
سلام عزیزان❤ ناظر جان لطفا منتشر کنید❤
مرینت:خب ممنونم ازت درهرصورت... ادرین:خواهش میکنم حالا اگر لو.س بازی درنیاری اجازه دارم همراهیتون کنم تا سر کوچه یه وقت مگس نخورتون مادمازل؟ _تاحالا بهت گفتن خیلی بیمزهای؟ _بزار فک کنم؟؟ اوووووم نه🖖🏼🙃 _هعی... _من میدونم داداشت چقدر روت حساسه پس لطفا نا.ز نکن چون من نا.زتو نمیکشم و راهمو میگیرم و میرم. اهاااان و راستی بازم میتونه هر جَکوجونوری پیدا بشه که بخواد عین این سگه بخورت دیگه خود دانی... _یکم فکر کردم با خودم گفتم امنیت من الان واسم مهمتره پس چیز اضافهای نگفتم و اروم زمزمه کردم:خیلیخب بریم... _خوبه بیا تو برو جلو تر راه برو... _ممنون... از کوچه زدیم بیرون... اااااخیش چقدر ترسناک بودااااا... ادرین:خب اینقدرم ترس نداشت.. _داشت. _نداشت _داشت _نداشت _اه بسه دیگه😐 درهرصورت من دیگه برم خدافظ... _اااا _ببخشید باید برم.. داشتم میرفتم که یهو دستمو کشید جوری که حس کردم دستم پیچ خورد... اخی زمزمه کردم و گفتم:وای چته دو.ونه نزدیک بود دستم بشکنه..
مرینت:نکن دیو.ونه اههه دستم شکست... ادرین:که دیو.ونه؟ یه ذره بیشتر دستشو کشیدم سمت تیربرق تا بترسه ولی دلم واسش سوخت اوردمش کنار.. مرینت:تو حالت خوبه؟ میخوای زنگ بزنم تیما.رستان بیان ببرنت؟ مچ دستمو ماساژ دادم و اخ کوچیکی زمزمه کردم و ادامه دادم:چرا اینکارو کردی من که داشتم میرفتم؟ _خب لابد کارِت داشتم.. _ادم وقتی با یکی کار داره دستشو میشکنه؟ اوه معذرت میخوام یادم رفته بود شما ادم نیستید... _اوکی پس شما چی هستید خانم استیون!؟ مرینت:خانم استیون رو یجوری با تمسخر گفت که حسابی عصبانی شدم و سرش هوار کشیدم: فکر کردی کی هستی که با من اینجوری صحبت میکنی هااااان!!! چطور به خودت اجازه میدی اینقدر توهین کنی!!! یجوری داد زدم که گلوم درد گرفت... اخیش راحت شدم.. انگار این فریاد حسابی لازم بود... ولی جدا از تصوراتم که الان سرم داد میزنه یا حرصش میگیره پقی زد زیر خنده که خواستم اون تیربرق رو از جاش بکنم بکوبم تو اون مغز پوکش..ادرین:خیلی خندم گرفته بود از صدای جیغجیغیش.. از بس خندیدم اشکی از چشمام اومد که بعد از تموم شدن خندم پاکش کردم... و گفتم:میدونستی وقتی خوابی یا حرف نمیزنی خیلی جذابتری؟ _اوووم میدونستی ازت نظر نخواستم؟ ووو وایسا ببینم من کی خوابیدم که منو دیدی؟ _هووم دقیقا همون موقعی که فیلیکس رو رد کردی و با من خواستی بری خونهتون، توی ماشین خوابت برد و خب هر کی نمیشناختت فکر میکرد که واوووو عجب دختری! زیبا و معصوم و بامزه.... ولی کسی که تو رو بشناسه ازت فراریه🖖🏼😂 _درست صحبت کن! _ببخشید کوچولو.. _دوباره فریاد زدم: کوچولووووو عمته!!! _خب من عمع ندارم🙃 _هوووف.. ببین من یه زمانی توی زندگیم دارم که اصلا دلم نمیخواد برای تو هدرش بدم پس بگو چیکارم داشتی که عین بز منو کشیدی از خیابون بیرون؟ _چقدر با ادبی! _میدونم.. _نه تو درست نمیشی.. _نمیشم خودم میدونم!بگووووو کارتووووو! _خب راستش خواستم یهچیزی بگم که واقعا پشیمونم کردی ولی میگم...
