
سلام من اومدم با پارت ۱۰از داستان میراکلس البته به زبان خودم
از زبان ادرین : مادرم چند تا سرفه کرد و بلند شد گفت من کجا هستم اینجا چه خبره من همچی رو توضیح دادم و گفتم مامان مرینت یا لیدی باگ بود که شما رو زنده کرد که یکهو مرینت افتاد زمین و بیهوش شد سریع رفتم پیشش گفتم مرینت مرینت چی شده که تیکی گفت به خاطر اینکه ۴ تا معجزه گر و باهم ترکیب کرده من گفتم نه مرینت چشماتو باز کن خواهش میکنم و پدرم گفت ناتالی سریع یک چیز شیرین برای مرینت بیار بخوره و ناتالی گفت چشم و رفت مادرم گفت ادرین مرینت رو ببر رو تخت اتاقت گفتم چشم و مرینت رو بردم رو تخت بعد نیم ساعت چشاشو باز کرد و گفت ادرین گفتم بله بعد چند تا سرفه مثل سرفه های ناتالی و مادرم کرد و من ناراحت شدم گفتم مرینت چیزی نگو استراحت کن گفت باشه و بعد چند تا سرفه دیگه هم کرد. من رفتم پیش پدر و مادرم گفتم پدر مرینت چشماشو باز کرد ولی پدرم گفت ولی چی ؟گفتم ولی اون سرفه هایی مثل ناتالی و مادر می کنه و گفت نگران نباش امیدوارم حالش خوب بسه ولی ممکنه یکم طول بکشه حالا برو به پدر و مادر مرینت زنگ بزن و بگو که مرینت اینجاست و حالش خوبه فقط اگه میشه چند روز اینجا بمونه و گفتم
چشم پدر و رفتم زنگ زدم و گفتم که مرینت اینجاست و حالش خوبه فقط اگه میشه چند روز اینجا بمونه مادر مرینت گفت باشه اشکالی نداره و تشکر کردم و رفتم پیش مرینت مرینت گفت ادرین من حالم خوب نیست گفتم مرینت چیزی نیست حالت خوب میشه و مادرم در زد و گفت میشه بیام تو مرینت ؟ از زبان مرینت: گفتم بله بفرمائید مادر ادرین گفت حالت خوبه گفتم نه زیاد گفت مرینت نگران نباش حالت خوب میشه اما بهتره چند روزی به مدرسه نری گفتم باشه چشم. یک ماه بعد از زبان مرینت: ادرین رو صدا زدم گفتم ادرین من یک ماه اینجا هستم و مدرسه هم نرفتم میشه فردا منم مدرسه ببرید ادرین گفت میدونم چه حسی داری ولی باید استراحت کنی تا حالت خوب بشه گفتم
ادرین تو منو دوست داری ادرین گفت معلومه بانوی زیبای من گفتم پس به خاطر من بزار بیام مدرسه دلم برای مدرسه تنگ شده ادرین گفت باشه ازش تشکر کردم. فردا صبح از زبان مرینت: با ادرین رفتیم مدرسه که دیدم تمام بچه های کلاس حتی کلویی هم اومدن پیش منو الیا گفت سلام مرینت حالت خوبه بالاخره بعد از یک ماه دیدمت خیلی دلم تنگ شده بود من گفتم سلام منم همینطور و کلویی اومد پیشم و گفت سلام دوپن چنگ و منم سلام کردم کلویی گفت ببخشید که باهات بد رفتاری کردم و گفت بزار کمکت کنم تا بریم سر کلاس و گفتم ممنون و رفتیم سر کلاس خانم بوستیه اومد و گفت سلام مرینت چند وقت بود که ندیده بودمت منم سلام کردم و گفتم خانم خیلی دلم براتون تنگ شده و گفت منم همینطور و بعد درس رو شروع کرد و وسط های کلاس من سرفه میکردم و ادرین گفت مرینت حالت خوبه گفتم اره چیزی نیست ولی تو دلم گفتم خیلی حالم بده که یکهو
حالم بد شد و رفتم دستشویی ادرین اومد و گفت مرینت چت شد گفتم ادرین حالم بده منو ببر خونه خودمون ادرین گفت باشه و برد منو خونمون و رفت مدرسه. از زبان ادرین: رفتم کلاس و به خانم قضیه رو گفتم بعد مدرسه با الیا و نینو رفتیم خونه مرینت و به پدر و مادرش سلام کردیم گفتیم میشه بریم پیش مرینت گفتن باشه برید و رفتیم و به مرینت سلام دادیم و گفتم مرینت تو باید فعلا تو خونه درس بخونی گفت ادرین نه من باید بیام مدرسه الیا و نینو گفتن فعلا برات خوب نیست ولی مرینت گفت بزارید بیام من خیلی دلم تنگ شده گفتم عشقم به خاطر من گفت باشه. و بعد از ۱ ساعت خداحافظی کردیم و هرکدوممون رفتیم خونه من به مادرم گفتم مادر راستش من مرینت رو خیلی دوست دارم و مادرم گفت ادرین تو واقعا دوسش داری گفتم بله و گفت باشه خیلی خوشحالم و گفتم ممنون.
