گفت:میدونستم.. داشتی خفه می شدی: بس کن خفم کردی.. یهو ولت کرد:ببخشید.. -برو آماده شو منم میرم. دویدی تو اتاقت و لباست رو عوض کردی... بعد منتظر تهیونگ موندی.......بعد از چند روز تهیونگ برگشت کره چون کارای آلبوم جدیدشون که قرار بود 3 ماه دیگه منتشر بشه مونده بود... یک ماه با سرعت نور گذشت و برگشتی کره.. یونا و مینهو تو فرودگاه منتظرت بودن و تا خونه رسوندنت. اعضا هنوز قراردادشون با خونه تموم نشده بود.. همه اومدن پیشت و بغلت کردن.. تهیونگ خونه نبود.. بعد از یکم صحبت کردن و احوالپرسی رفتی در اتاقت رو باز کردی و وسایلت رو گذاشتی سر جاشون و دوش گرفتی و لباسات رو عوض کردی.. بعد موهات رو شونه زدی و گذاشتی همونجوری باز باشه..ساعت 3 نصف شب صدای در اومد.. یه نفر اومد تو خونه و آروم راه می رفت.. قلبت داشت تند تند میزد.. همه خواب بودن اما تو تمام مدت تو هواپیما خوابیده بودی.. در اتاق که نیمه باز بود رو آروم باز کردی و با یه جفت چشم روبروی خودت مواجه شدی.. سریع در رو با یه جیغ آروم و کوتاه بستی و در رو قفل کردی.. با صدای آروم و آشنایی که پشت در میگفت:منم ا/ت چرا میترسی؟؟ فهمیدی تهیونگ بوده و یادت اومد تهیونگ قرار بود دیر بیاد..-تهیونگ خودتی؟؟ #آره دیگه پس کی میتونه باشه.. در رو باز کردی و متوجه شدی کسی بیدار نشده. -فکر کردم دزده. تهیونگ بغلت کرد:دلم واست تنگ شده بود. تو هم بغلش کردی:منم همینطور.. وقتی بغلت میکرد خیلی کیوت و آروم میشد.. #چرا تا الان بیدار موندی؟؟؟ -خوابیده بودم تو هواپیما الان خوابم نمیومد..تو هم برو دیگه. احتمالا چیزی نخوردی نه؟؟ #نه -میخوای یچیزی واست درست کنم؟؟ #تو برو بخواب فردا کلاس داری خودم یچیزی درست می کنم.. باشه؟؟ -باشه.. شب به خیر..
رفتی بخوابی..الان دیگه واقعا خوابت میومد..نفهمیدی کی خوابت برد و صبح با صدای آلارم گوشیت از خواب بیدار شدی.. سریع رفتی موهات رو بستی و آماده شدی واسه دانشگاه... رفتی و دیدی فقط جی کی بیداره.. -سلام..صبح به خیر. جی کی خمیازه کشید و گفت:سلام. -چرا الان بیداری؟؟ حتما میخوای بری کمپانی آره؟؟ جی کی: نه بابا دوست پسرت تا صبح داشته سر و صدا می کرده تو خواب. یه بار تو خواب من رو صدا کرد یه بار گفت واسش آب بیارم و وقتی آب آوردم خوابش برده بود. عادتشه تو خواب داد بزنه.. -منم تو خواب راه میرم. ولی حرف فکر نمی کنم زده باشم. یه بار مامانم منو دیده که دارم با مسواک نصف شب موهام رو شونه می کنم(این خاطره مشابه خاطره ی خودم بود ههه).. بعد از یادآوری خاطره خودت خندت گرفت.. -چی میخوری؟؟؟ جی کی:مهم نیست. صبحونه درست کردی و با هم نشستین صبحونه خوردین.. جی کی یجوری به نظر میومد انگار الان قراره سرش بره تو کاسه ی غذاش.. تو بعد از خوردن غذات سریع کیفت رو برداشتی و خداحافظی کردی و رفتی سمت دانشگاه.. بعد از رسیدن رفتی کتابخونه چون فهمیدی یونا و مینهو اونجا منتظرتن.. دو ماه دیگه آلبوم جدیدی بی تی اس منتشر می شد و تو مدرسه که تقریبا همه آرمی بودن ذوق داشتن... پروژه یجدیدی داشتین که واقعا سخت بود.. تو و یونا همش تو فکر پروژه بودین.. یونا: شب میریم کافه ی همیشگی واسه پروژه؟؟ -آره... شب لباست رو عوض کردی.. هیچکس خونه نبود و خودت تنها بودی.. رفتی کافه