ببین میدونم صمیمی نیستیم... ولی زیادی مسخرس که منو "اگرست" صدا میزنی! من اسم دارم... پدر و مادرم واسم اسم گذاشتن که مردم منو به اسم صدا کنن. دیگه به من اگرست نمیگی فهمیدی!؟ مرینت:اوکی "ادرین جون" چطوره؟😐 _بدک نیس... میتونی بگی اقا ادرین نمیدونم میتونی بگی ادرین میتونی بگی....... _اه نیس صدات خیلی قشنگه هی و.ر میزنی فهمیدم دیگه... پس میگم ادرین... چون اصلا کلمهی "اقا" برازندهی تو نیس چون تو مَرد نیستی که به یک خانم تو.هین میکنی... _نیس تو خیلی مودبی! محض اطلاعت ۳سال ازت بزرگترم! _با انگشت اشارم کوبیدم تو سرش! میدونی بزرگی به اینجاس! _خب توی اینم من از تو بیشترم! _هوووف! حرفتو زدی؟ برم!؟ میخوای شام تشریف بیاری تا صبح سربهسرم بزاااااری!؟ اومدم یه چیزی بگم که یهو گفت: عه واقعا؟ باشه پس منو خواهرم شب میایم خونهتون میدونی که من چقدررر کَلکَل دوس دارم؟! _چچچچیییییی!؟ و بعد از گفتن این حرف رفت

وااااای خدای منننننن! من چه غلطی کردمممم! الان باید چیکار کنممم! یعنی واقعا این و خواهرش قراره بیان خونهی مااااا... دلم میخواست بپرم جلوی یکی از ماشینهای توی خیابون و خودمو بکشم.. نهنه! مرینت تو میتونی دختر! اگر بیان خونه داداشت هست که ازت حمایت کنه... نفس عمیقی کشیدم و سریع دویدم سمت خونهمون.... 《بعدرسیدنمریبهخونه》 وقتی رسیدم خونه سریع کلید رو توی در پیچوندم و به طبقهی بالا رفتم... عمارتمون ۳طبقه بود که طبقهی اول پذیرایی و اشپزخانه و اینا بود و طبقهی دوم اتاق مارک و طبقهی سوم یعنی اخر اتاق من... مثل سونیک دویدم توی اتاق مارک جوری که به نفسنفس افتاده بودم... مارک طبق معمول داشت طرحهای شرکت رو بررسی میکرد... 《مارک》 مری؟خوبی اجی؟ چرا اینقد نفسنفس میزنی؟ مرینت:ببین مارک.. قبل از اینکه حرفم رو بزنم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت ۷عصر بووووود اگر بخوان بیان ۸یا۸ونیم میرسیدننننن سریع حرفم رو ادامه دادم:وقت نداریم این اگرست و خواهرش میخوان بیان خونهمون! _چچچچیییی! ببین اجی من از اون پسر متنفرم... _ببین ابجی قربونت بره من خودم یه گندی زدم که درست نمیشه. گوش کن فقط همین یه امشب تحمل کن باشه؟ _پوف کلافهای کشیدم و گفتم: خیلیخب... _پس من میرم اماده بشم... رفتم توی اتاقم یک لباس زیبا اما ساده پوشیدم چون توی خونه بودم دلم نمیخواست لباس خیلی مجلسی و اجقوجق بپوشم. (عکس اسلاید لباس مری ژون😐)
___ادرین___ خودمم زیاد دلم نمیخواست برم خونهشون... ولی دلم میخواست از یهسری چیزای دختره سردربیارم... نمیدونم چرا... و اینکه خب داداشش بهترین شرکت معامله و طراحی هست که برای مدلینگ خیلی میتونه کمکم کنه... ادریانا رو صدا زوم و بهش گفتم که باهام باید بیاد و خب اونم قبول کرد... چون خودش دیو.