با خودم گفتم ای کاش مرینت تبدیل نمی شد حداقل من میشدم پلگ گفت اره واقعا ولی خوب شد گفتم چرا گفت به خاطر اینکه من یک ماه پیش تیکی بودم گفتم اهان پس تو هم تیکی رو دوست داری گفت معلومه که دوست دارم. (ببخشید بچه ها میریم یک سال بعد و تو این یک سال هیچ اتفاقی نمی افته ) از زبان ادرین: پدر امروز وقتشه که بری به مردم بگی که از کارت پشیمونی پدرم گفت باشه ادرین پس نورو بال های روشنایی برخیزید (یکمی تغییر ایجاد کردم ) و پدرم رفت جلوی دوربین و از همه معذرت خواهی کرد منم رفتم تو اتاق و به پلگ گفتم بالاخره فردا مرینت بعد از یک سال میتونه بره مدرسه و آقای داماکلیس گذاشت که براش جشن بگیریم پلگ گفت به من چه بزار برم پنیرم و بخورم گفتم برو بابا
صبح از زبان مرینت: بیدار شدم دیدم مریک هم بیدار شد گفتم مریک ۱سال گذشت ولی بالاخره میتونم برم مدرسه مریک گفت اره خواهر جینگولیم گفتم مریک اگه یک چیز بپرسم راستشو میگی ؟گفت اره خواهر عزیزم گفتم مریک تو تو این ۱سال و چند ماه عاشق کسی نشدی گفت مرینت راستش من عاشق کلویی شدم جوک واقعا برخلاف آنچه که تو می گفتی اون تو این ۱ سال فوق العاده مهربان شده گفتم واقعا ؟!گفت اره خیلی دوسش دارم گفتم خیلی خوبه کی میخوای احساسات و بهش بگی گفت به زودی که یکهو ماریسا بیدار شد گفت منم با این که یکبار لوکا رو دیدم ولی عاشق شدم گفتم به به ماریسا خانم مثل اینکه شما خواب نبودید بعد همه زدیم زیر خنده من گفتم ماریسا کی لوکا رو دیدی ؟ گفت دیروز که با جولیکا رفتن خونه من یک لحظه دیدمش و غرق چشماش شدم گفتم بچه ها داره دیرمون میشه بیایید بریم سریع رفتیم مدرسه که دیدم ادرین اومده دنبال من و گفت
سلام عجقم چطوری گفتم سلام ادرین ممنون خوبم گفت چشماتو ببند گفتم چرا گفت ببند گفتم باشه و گفت باز کن باز کردم و همه پریدن ب.غ.ل.م. و جشن گرفتن من واقعا تعجب کردم و خیلی هم خوشحال شدم بعد ۱ساعت رفتیم سر کلاس خانم بوستیه اومد و سلام داد و گفت مرینت خیلی دلم تنگ شده بود واست منم گفتم همینطور و بعد درس ادرین گفت مرینت امشب میایی رستوران باهم بریم گفتم باشه گفت پس امشب ساعت ۷ رستوران هتل بابای کلویی گفتم باشه حتما گفت من میام دنبالت گفتم ممنون و رفتم خونه تو اتاقم و گفتم تیکی امروز واقعا خیلی خوشحال شدم چون بعد از ۱ سال رفتم مدرسه تیکی گفت
منم خیلی خوشحالم مرینت و گفتم حالا بهتره تکالیفمو انجام بدم چون ادرین میاد دنبالم تیک گفت فکر خوبی . از زبان ادرین: دیدم ساعت ۶ونیم به پدر و مادرم گفتم من میرم با مرینت رستوران پدرم گفت وایسا ادرین یک کادو بگیر و ببر برای مرینت ازش خ.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی.گفتم چشم پدر ولی از قبل براش خریدم و رفتم دنبال مرینت و گفتم سلام مرینت میای بریم مرینت گفت باشه الان میام بعد اومد و باهم رفتیم رستوران
ببخشید دوستان اگر این پارت کم بود امید وارم خوشتون اومده باشه لطفا نظر بدید و خدانگهدار
ممنون خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
عالی بود علی رضا جان زودتر وارت زعدی رو بزار خیلی خوب بود🌹🌹🌹♥♥♥♥😍😍😍😍😘😘😘😘😘😊😊😊😊😊😊
عالی ادامه بده
عااااالی بود فوووق العااااده. پارت بعدی رو زود بزار وگرنه من از استرس ممیییممیررررمم. 😓😪😷
خوب بود
داستان منو هم بخونید