
از زبان مري: ادرین ازم پرسید: نظرت چیه واسه میا یه خواهر یا برادر بیاریم؟ 🤔.. نگاه عاقل اندر سفیه ای بهش انداختم که ساکت شد😂😐.._مث اینکه زود پسر خاله شدیا هنوز اون موقع ها رو یادم هست😐 _مري اونا مال گذشته ان تو الانو بچسب😉😂.._بي مزه😒 من میرم بخوابم.._باشه.. بلند شدم برم که ادرینم راه افتاد دنبالم.._تو نمیخوای بری خونت؟ 🤨 _نه دیگه از امشب پیش زنم میخوابم😝 _باشه.. _واقعا قبول کردي؟ _اره بیا.....رفتم تو اتاق... یه بالش و پتو از کمد در اوردم و دادم دستش... _اینا براي چیَن؟ _جاتو بندازی بخوابی😆 _عه مرییییییي😐 _زهر مار مري بگیر بخواببببب🥱 _مریییي دلت نمیسوزه🥺 _نُچ نَچ نِچ😝😆😐 _هییییییي روزگار😐
فردا صبح: از خواب بیدار شدم که با یه چیز سفید رو به رو شدم... چند بار پلک زدم اومدم بلند شم که یه چیزی مانعم شد... اون دست ادرین بود که دور کمر.م حلقه شده بود برگشتم دیدم اومده رو تخت نازنینم و پیش من خوابیده😢 اونم رو بالش قشنگمممممممم😭😭 💔💔..یهو یاد دیشب افتادم خدااااا من چرا به این جرئت همچین کاری رو دادمممم😖(نگران نباشین چیزی نشده😂)_ادریننننننننننننننننن بـــــــــــیـــــــــشعـــــور بـــلــــــــنــــــــد شووووو😭💔.. یهو عین چی پرید که سکته کردم..._چرا عین وحشیا میپریییي ترسیدممم😖 _چیه چي شده من کجام کیَم چیَم؟.. یه لحظه خندم گرفت از رفتارش.._😂😂😂 _رو اب بخندی😐صبر کنننن تو دیشب بهم اجازه دادی که😈😜 _خفه شو😐یه شب بهت گفتم پیشم بخوابیاااا😐 _نه دیگه از امشب برمیگردیم خونه خودمون اونجا راحت ترم😂😝 _بلند شو بریم شرکت ساعت.. یه نگاه با ساعت انداختم _اههههههههههههههههههه ساعت 1 و نیمهههههههه مگه چقدر خوابیدییییمممممممم😱 _نگران نباش دیروز، امروز رو برات مرخصی گرفتم.. _پس خودت چی؟ _من رئیسم هر وقت بخوام میرم هر وقت نخوام نمیرم😜
خیلی خب پاشو زود باش.. _اوکی... از در رفتیم بیرون که میا رو در حال چیدن سفره صبحونه دیدیم.. یه نگاه به ادرین که با قیافه 😳 داشت به میا نگاه میکرد، کردم... بهش گفتم: نگران نباش اون همیشه همینطوریه به غیر از روزایی که ملو اینجا هست.. ادرین سري به معناي (اوکي) تکون داد.. رفتیم پیشش و بعد سلام و صبح بخیر و صبحونه خوردن رفتیم حیاط پشتی..... ما نشسته بودیم و میا هم داشت بازی میکرد.. یهو میا اومد پیشمون و گفت: بابا تو بلدي دارت بازی کني؟ _معلومه من حرفه ای ام تو این بازی. میا: مطمئنم از من بهتر نیستی😏 _باشه بریم بیبینم.. میا: مامان تو هم بیا نگاه کن.. گفتم: باشه بریم..... ادرین: خب ببین اگه من بردم تو باید *******(یه کاری رو بزارین دیگه😐) قبوله؟ میا: قبوله و اگه من بردم باید برام 3 تا بستنی بگیری😝😆 مرینت: عهههه سه تا چخبرههه😐 ادرین: قبوله حالا بیا شروع کنیم......... بعد نیم ساعت بازی میا 14 تا تونست به هدف بزنه و ادرین 12 تا میا: هورااااااا دیدی گفتم میبرمم😆 حالا سه تا بستنی باید بخری😋 ادرین: افرین ولی یه دونه میخرم چون زیاد بخوری باعث میشه دندونات خراب بشه _قبول نیستتتتتتتتت _نه دیگه نمیشه.... خلاصه رفتیم بستنی خوردیم و سوار ماشین شدیم که برگردیم اما بعد مدتي فهمیدم که راه خونه نیست..._کجا میري؟ اینجا که راه خونه نیست. _ما که خونه نمیریم میخوایم میا رو با مامان بزگ و بابابزرگش اشنا کنیم😉
