
سلام دوستان من اومدم با پارت سوم معجزه عشق امیدوارم خوشتون بیاد😇😇😇
از زبان هاک ماث:ناتالی حالا که معجزه گر طاووس درست شده تو میتونی بهم کمک کنی...ناتالی:حتما قربان...هاک ماث:خب امیدوار هستم که امروز بتونم بالاخره اون دختر کفشدوزکی مسخره و گربه سیاه دیوونه رو شکست بدم(یه چیزیت میگما/مثلا چی میگی؟/کاری نکن کاری کنم شکست بخوری/باشه باشه شکر خوردم)از زبان مرینت:خب تیکی فقط دو روز مونده تا هویت کت نوار رو بدونم و اونم هویت منو بدونه...تیکی:مرینت نقشه را که یادت نرفته وقتی هویت هاتون را فهمیدین باید دست به کار شید....مرینت:نه بابا یادم نرفته....که یهو یه صدایی اومد بووووم...مرینت:تیکی وقت تبدیل شدنه تیکی اسپاتس ان..ز.از زبان کت نوار:داشتم پیانو میزدم دیدم که یهو
یه صدای بووووم اومد گفتم پلگ کلاوز ات و تبدیل شدم و رفتم..... لیدی:اوه سلام گربه ی سیاه...کت:سلام بانوی من امروز دیگه کی شرور شده؟...لیدی:نمیدونم فکر کنم کاگامی شرور شده...کت:اوه چند بار باید اینو شکست بدیم؟؟...لیدی گفت:نمیدونم که یهو شرور بهشون حمله کرد.... شروره:هی لیدی باگ کت نوارمعجزه گر هاتون رو بهم بدین وگرنه با این شمشیر برقیم دو تایی تون رو خشک میکنم و میکشم...لیدی:به همین خیال باش...کت:بانوی من فکر کنم یکم به شانس نیاز داریم لیدی:فکر خوبیه و گفتم گردونه خوش شانسی و گردونه خوش شانسی بهم یه شیشه آب داد کت:میخوای باهاش چی کار کنی آب بازی کنی؟؟...لیدی:شاید گربه سیاه که یهو
ریبوست شارک(اسم شروره)به ما حمله کرد...لیدی:فهمیدم کت نوار تو حواس اونو پرت کن منم آب و میریزم به شمشیرش تا برقش از کار بیوفته...کت:چشم لیدی...کت رفت و بهش گفت:میای یکم باهم شمشیر بازی کنیم؟؟...ریبوست شارک:حتما چرا که نه...لیدی: کت داشت سر اونو گرم میکرد منم رفتم و کل آب رو به شمشیرش ریختم وقتی آب به شمشیر رسید یه دود از شمشیر بیرون میومد منم گفتم:کت حالا نوبت توهه...کت:چشم لیدی...کتاکلیزم و زدم به شمشیر و اکوما از شمشیر اومد بیرون...لیدی:وقتی اکوما اومد بیرون منم شرارتشو خنثی کردم و گفتم میراکلس لیدی باگ و همه چی درست شد وقتی کاگامی به خودش اومد ازش پرسیدم چرا اکومایی شدی؟؟....کاگامی:من به ادرین گفتم بیا بریم بیرون ولی اون گفت که من نمیام منم ناراحت شدم و اکومایی شدم...کت:تو فقط به خاطر اینکه او بهت گفت نمیام ناراحت شدی؟؟؟عجیبه ....یهو....
هاک ماث داد زد لیدی باگ کت نوار شرور های من نتونستن شکستتون بدن ولی خودم میتونم شکستتون بدم...لیدی:به همین خیال باش هاک ماث....کت:بانوی من راست میگه تو همیشه اینو میگی...هاک ماث:اون ماله قبلنا بود ایندفعه دیگه اینطور نیست چون من ایندفعه معجزه گر طاووس رو درست کردم و اون دیگه حالش وسط جنگ بد نمیشه....کت:لیدی هاک ماث راست میگه فکر کنم به نیروی کمکی نیاز داشته باشیم...لیدی:پس با من بیا تا معجزه گر هارو به صاحباشون بدم...کت:باشه پس زود بریم تا دیر نشده...