منتظر یونا موندی و وقتی اومد کلی با هم حرف زدین. یونا: چجوری تونستی از ما این مسئله که با بی تی اس زندگی می کنی رو قایم کنی کلک؟؟ -گفتم شاید خوششون نیاد و بعدا اگه بهتون گفتم تقصیرا بیفته گردن من..به کسی که نگفتی؟؟ یونا: نه بابا فقط من و مینهو میدونیم.. داشتین حین کار کردن با هم حرف میزدین.بعد از تموم شدن وقتت رفتی فروشگاه.. فروشگاه خیلی بزرگ بود و تو کارمند طبقه ی دوم بودی.. بخشی از طبقه ی دوم عروسک فروشی، بخشی لوازم آرایشی و بخشی هم گل فروشی بود . اول تو گل فروشی به بقیه کمک می کردی اما به خاطر حساسیتت از گل و گرده(هققق) فرستاده بودنت بخش عروسک فروشی. پشت بخش عروسک ها داشتن بخش کیپاپی درست می کردن.. بیکار نشسته بودی چون فروشگاه خلوت بود و وقت استراحت تو.. صدای گریه از پشت یه قفسه میومد.. انگار یه دختر بچه بود... رفتی پشت قفسه و دیدی یه دختر بچه یه عروسک کوچولو رو بغل کرده و داره گریه می کنه:عزیزم حالت خوبه؟؟ چی شده؟؟ دختر کوچولو همونجوری که داشت دماغش رو بالا می کشید هق هق کنان گفت: ما..هق... مامانم رو گم ... هق.. گم کردم... اومده .. بودیم... هق... یه عروسک بخریم.... دستش رو.... هق... ول کردم.. حالا..هق ... گمش کردم.. رابطه ی خوبی با بچه ها داشتی.جلوش زانو زدی و با لبخند گفتی: میخوای بریم پیداش کنیم؟؟ مطمئنم همین دور و بر هاست.. گفت: میتونیم پیداش کنیم؟؟ -ادای مامور مخفی ها رو در آوردی و با بی سیم خیالیت گفتی:ماموریت جدید شروع شد.. باید مامان ... آروم گفتی:اسمت چیه؟؟؟ انگار حالش بهتر شده بود.با لبخند گفت: سولگی.. -باید مامان سولگی رو پیدا کنیم. سولگی دستم رو بگیر اگه میخوای عملیات رو شروع کنی.
سولگی دستت رو گرفت و با اون یکی دستش عروسک رو محکم بغل کرد:اسم تو چیه؟ -ا/ت.. گفت:خوشبختم سرباز ا/ت. از پشت قفسه ها بیرون آوردیش و گفتی: آخرین بار با مامانت کجا بودی فرمانده؟؟؟ سولگی: کنار عروسک های غولپیکر. -حتما عروسک های غولپیکر مامانت رو دستگیر کردن. باید بریم آزادش کنیم. بدو بریم.. دویدین سمت عروسک ها و دیدی یه خانوم و نگهبان فروشگاه دارن حرف میزنن. کنار سولگی زانو زدی: مثل اینکه آقای نگهبان زود تر از ما مامانت رو پیدا کرده. اون مامانته دیگه؟؟ سولگی یه نگاه دقیق انداخت و گفت:آره آره خودشه.. دستش رو گرفتی و رفتی سمت خانم.-ببخشید خانم محترم.. خانوم روش رو برگردوند و بعد سولگی بلند گفت: با دوست جدیدم آشنا شو مامان. کمک کرد تو رو پیدا کنم. خیلی هم بهم خوش گذشت. مامانش محکم بغلش کرد و بعد به تو نگاه کرد: ممنونم .. هی سولگی خانم. این عروسکه دیگه چیه؟؟ از کجا اومده؟؟ سولگی: بین عروسکا بود. خودش تنهای تنها. فکر کنم مثل من گم شده بود. -اون رو یه هدیه از طرف من حساب کنید خانوم. خانم: واقعا ممنون. سولگی با چشمای درشتش یه نگاه بهت انداخت و گفت: ماموریت با موفقیت انجام شد سرباز. سلام نظامی کیوتی دادی و گفتی: فکر کنم خیلی خوش شانس بودم که فرمانده ای مثل شما داشتم.. مامانش گفت: واو مثل اینکه خیلی خوش گذشته. خیلی خب باید بریم. از این خانم تشکر کن تا بریم. سولگی: اسمش ا/ت عه. ممنون ا/ت به خاطر اینکه من رو همراهی کردی. خندیدی و گفتی: خواهش می کنم. بعد از اینکه رفتن دوباره رفتی سر کارت.. وقت استراحتت تموم شده بود.
