
سلام سلام😃 همین الان از جلسهی امتحان برگشتم خونه... در کل بگم امتحانش مزخرف بود.. فقط به خاطر اینکه وسط جلسهی امتحان حالم خراب شد نفهمیدم دارم چیکار میکنم😑
(تیکی...) صدام میلرزید...(اسپانتس آن) و از اون جا دور شدم... بدون هیچ نامهی خداحافظیای داشتم میرفتم... شاید برای مدت کوتاه و یا شاید حتی برای.... همیشه... حتی فکر کردن بهش هم خیلی سخت بود... میراکلس باکس توی یک دستم بود و نخ یویو هم توی دست دیگهم.. یویو رو پرت میکردم و تاب میخوردم.. دوباره و دوباره این کار رو تکرار کردم.. تا از شهر بیرون رفتم.. ترس همهی وجودم رو فرا گرفته بود.. حالا میخواستم چیکار کنم؟؟ کجا برم؟ اشک ها امانم رو بریده بودن... خسته و کوفته روی زمین افتادم... صدای بوق ماشین از پشت سرم بلند شد.. از سر راهش کنار رفتم... کنار جاده نشسته بودم و به ورودی شهر چشم دوخته بودم... زمزمهای توی گوشم پیچید.. صدایی که دیگه خودمم به سختی میشناختمش.. (تیکی.. اسپانتس آف)
تیکی از توی گوشوارهم پرید بیرون و بلافاصله گفت(مرینت.. چرا اینکار رو کردی؟؟) دستم رو به نشانهی هیسسس روی دهنش گذاشتم... اولش شوکه شد و بعد از صورتش مشخص بود که آزرده خاطر شده بود.. جدیدا کارهای اشتباه زیاد میکردم... کارهایی که قلبشون هیچ فکری نمیکردم.. آخرش هم باعث میشد پشیمون بشم.. خیلی پشیمون... آروم بلند شدم... باد توی صورتم میخورد و موهام رو توی صورتم پخش میکرد.. هعیییی💔 همهی اینکار ها بخاطر مسئولیتی بود که بر عهده داشتم... چرا استاد فو من رو انتخاب کرده بود؟؟ زدم زیر گریه😭 احساس تنهایی میکردم... خیلی تنها بودم.. باید از اونجا میرفتم... نمیدونم کجا.. ولی باید میرفتم.. ماشینی کنارم ایستاد.. شیشهش رو پایین داد و چهرهی راننده نمایان شد... پسر حدودا ۱۹، ۲۰ سالهای با موهای مشکی و عینک آفتابی...
لباسش یکدست سیاه بود.. موهاش فر بودن اما کوتاه... داشت منو نگاه میکرد... پرسید (آهای... میتونم بپرسم یه دختر کوچولوی گریون و تنها بیرون از شهر چیکار میکنه؟) حرفش گریهم رو تشدید کرد.. عینکش رو برداشت و با چشمهای طوسی رنگش بهم خیره شد.. (چرا گریه میکنی؟).. نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت (میخوای تا یه جایی برسونمت؟) نگاهش کردم.. سرم رو به نشونهی تایید تکون دادم... سوار ماشین قرمز رنگش شدم... پرسید(کجا میری؟) نگاهش کردم.. اونم نگاهم کرد... بعد سرش رو خاروند و گفت (جایی نداری نه؟) چی باید میگفتم؟... سرم رو پایین انداختم.... با دستم دستگیرهی در ماشین رو میفشردم... (پس جایی نداری...نه؟) باز هم جوابی ندادم.. جوابی نداشتم که بخوام بدم... (خیله خوب... پس میخوای تو خونهی من بمونی؟...) بازم سکوت.... کمی که گذشت..
ازم پرسید (میتونی حرف بزنی؟)... سرم رو بالا گرفتم و توی چشماش خیره شدم... یعنی اینجوری به نظر میرسیدم؟؟.. سرش رو با خجالت خاروند... دلم میخواست گریه کنم.. دلم میخواست از اون ماشین برم بیرون و بدوم... بدوم تا خونه برم... در رو باز کنم بپرم توی بغل بابام برم و خودمو به تختم بسپارم... زیر بارونهای پاریس قدم بزنم.. روی برج ایفل برم و داد بزنم... داد بزنم که عاشقتم... آدرین من عاشقتم...پاریس دوستت دارم... همه چیز داشت خیلی سریع پیش میرفت... قرار بود از شهرم برم... برم.. حتی نمیدونم کجا.. ولی باید برم.. بخاطر مسئولیتی که دارم.. دستم رو فشار دادم... سرم رو پایین انداختم... احساس میکردم صورتم داغ شده... دلم یه آرامش خاطر میخواست.. بی توجه به جایی که بودم چشمام رو بستم و با رویاهام سفر کردم... توی دنیای خیالیم دوباره با آدرین بودم...
اونم توی پاریس... توی شهری که توش به دنیا اومده بودم... با عشقم توی شهری بودم که عاشقش بودم... آروم اشکهام ریخت... صدایی منو لرزوند و به خودم آورد... (هِیی.. گریه نکن) دستش رو روی صورتم گذاشت و اشکهام رو پاک کرد... انگار نه انگار همین چند دقیقهی پیش با هم آشنا شده بودیم.. (پس تو مشکلی نداری اگه من بخوام به دانکرک برم (((یکی از شهرهای فرانسه)))... هنوزم میخوای باهام بیای؟) سرم رو پایین انداختم... از هیچ چیز مطمئن نبودم... حس میکردم دوباره خیلی بی فکر عمل کرده بودم... هم وقت اون و هم وقت خودم رو هدر داده بودم... آروم دستگیرهی در رو گرفتم و بدون هیچ حرفی پیاده شدم.. دهن اون پسر باز مونده بود.. نگاهی به ساعتش کرد و بعد ماشین رو روشن کرد و رفت... حالا باید تنهایی اینجا چیکار میکردم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ: توی کدوم شهر زندگی میکنی؟ اگه خواستی جواب نده😊
___________________
قم:)
هدف من برا اومدن تو تستچی این بود که فن فیک های بیشتری بخونم و بتونم نظر بدم و لایک کنم کاش 2 سال پیش اکانت میزدم و اینو میدیدیم و میخوندم:)
واو🥹
خیلی... ممنونننننننن (ذوق..)
عرر رمانت خیلی خوبههه
عالی بود 🙃
عالی بود
عالی بود 😍
ممنوننن😘😍
واییییییییی😧
مرینت بیچاره یه لحظه دلم براش سوخت😣
😕 هوم...
عالی بود 🙂 پارت بعد 😂
میسی🥺
الان میرم بزارم🚶🏻♀️
منتشر شد
عالی بود عزیزم 😍
پسره رفت داشت ازش خوشم می اومد🤧🦋
مرسی😘
😂😂😂💖
پارت بعد منتشر شد🙂
خیلی حقه بازم نه؟;-)
نمیدونم😐
نگرفتم ماجرا چیه...
نه قبل این کامنتم یک چیزی نوشتم اون رو میگم:-)
پارت بعد اومد😄