(زخم زبان)داستان کوتاه

بدانید که اگر اتفاقات ناگواری در راه رسیدن به هدفتان افتاد به راهتان ادامه بدید حتی اگر بدترین آسیب ها را ببینید. دیگر توان قدم برداشتن را ندارم خنجر ها یکی پس از دیگری در کمرم فرو می‌روند جایه خالی ای در کمرم وجود ندارد. دوباره روی زخم های قدمی ام زخم های جدیدی آمده اند .دیگر نمیتوانم .... نمیتوانم !..... بر زمین افتاده ام چشم هایم تار میبنند تنها چیزی که می‌توانم ببینم نوری است که هر لحظه از من دور و دور تر میشود سعی دارم کشان کشان به راهم ادامه بدهم اما همه ی این تلاش ها پوچ و بی معنی است. بعضی از افراد با حرف هایشان من را نابود میکنند..... حرف هایشان مانند خنجری هر لحظه وارد کمرم می‌شوند تا کی میخواهند از پشت به ما خنجر بزنند ؟؟

با اینهمه احترامی که به آن افراد میگذاریم اما باز هم با سخنانشان روح مارا آزرده میکنند...مگر ما چکار کرده ایم ؟.......،مگر چه گناهی کرده ایم که اینجوری با ما رفتار می‌کنند؟... دیگر حتی شک کرده ام که کسی هست که به من اهمیت دهد !......مانند روحی نامرئی و سرگردان شده ام مثل همیشه؛ مانند غنچه ای که تازه در گوشه ی باغچه تک و تنها جوانه زده اس نشسته ام.تنهایی ............ تنهایی بر خلاف افکار و عقاید دیگران چیز خوبی‌ست .سکوت مطلق .....تاریکی همه این ها چیزهایی هستند که باعث می‌شوند افراد امثال من در آرامش به سر ببرند .

بدانید کسانی که ساکت هستند و گوشه ای نشسته اند و بیشتر اوقات را در اتاقشان می‌گذرانند زخم خرده ترین افرادی هستند که تا به حال هم در عمرتان ندیده اید !........پس لطفا زود قضاوت نکنید و با حرف هایتان ما را آزار ندهید....

اسلاید اضافه