رفتی و به مشتری ها کمک کردی. بعد چند دقیقه دیدی مینهو و یونا دارن میان. بار اول بود میومدن. با خوشحالی اومدن سمت تو: سلام کمکی احتیاج دارین؟؟ مینهو: حالت خوبه؟؟ ماییم ها ا/ت... -قانون شماره ی یک. تو فروشگاه همه ی آدما واسه من جزو مشتری حساب میشن. قانون شماره ی دو. اینجا من با همه ی کارمندا مثل هم هستم. ا/ت شخصیت من بیرون از فروشگاهه. یونا: باشه پس خدافظ. -صبر کنید شوخی بود بابا. بعد زدی زیر خنده : برگردین دیوونه ها. دیدی برگشتن. -چه خبر؟؟ اومدین اینجا؟ مینهو: تولد مامانمه. گفتم یچیزی واسش بگیرم.. -واقعا؟ میتونی واسش از بخش لوازم آرایشی یچیزی بگیری یا یه پک مراقبت پوستی. یا حتی یه بلیط واسه ماساژ صورت و خدمات پوستی. یا هم یه دسته گل و.... یونا: وااای چقدر حرف میزنی. مینهو: منم یه عروسک و گل واسش میگیرم. مامانم عاشق پوستشه. به نظرت بلیط خدمات پوست بهتره یا گل و عروسک؟؟ -به نظر من به جای گل براش بلیط بگیر. خاطره ی خوب بهتر از کادوی گرونه. هم پک مراقبت پوستی رو بگیر هم بلیط. خودت میدونی. حتی یه بخش هست که میشه خودت کادو درست کنی. یعنی خودت طراحی کنی روی لیوان و ظرف. مینهو: به نظرم همون مراقبت پوستی رو هدیه بدم بهتره. خب پس ما میریم بخش پوستی و لوازم آرایشی.فعلا. -فعلا. شیفتت داشت تموم می شد. 10 دقیقه تا تعویض شیفت مونده بود. بعد ده دقیقه رفتی لباسای خودت رو پوشیدی و شیفتت رو عوض کردی. گوشیت داشت زنگ میخورد. تهیونگ بود:بله؟؟ #سلام ا/ت چطوری؟؟ -ممنون. عالی #امشب میای خرید؟ خودمون دو تایی؟ -کجا؟ الان دیر نیست؟ #همون مجتمع نزدیک خونه دیگه. دیره ولی اونجا مغازه هاش همیشه بازن. بعدشم خیلی دیر نیست تازه ساعت 10:30 عه.
