عشق❣(پارت۲)

خب من و لیسا و جنی رفتیم پارک تا لیسا رو خوشحال کنیم😁تو پارک جیمین رو دیدیم که داشت از دست ارمیا فرار میکرد جنی:لیساااا😱😱جیمین.لیسا:کجاست جیمین من کو؟🥺.من(جیسو):خنگ خدا اونا هاش اونجاست😗.لیسا:اره راست میگی😃وای چه کیوت داره فرار میکنه🥺لیسا به خودت بیا🤕.جنسو:🙄🙄🤕😵🥴.جیمین یهو میخوره به لیسا😱.جیمین:سلام ببخشید بهتون خوردم دارم از دست ارمیا فرار میکنم(نفس نفس).لیسا نزدیک بود بیهوش بشه که جنی اونو گرفت و گفت:ضایع بازی درنیار ابرومونو بردی🙄🙄😁من:جنی لیسا رو بگییییر🤦🏼‍♀️بعد.جیمین:حالتون خوبه خانم؟؟ .لیسا:ب ب ب ل ل ه(با لکنت)و ارمیا جیمین رو گم کردن👏🏻............

جیمین:میشه یکم قدم بزنیم خانم های خوشکل؟.ما:😱😱ب..ل..ه.. بعد جیمین و لیسا راه افتادن من و جنی هم پشت سرشون میرفتیم🙈 حرف های لیساوجیمین🙈= جیمین:میگم تو لکنت داری؟ لیسا:چیییییی😡😡😠😠😠تو چی....د..اری...میگی😡 جیمین:ببخشید😞 لیسا:🤦🏼‍♀️نه تو منو ببخش نباید سرت داد میزدم😵🥺🥺ببخشید🥺🥺 جیمین:اشکال نداره😁میگم تو چند سالته؟.لیسا:۱۳سال ازت کوچکترم😁 جیمین:اوه چه زیاد🥴 لیسا:اونقدرم زیاد نیست😁 حرف های من و جنی=من:میگم جنی بیا ما بریم تا راحت حرفهایشان رو بزنم.جنی:گمشو.ببینم دارن چی میگن مردم از کنجکاوی😁 بعد...........

میدونم کم بود قول میدم دفعه بعد بیشتر بزارم🥺🥰🥰🥰❣❣❣دوستون دارم لایک و کامنت فراموش نشه بای❣🥰🤩💝🙈

دوست دارم بیبی💝🤩🤩🥰🥺🥺🥺😍😍😘😇😇😇🤗🤗