
آروم ت*ی*غ رو روی ر*گ*م کشید ، آب گلوم رو قورت دادم و چشمام رو بستم. یه دفعه صدای جیغ مامانم بلند شد. با ترس چشمامو باز کردم و دیدم دستش روی گلوشه. ~چه اتفاقی داره میوفته... گیج شده بودم آخه کسی به غیر از من و مامان اینجا نبود. دستمو روی دستاش گذاشتم. #نکن. بالاخره ولش کرد و مامان پخش زمین شد. کمکش کردم بلند شه و قفل درو باز کردم. ~ازت بدم میاد. لبخند تلخی زدم و گفتم : چرا...چون که خیلی شبیه بابا هستم ؟ و بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم پشت کردم و با درد به سمت اتاقم رفتم. درو بستم و قفل کردم و چراغ رو خاموش کردم. دراز کشیدم و گفتم : می دونم کاره تو بود بیا بیرون. _اون سعی داشت تو رو به ق*ت*ل برسونه می فهمی ؟ از زیر بالشتم چاقوی جیبیم رو در اوردم و بهش نگاه کردم. #و اگه بخوام خودم کاره خودمو تموم کنم چی ؟
چاقو رو کنار گردنم گرفتم که یه دفعه از پشت دستام کشیده شد و چاقو از دستم گرفته شد و پرت شد اون طرف (به سمت ناکجا آباد😂) محکم بغلم کرد. به زور خودمو نگه داشتم تا اشکام سرازیر نشه ولی بی فایده بود. #میشه ولم کنی ؟ دردم میاد. آروم ازم جدا شد و دراز کشیدم. #واقعا نمی خوای خودتو بهم نشون بدی ؟
_لزومی نمی بینم که خودمو بهت نشون بدم. #ولی چرا ؟ _به خودم مربوطه. #خیلی خودخواهی که داری خودتو ازم مخفی می کنی. _می دونم ولی شاید یه روزی خودمو بهت نشون دادم. از عمد چراغ رو روشن کردم که سریع دستاشو روی چشمام گذاشت. _سعی نکن چیزی ببینی وگرنه برای همیشه می رم. #باشه باشه ببخشید. چراغ رو خاموش کردم ، اونم دستاشو برداشت. #بغلم نمی کنی ؟ با سردی جواب داد : چرا میکنم. مثل دفعه ی قبل از پشت بغلم کرد. منم کم کم چشمام تار شد و خوابم برد.
******** تعطیلات از امروز شروع می شد و قرار بود بعد از ظهر برم پیش مادر بزرگم. اون بعد از بابام تنها کسی بود که همیشه دوستم داشت و درکم می کرد. در حالی که وسایلم رو داخل چمدون قرار می دادم با آهنگ زمزمه می کردم. وقتی همه ی وسایلام رو جمع کردم ، از اتاق خارج شدم و به سمت آشپز خونه رفتم. تازه یادم افتاد که خاکستر بابا رو به کل فراموش کردم. رفتم طرف اتاق مامان و در زدم. ~بیا تو. در رو باز کردم که چون به به روغن کاری نیاز داشت با صدای قیژ باز شد. مامان داشت ناخن هاشو لاک می زد. #مامان. ~هوم. #چرا خاکستر... ~اون خاکستر و پدرت مثل تو برام هیچ ارزشی ندارید حالا هم برو بیرون حوصلتو ندارم. #ولی... ~خوبه که تا چند ماه از دستت خلاص میشم و تو میری پیش اون پیرزن. ناخودآگاه قطره اشکی از چشمم چکید پایین ، عقب عقب گرد کردم و به سمت اتاقم رفتم.
دیگه همین قدر کافیه تا بعد 😂💖
..........................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههههه
😭😭😭😭😭😭😭
چیه😂
عالیییییی بوووود ♥️♥️♥️♥️
مرسییی💙💙
عالیییی
میسییی💙
جیغغغغغغغ خیلی خوب بوووود
جیغغغغغغغ جیغغغغغغغغ جیغغغغغغغ پارت بعدیشسشش🔫🥲
اینو شب می زارم
البته پارت آماده دارما ولی حوصله ندارم الان بنویسمش😂
حتما بزاریااااااا
خیلی خوب بود ولی عجب زندگی سختی🥺💗
مرسی عزیزم😍
نگران نباش درست میشه😍
هیقققق بسیار بسیار قشنگ بود پارت بعد لطفاااا🥲💜💜💜
مرسی عزیزم😘
چشم زود می زارم💖
جیغغغغغغ پارت ۳ اومدددد
من برم بخونمششششششش
جیغغغغغغغغغ
حالا چرا جیغ می کشی😂
خیلی خوشحال بودم👀🤣
عالییی بود
مرسییی عزیزم💖
سلام پارت بعدی پرنسس سرخ گفتی میزاری چرا نزاشتی؟! 🥺
سلام عزیزم نگران نباش گذاشتم ولی هنوز منتشر نشده😘