-باشه ولی من زودتر از 11 نمیتونم آماده بشم. #اوکی. اعضا امشب کارشون طول می کشه. میام دنبالت برو خونه. رفتی خونه و سریع دوش گرفتی و موهات رو خشک کردی و لباس پوشیدی. بعد هم کارت و موبایل و .... رو گذاشتی تو کیفت. بلوز قرمز مجلسی با یه شلوار سیاه پوشیدی و موهات رو محکم پشت سرت بستی. یه کوچولو آرایش کردی و بعد منتظر شدی. ساعت شده بود 11:10. یهو صدای در اومد. کیفت رو برداشتی و کفشت رو پوشیدی و در رو باز کردی.. تهیونگ وایساده بود: اینا... این استایل جدیدته؟؟ -علیک سلام. ممنون منم خوبم. اتفاقی نیفتاده و بابت تاخیری که داشتی می بخشمت.. تهیونگ لبخند گشادی زد: ببخشید. ولی ماسکت کجاست؟؟ ماسکت رو بالا گرفتی:ایناهاش. -متوجه شدی تهیونگ یه جور خاصی نگات می کنه:چیزی شده؟؟ #ها؟؟ نه. فقط اینکه تو رو تو این مدل لباسا میبینم واسم عجیبه. خوشگل شدی. یعنی بودی ولی الان خوشگل تر شدی. به نظرم باید بیشتر لباس مجلسی بپوشی چون واقعا خاص میشی. البته هودی هم خیلی کیوته ولی اینجوری جذاب تری.. داشتی بهش نگاه می کردی:واقعا؟ خب چند تا دست لباس واسه خودم میگیرم.فعلا تا خیلی دیر نشده بیا بریم... کره ای ها خیلی کم میخوابیدن و شب زنده دار بود. ماسکت رو زدی و همراه تهیونگ راه افتادی. سوار ماشین شدی و با هم رفتین سمت پاساژ. مستقیم رفتین طبقه ی آخر:حتی طبقه ی اول رو نگاه هم نکردیم. #گوچی ترندای تابستونه ی جدید آورده. برند مورد علاقه ی منه. همه جا یکم با فاصله از تهیونگ راه میرفتی. بعد یه مدت تهیونگ سرعتش رو کم کرد:چرا پشت سرم راه میری؟؟ -چون نمیخوام بقیه بدونن من با توام. #ها؟؟ چرا؟؟ -واسم دردسر میشه. دلم نمیخواد مثل تو مجبور باشم همه جا ماسک بزنم. اومد نزدیکت و دستتت رو گرفت و تو رو دنبال خودش برد تو مغازه ی گوچی: اما واسه من مهم نیست بقیه چی فکر می کنن. مهم اینه که ما چی فکر می کنیم.
با هم دو تا لباس یکی واسه تو و یکی واسه تهیونگ انتخاب کردین و بعد تهیونگ گفت حسابش می کنه.. بعد از اینکه از مغازه بیرون اومدین تهیونگ گفت گوشیش رو جا گذاشته و به تو گفت بری مغازه های دیگه رو نگاه کنی.. تو مدتی که تهیونگ نبود رفتی مغازه ی برند دیور و یه عطر واسه تهیونگ گرفتی. میدونستی عطر مورد علاقش چیه. بعد هم چند تا لوازم آرایشی واسه خودت گرفتی.. بعد مدتی دیدی تهیونگ نیومده پس بهش زنگ زدی:الو #الان دارم میام. پشت سرتم. گوشی رو قطع کردی:کجا بودی؟ #رفتم خریدا رو بزارم تو ماشین. جعبه ای که واسش گرفته بودی رو جلوش گرفتی: بیا این واسه توئه. یعنی واسه تو گرفتمش. بعد که گرفتش گفتی: امیدوارم حدسم درست بوده باشه.. #ممنون. ولی فعلا بازش نمی کنم تا بریم تو کافه. فعلا بریم چند تا لباس مجلسی واسه تو بخریم. -اوکی بریم. بعد پرو کردن حدود 10 تا لباس سه تاش رو انتخاب کردی. بعد از اون دیگه حوصله ی راه رفتن نداشتی: من دیگه خسته م. بیا بریم کافه. یه میز رو انتخاب کردین و اونجا نشستین. سرت رو گذاشتی رو میز که گارسون اومد و سرت رو بالا گرفتی:چی میل دارین؟#یه قهوه لطفا.تو چی میخوای؟ -هیچی فقط یه لیوان آب. #فقط آب. -اوهوم. بدجور خوابت میومد. دوباره سرت رو گذاشتی رو میز که صدای دوربین شنیدی. گفتی حتما فنا شما رو دیدن سرت رو بالا گرفتی و دیدی تهیونگ داره ازت عکس میگیره. یادت اومد تو کره نمیشه صدای دوربین رو قطع کرد واسه حفظ حریم خصوصی شهروندان(این فکت بود).
