میراکلس: (عشق غرق در خون پارت ۷)

آدرین گفت: میای بریم بیرون بچرخیم گفتم: آره چرا نمیام و گفتم: پلگ کلوز اوت و تبدیل شدم و مستر باگ رفتیم به بالای خونشون

روی خونه دیدم که آقای آگرست توی حیات تغیر شکل داد و تبدیل شد به حاکماث و منم دیدمش ولی آدرین ندید

گفتم: آدرین میشه بری بستنی بگیری؟؟گفت: آره چرا نمیشه؟؟الان میرم از آندره بستنی میگیرم میام ورفت منم رفتم پیش پدرش

وقتی رسیدم پشت حاکماث برگشت و گفت:به به میبینم که لیدی باگ اومده یا بهتره بگم لیدی نوار گفتم:اره تعجب کردی گابریل آگراست؟؟؟؟؟ .گفت:تو از کجا میدونی منم گفتم:حالا از یک جا میدونم که همون لحظه یک دستمال جلوی دهنم قرار گرفت و دیگه هیچ چیزی نفهمیدم(بی هوش شد)

از زبان عمو حاکی:کارت عالی بود ناتالی حالا ببرش پایین ویک جا ببندش البته اون چوب دستیش رو هم بهم بده ....ناتالی چوب دستی رو داد بهم و رفت که لیدی نوار رو ببنده منم به مستر باگ پیام دادم:(متن پیام:سلام مستر باگ بهتره که زود بیای به این آدرس وگرنه بانوی قشنگت میمیره)

(نگران نباشید اسلاید آخر زیاده) از زبان آدرین:داشتم از آندره تشکر میکردم که یو‌یو لرزید منم برش داشتم و دیدم که مای لیدی پیام داده (همون پیام حاکماث)گفتم :چیییییییی 😲😲حاکماث😠و سریع رفتم به همون آدرس

وقتی رسیدم دیدم وسط خونه خودمم و در اتاق پدرم هم بازه رفتم داخل و یک آسانسور اومد بالا منم سوارش شدم و رفت پایین داشتم میرفتم که یک هو مرینت رو دیدم که به یک میله بسته شده بود و از سرش خون میچکید ولی هنور توی حالت تبدیل بود بخواطر همین جلوی ضربه روگرفته بود به زور گفت:کتاکلیزم و طناب ها رو پودر کرد و آزاد شد گفتم:مرینت چی شده ولی جواب نمیداد چون بس هوش شده بود همون لحظه حاکماث اومد و گفت به به زوج سال پاریس لیدی باگ و کت نوار البته لیدی نوار و مستر باگ گفتم:ای عوضی بیشعور گفت:اِ اِ ادرین کسی با پدرش اینجورس حرف نمیزنه گفتم:پدر😲😲😲😲😲؟؟؟؟؟؟

تموم شد شوخی کردم هنوزادامه داره که گفت:آره پدر و یک دکمه رو زد و یک تابوت اومد بیرون وقتی درش باز شد مامانم توش نمایان شد منم گریم گرفت و گریه کردم همون لحظه مرینت گفت :تو چه آرزویی داشتی پدرم گفت: زنده کردن همسرم مرینت گفت:من انجامش میدم گفتم:مرینت تو خودت نگهبانی و اینو میدونی که هر کاری بکنی کسی که آرزو میکنه میمیره گفت:اشکالی نداره آدرین و گوشواره ها رو از گوش آدرین در اوردم و گوشم کردم گفتم:تیکی و پلگ ترکیب شید و شدم کوئین باگ و ارزو کردم که خانم امیلی آگرست زنده بشه و در عوضش من بمیرم یک هودرد بدی توی بدنم حس کردم آدرین گفت:نه مرینت این کار رو نکن گفتم: عاشقتم آدرین آگرست و افتادم زمین از زبان آدرین : مرینت افتاد زمین منم رفتم بالا سرش همون لحظه گرمای یک نفر رو حس کردم از پشت بغلم کرد ولی من فقط میدیدمش و حسش میکردم اون روح مرینت بود : تا ابد عاشقتم و ناپدید شد(این جمله رو روح مرینت به آدرین گفت) همون لحظه مادرم سرفه کرد و بلند شد و گفت چه اتفاقی افتاده؟؟ گفتم:مامان و بغلش کردم ولی چه فایده که مادرم برگشته بود ولی بانوم رفته بود گفتم: توی این چند سالی که شما نبودین من و این دختر قهرمان شدیم ولی پدرم ابر شرور درست میکرد تا باما بجنگن حالا هم این شاهکار جدید حاکماث و به جنازه بی جون مرینت اشاره کردم و زدم زیر گریه ...............تموم شد این صفحه رو بخواطر دیرشدن این پارت زیاد نوشتم (ناظر جان لطفاً منتشر کن)بای