اولین تستم لطفا حمایت کنید ¥_¥
او تنهای تنها بود . هیچ دوستی نداشت.
راحت تر بگویم، هیچ کس حاظر نبود تا با او دوست باشد .
میگفتند: طرز فکر عجیبی دارد .
اما از نظر من طرز فکر او عجیب نبود.
او اعتقادی به عشق و عشق ابدی و این جور چیز ها نداشت .
میگفت تنها کسی که باید دوستش داشته باشی خودت هستی پس چرا
تمام وقت ، زندگی و قلب خود را برای کس دیگری صرف کنید در حالی که خودتان ارزشمند تر هستید.
هیچ کس حتی کلمه ای از حرف هایش را هم نمی فهمید.
آن دختر عجیب نبود فقط احساساتش را فراموش کرده بود. او از احساساتش میترسید، میترسید که آسیب ببیند . او فکر میکرد احساساتش تصمیم های اشتباهی هستند که هیچ گاه نباید به آن ها تکیه کند.
او فقط به فردی احتیاج داشت تا
او را درک کند و احساساتش را به او یادآوری کند .
هیچ کس از آینده خودش خبر ندارد شاید آن دختر هم روزی فردی را پیدا میکند که باعث میشود تمام افکارش اشتباه باشد فردی که او بتواند تمام خود را به او بدهد ، فردی که به او ثابت کند آن دختر هم میتواند عاشق باشد . کسی چه میداند؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
اره کاش