ونهی مهمانی و دورهمی و اینجور چیزائه... اما به فیلیکس نگفتم چون شاید ناراحت میشد. فیلیکس فعلا نمیتونه با مرینت باشه چون هنوز ازش یکم ناراحته... یه قهوه دَم کردم و سر کشیدم و بعدش رفتم توی اتاقم و کُت اِسپُرت ابیم رو پوشیدم که کمی جین بود.. و یک شلوار جین طوسی کمرنگ پوشیدم و یخورده ادکلن زدم و موهام رو درست کردم و رفتم دم در اتاق ادریانا و در زوم:ابجی امادهای؟ ادریانا:در رو باز کردم:بله داداشی... واووو چقدر جذاب شدی داداش! مگه چه خبره؟ ادرین:خب نمیخوام جلوی مارک کم بیارم اون یک طراح فوقالعادست برای همین نمیخوام درکنار اون تیپ کمی داشته باشم.. _مارک کیه؟ _بیا بریم متوجه میشی.. _اوکی... 《خانهیمرینتاینا》 ادرین: از ماشین پیاده شدیم و ادریانا کیفش رو صاف کرد و منهم کُتم رو... در زدم.. 《مرینت》 خیلی استرس داشتم داداشم و اگرست اصلا باهم نمیساختن... یهو در زده شد و من عرق روی پیشانیم رو پاک کردم و در رو باز کردم... ادرین:با مرینت مواجه شدم که یکلحظه نتونستم از روش چشم بردارم و چشمام رو بهش دوختم
نتیجه چالش داریم کیوتی ها❤ ناظر جان لطفا بمنتشر😁😙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستش یکم بزای امسال و امتحان نهایی ها استرس دارم از الان
درک میکنم نهم سال سختی بود ولی نگران نباش تو میتونی چون خودتی ک میخوای نه هیچکس دیگه
خیلی ممنون. ✨️🌟خودتون کلاس چندمین؟
یازدهم میرم🤍
موفق باشید
@Farnoosha
ای جانننن موفقیتتو ببینیممم
______
خیلی ممنون 😍😍😍همچنین برای شما ها
ج چ : میخوام در آینده طراح لباس شم و برند خودمو بزنم امسال هم میرم نهم و باید انتخاب کنم
ای جانننن موفقیتتو ببینیممم
ممنون
ج.چ : ک.ش.ت.ن جرمی پس از پایان میراکلس 😐🔫 💣
اجی کاری به تو ندادم پارت بعددرو بده
گذاشتم اجی ت بررسیه
ککاری به ح-ال رو-ح-یت و ارسلان ندارم ۱۶ رو بده خسته شدم 😭
حالم خوف نیست مخم درد میکنه بزار تودو اونکه ترو اف"رید
اجی چرا پارت جدید نمیاددددد😣😥😑 فسیل شدم 😑🙄 راستی پارت 10 داستانم منتشر شدددد🥳🥳 حتما بخونش 😁😋 امروز امتحان هدیه داشتم 20 شدم برای همین شاید پارت 11 رو هم گذاشتم 😆😅😅😆
به کمیک من سر بزنین
سلام عزیزم من قبل از اینکه عضو تستچی بشم داستانای تو رو میخونم مخصوصا عشق حرف حالیش نمیشه که اون عالی بود آجی میشی؟🥰😍
سانیا ۱۲ سالمه از تهران☺😚
داستان هم مینویسم خوشحال میشم بهش سر بزنی😇
سلام قشنگم ممنونم دورت بگردم نظرلطفته❤البته فرنوشا ۱۴ ساله❤
بخاطر مشکلت هم واقعا متاسفم اینو بدون کسی لیاقت تو رو داره که ارزشی برای هر قطره اشکت باشه و نذاره غصه بخوری اینو بدون همیشه😘😇
ممنونم عزیزدلم❤❤❤❤❤❤❤❤
🥰
تا به حال برام نظر ندادید . اجی هایی که دارند میخونند دارم میگم .من دارم میرم درسته پایین تست من نوشتید مگر از روی جنازه من رد بشی و نرو و...... از این حرفا ولی اگر اینا واقعیت داشت باید تست هام لایک میخورد یا باید حداقل از این ۲۹۱ نفر ۳۰ نفر لایک میکردند . حتی مسابقه هم گذاشتم ولی کسی نیومد. من دارم میرم خداحافظ