
سلام به همه اومدم با پارت 4 امیدوارم خوشتون بیاد لطفاً کامنت کنید 😘😘😘😘😘 عکس این پارت عکس النا هست
که یکدفعه 😨😰 دیدم پیتر با یه دختر دیگه نشسته دارن قهوه میخورن و میخندن دلم هزار تیکه شد که به اشک از چشام افتاد پایین 😢 که کیت اومد طرفم گفت خوبی گفتم نه خیلی بدم از زبان کیت داخل به کافه که کنار پاساژ بود منتظر الن وایسادم که پیتر با اون دختره اومد داخل گفتم کاشکش به الن نگفته بودم بیاد اینجا
تا نیومده برم به جای دیگه که دیدم الن اومد اونا رو دید گفتم خاک تو اون سرت کیت رفتم پیشش گفتم خوبی گفت نه دلم براشون سوخت همیشه اگر حالش بد بود میگفت خوبم اما این دفعه گفت بدم پس یعنی حالش خرابه گفتم ناراحت نباش بیا بشین نشست از زبان الن نشستم پیش کیت گفتم این رو میخواستی نشونم بدی کیت گفت نه الن من اومدم اینجا تا بهت بگم که گفتم که چی بگی ها کیت جواب منو بده😤
گفت که این گفتم بزار جمله تو کامل کنم که این دختره با پیتر دوسته نه 😬😠😠 گفت نه دوست که نه بهتر همین الان بفهمی بهتره گفتم چی رو بفهم بد تر از این گفت آره گفتم بگو دیگه گفت نامزدن دوباره خراب شدن حالم خوش نبود اصلا پیتر متوجه من نشد سریع از کافه زدم بیرون و رفتم سمت ماشینم که کیت گفت وایسا تو حالت بده بزار من بروم گفتم باشه داخل راه همش گریه میکردم 😭😭😭😭 که گفتم کیت ببخشید اگر ناراحتت کردم گفت اشکالی ندارد تو از زمین تا آسمون حق داری بعد رسیدم خونه گفتم ممنونم کیت اونم گفت کاری نکردم و رفتم بالا
در اتاقم رو قفل کردم و زدم زیر گریه 😭 گفتم خدایا من چه بدی کردم که باید این شکلی عذاب ببینم آخه پیتر چطور میتونم همچین کاری کنه که گریم شدید تر شد و یاد حرف های مامانم افتادن که گفت اگر میخوای سر پا بشی باید فراموشش کنی منم اشکام رو پاک کردم و گفتم درسته باید فراموشش کنم که روی گوشیم به پیام اومد شماره ناشناس بود نوشته بودم سلام منم نوشتم سلام من شما رو میشناسم؟؟ گفت من اریک گفتم آها نشناختم اریک خوبی گفت ممنون گفتم کاری داشتی گفتم آره یه جورایی گفتم بگو
گفت میشه شام رو باهم بخوریم منم که دو دل بودم گفتم فکر میکنم که خواهرم در زد درو براش باز کردم گفت چه خبر خوبی چرا دروغ قفل کردی گفتم هیچی همینطوری گفت دروغ میگی چون آبجیم دروغ رو از هفتصد کیلومتر متری میشناسه گفتم باشه میگم اریک منو به شام دعوت کرده گفت اینکه عالیه تو چی گفتی گفتم نمیدونم گفت سریع بنویس باشه منم نوشتم گفتم حالا چیکار کنم گفت حالا آماده میشی
رفت داخل کمدم گشت به تاپ سفید با یه رو انداز صورتی آستین کوتاه و یه شلوار ساپورت سیاه با یه کفش صورتی پاشنه بلند پوشیدم و رفتم به آدرسی که فرستاده بود
رسیدم اونجا دیدم یکی از گارسونا اومد طرفم گفت خوش اومدید خانم آکایا بفرمایید تا همراهی تون کنم رفتم سر به میری که اریکم بود گفت خوش اومدی گفتم مرسی و بعد نشستیم
از زبان پیتر با آکان قرار شد بریم بیرون رفتیم توی رستوران که اونجا ..... اون رو دیدم....😱
پایان پارت چهارم بابای ✋ تا بعد 💚💜💛
لطفاً کامنت کنید ✋✋✋✋✋✋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود
مرسی
مرسی 🌹🌸🌻🌼🌷