_چیییییییییییییییییییي چراااا الاننننن؟ _نترس چیزی نمیشه اتفاقا خوشحالم میشن😄 _واییي استرس دارم😖 _نداشته باش😆 ــــــــ بعد مدتي رسیدیم رفتیم سمت خونه ادرین زنگو زد باز کردن رفتیم امیلي خانم درو باز کرد با لبخند اومد بیرون اما با دیدن من و میا که دستشو گرفته بودم لبخندش محو شد.... مرینت: وضعیت قرمز شد 🥴 ادرین: نترس الان درستش میکنم.... رفت جلو و یه بشکن زد..._دستمریزاد😐👏 ... یهو امیلي خانم به خودش اومد... سرشو تکون داد و اومد به طرف من و میا... من و بغل کرد بعد دو دقیقه که محکم فشارم داد از بغلش بیرون اومدم... رو به ادرین کرد و گفت: خورشید از کدوم طرف در اومده تو اومدي اینجا؟ _مشکلیه با زنم بیام خونه مامانم؟ _نه ولی.. صبر کننن چیییی؟ اشتي کردین؟ _اره... دوباره منو ادرینو کشید تو اغوشش ادرین: مامان مامان مامان ماماننننن واییی دلو رودمون بیرون ریخت😩 _ببخشید مرینت جان ادرین: منم اینجا هویجم😐 _کی گفته پسرم مرینت عین دخترمه تو هم پسرمی... میا: پس من اینجا چغندرممممممممم؟؟؟؟ ... یه نگاه به میا انداختم موهاش ریخته بود جلوی صورتش و از عصبانیت قرمز شده بود و دست به سینه ایستاده بود😂.. رفتم پیشش بغلش کردم و گفتم: نه دخترم این چه حرفیه .. امیلی خانک اومد میا رو بغل کرد و گفت: تو نومي درسته؟_بله که نوتونم مامانبزرگ😆
رفتیم تو نشستیم رو مبل بعد چایي خوردن و حرف زدن.. زنگ خونه به صدا در اومد.. خواستم برم باز کنک که امیلی خانم جلومو گرفت و خودش رفت... بعد با اقا گابریل اومدند...(بعد اینکه مري اینا تو راه خونشون بودن) ... تو راه بودیم که یهو به ادرین گفتم: اول بریم دکتر...

خب تموم شد 🤗اگه خوشت اومد لایک کن و کامنت هم بزار 😍❤️برو بعدی چالش داریم 🤞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این پارت دقیقا عین سن چال کاپامی بوددددد
میراکلس جلد راحتره کارو چرا راپونزل چاغو کارفرما یادگرفتم جرم چیزا جریان چاوان ممنان وینچ گوشوار جوابم
عررررررر یا عباس
میراکلس و در سال از لطفتون ممنونتم شهاب تیام به نام دارید که این کار را به عنوان طوطی سانان و با این حال در مورد غلظت قهوه تلخ که افزایش یافت و به آرزوهای قشنگش ایستاده بود 😐
عالیییییییی
چج: میراکلس فصل اعشار دارم به درد وضعیت در رو باز کرد تعجب کرده بو میشود به این قسمت های مختلف از دست من و با کسی شوخی گفتم ماریتا میشه با اون دختره دیوونه میشم لایک و کامنت فراموش نشه 😑😆😑😑😑😑😆😆
لایک هاش نه شد برارش
ببخشید امتحان دارم دختر عموم اینا هم رفتن مسافرت وقت نمیکنم
این هفته یدونه 4 شنبه میزارم یدونه جمعه
گذاشتم
ج ج:میراکلس شانگهای یا میراکلس نيويورک در پاریس فصل ۴ قسمت آخر و یو اس بی کلام برای کلیپ داستان خوانی و داستان نویسی
چی شد
لایکا ۸ تا شد بزار.....
باشه.. ❤
پارت بعد رو گذاشتم
عالی بود
ج چ: میراکلس تستچی میمونم ولی فردا دیگع هیچی نمیگم خودت برو باباش میگه من برم بخوابم بعد به خاطر همین طور کامل توضیح درس دارم عشقم جونم نفسم عمرم عسلم از جاش بیشتر شه شهید قاسم سلیمانی
یا ابلفضل چیییی شد
😹💕
میراکلس و تستچی رسید به قاسم سلیمانی 😂😂😂💔💔💔
عالی بوددددد ◕‿◕
ج چ: میراکلس فصل سه قسمت یک فصل سه رو داره ولی فارسی نیست نه انگلیسی نه نه یک فارسی انگلیسی انگلیسی بنویس بخون بخون فارسی فارسی بنویس انگلیسی انگلیسی بخون انگلیسی فارسی فارسی انگلیسی بنویس بخون
وات؟؟ *_*
😹💕
عالیییی
چالش : میراکلس قسمت از این بیاین سلام خاله خوبی داشته باشی که به من گفت من از این که به سبک ایرانی در مورد 😂😂
مرسی
💕😹