رو به تهیونگ کردی:دقیقا چرا و از چی داری عکس میگیری؟ #دقیقا از تو و به این دلیل که خیلی قیافت کیوت شده دارم عکس میگیرم. چشمات پف کرده.. گوشیت رو در آوردی و ادای سلفی گرفتن در آوردی ولی در حقیقت داشتی از تهیونگ عکس می گرفتن. با اعتراض گفت: منم میخوام تو عکست باشم. دوربین و برگردوندی و گوشی رو دادی دستش . فکر کنم تو بهتر از من سلفی بگیری. کلی سلفی گرفتین و تهیونگ همش خل بازی در میاورد. یدفعه گفتی: اوپا یونتان کجاست؟ تهیونگ انگار هضم نکرد که چی گفتی:اولین باره بهم میگی اوپا. خیلی حس عجیبیه . یوناتان پیش جیمین شیه.(تو کره معمولا دخترا به برادر بزرگ یا دوست پسراشون میگن اوپا)-قبلا بهت نگفته بودم اوپا؟؟ #نه. فقط یبار داشتی با نامجون حرف میزدی اشتباهی به جای هیونگ گفتی اوپا و به همین خاطر تا 1 هفته همین که نامجون هیونگ رو میدیدی سرخ می شدی. یاد سوتی ضایعت افتادی. عجیب نبود چون اوپا معنی برادر بزرگتر هم میداد اما معمولا پسرا رو هیونگ صدا میزدی چون فکر می کردی شاید دلشون نخواد یه دختر غیر کره ای اوپا صداشون کنه.. ساعت رو نگاه کردی: 1:45... بعد از اینکه تو ماشین نشستی همین که ماشین حرکت کرد خوابت برد. #هی پاشو. رسیدیم خونه.. ا/ت پاشو.. چشمات رو باز کردی. #میدونستی تو خواب شبیه دختر بچه های 5 ساله میشی؟؟؟ پا شدین و رفتین داخل خونه و با بی حوصلگی رفتی تو اتاقت و در و بستی و لباست رو عوض کردی. همه خواب بودن. خوابیدی تا اینکه صبح با صدای جیغ و داد یهو از خواب پریدی.
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
وایییییییییییی توروخدا زود بزار دیگه گلم
گذاشتم دیگههه. منتشر شدههه
وای من خیلی خوش شانسم دیدم نوشته ارزوی من از شانس خوبم بایصم شخصیت اصلی بوووووود عررررررررر..من و این همه خوش بختی محاله
بایس منم هست هققق. آجییی
وااااای محــــــشره ....😍😍😍
خیییییلییییییی خوب بکد ، منتظر پارت بعدیت هستم 😘😘😘😘 💜💜💜💜
اگه دوست داشتی داستان منم بخون 😘😘
اولین فرصتی که پیدا کردم داستانت رو میخونم..
عالی بود ✨
پارت بعدی پلیز🙃
گذاشته شدددد
چرا جای حساس کات کردی
بهش میگن شکنجه عزیزم. من شکنجه گر ماهری ام. ولی به این خاطره که پارتای بعدی رو بخونین. به این ترفند میگم ترفند شهرزاد قصه گو
عالی بود.
مرسییییییییییی
چرا جای حساس تموم میکنی داستان رو ؟؟
داستانت واقعا بی نظیره واقعا محشره ، معرکس
مشتاقانه و بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم
مرسییییییی 💜😘
واسه اینکه منتظر پارت بعدی باشین... اومده پارت بعدی برو بخون
داستانت عالیه👍
مرسیییییی
وای خدایا عالی بود دیدم اومده میخواستم جیغ و داد کنم اومدم داد بزنم گلوم درد میکرد😑انقدر ضد حال خوردم😂عالی بود حرف نداشت هرچی بگم کم گفتم حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
وجیغ و داد نکنیاااا تستچی منو جریمه می کنه خخخ.. مرسی عزیزم . همیشه اولین کامنت مال توئه. بهت افتخار می کنم ههه