لیدی:رفتم و همه ی معجزه گر هارو اوردم و به صاحباشون دادم (خودتون میدونید دیگه کین)کت:خب هاک ماث تو دو نفری ولی ما هشت نفریم...هاک ماث:واقعا؟؟نه خیرم تو اشتباه میکنی. ..و کلی اکوما آزاد کرد چون به اسکارلت ماث تبدیل شده بود....لیدی:اه باز اون چرا همیشه وقتی میاد خودش نیست؟؟...کت:چون میترسه ببازه بانوی من...لیدی:ممنونم پیشی که پیشمی...کت:قابلی نداره من همیشه پیشتم...اسکارلت ماث:یه اکوما فرستادم و مایورا رو شرور تر از اونی که هست کردم و بهش قدرت ازاد کردن تعداد بیشتری از اموک ها رو بهش دادم....لیدی:خب بچه ها اول باید مردمی که شرور شدن رو شکست بدیم و بعدش سنتی مانستر ها و بعدش مایورا و اسکارلت ماث...ابر قهرمانا:حتما لیدی باگ(بچه ها کلویی رو هم هم معجزه گر بهش داد)
لیدی:رفتیم و مردم شرور رو شکست دادیم و من همه ی اکوما ها رو شرارتشون را خنثی کردم و رفتیم سراغ سنتی مانستر ها وقتی همه ی سنتی مانستر ها رو نابود کردیم مایورا دوباره سنتی مانستر از ما قهرمانا درست کرد و ما مجبور شدیم با سنتی مانستر های خودمون بجنگیم....کت:ما داشتیم با سنتی مانستر ها مون میجنگیدیم که دیدم اسکارلت ماث رفت سراغ قهرمانا و یکی یکی اونها رو زد و بیهوششون کرد و فقط من و لیدی موندیم و اسکارلت ماث و مایورا و هشت تا سنتی مانستر...لیدی:ما رفتیم و همه ی سنتی مانستر ها رو نابود کردیم که یهو...
اسکارلت ماث و مایورا دو تایی به من حمله کردن من هم داشتم با خودم فکر میکردم چیکار کنم که یهو اسکارلت ماث به من یه مشت زد و من رو ده متر اونور تر پرت کرد...کت:داشتم با مایورامیجنگیدم که دیدم اسکارلت ماث لیدی رو پرت کرد اونور من رفتم بالا سرش اون صورتش خونی بود که دیدم اسکارلت ماث و مایورا بالا سرمون هستن...گفتم:از جون ما چی میخواهید؟؟..اسکارلت ماث :من فقط معجزه گر هاتون رو میخوام..کت:چرا اخه؟؟..اسکارلت ماث :چون زنم رو زنده کنم...کت:تو نمیدونی که اینطوری یه نفر دیگه میمیره؟؟ لیدی:اسکارلت ماث اگه قول بدی که دیگه کا..کارای شرورانه ن.نکن ی من زنت رو برمیگردونم...کت:اما لیدی ممکنه کسی از این راه بمیره...لیدی:
نه کت ن..نوار ا..اگه م..ملکه کوامی ها رو ص..صدا کن..کنیم میتونه اونو بدونه هی..هیچ آسیبی به کسی برسه ز..زنده کنه..کت:. خب اسکارلت ماث مارو ببر به همونجایی که زنت هست اسکارلت ماث :باشه بیایید بریم...کت:من لیدی رو بغلم گرفتم و اونو بردم به همونجایی که اسکارلت ماث رفت وقتی رفتم اونجا باورم نمیشد اونجا زیرزمین خونه ماست یعنی اون اون هاک ماث پدر منه؟؟...لیدی:خب همتون باید به حالت اولتون برگردین...هاک ماث وقتی به حالت اولش در اومد باورم نمیشد اون اون ...
خب دوستان این قسمت از داستان معجزه عشق به پایان رسید امیدوارم خوشتون بیاد راستی کامنت یادتون نره
خب خداحافظ تا قسمت بعد بای😘😘🙋🙋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر بود💓 رفت تو لیست منتخبم.
این پارت یکمی بد بود
عالی بود زود پارت بعدیو بذار
چشم
عالی بود اگه یه دلستان غمگین اما در عین حال زیبا میخوای به داستان من سر بزن پشیمون نمیشی 😉
داستانات رو خونده ام
عالین
عالی بود ♥️😘
به داستان من هم سر بزنید💌
من داستانات رو از قبل خونده ام
خب بچه ها منتظر قسمت بعدی باشید