10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑محسن👑 انتشار: 4 سال پیش 266 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من اومدم با یه قسمت دیگه از داستان معجزه عشق دوستان ببخشید اگه این همه معطل تون کردم تا این قسمتو بنویسم چون من دارم کتاب هامو مینویسم و معلما دارن رگباری تکلیف میدن راستی یادتون نره تو تلگرام تو جستجو بزنید و عضو کانال من بشید اونجا هم اخبار هم قسمت های فصل۴ رو میزارم خب بریم سراغ داستان miraculous_neews لینک کانالم البته @ یادتون نره بزارید
انچه گذشت:لباس رو با ادرین دوختیم و رفتیم ناهار بخوریم.......... ...........رفتیم برج ایفل که دیدیم یه دخترو گرفته ان رفتیم جلو گفتم کت تو برو از عقب..............ٔ............................................. وقتی رفتیم تو اتاقم گفت......خب بریم سراغ داستان
گفت واو چقدر خوشگلهههههههه😍😍😍گفتم حالا کجاشو دیده ای یکی دیگه هم هست که مثل خودمه البته هنوز ندوخته ام گفت ای شیطون ببینم برای کیه؟؟گفتم حالا نمیتونم بگم ولی بعدا میفهمید گفت عهههه مرینت بگو دیگه گفتم بعدا گفت باشه ولی میایی بریم بیرون؟؟گفتم باشه ولی با ماشین گفت ولی ما که ماشین نداریم گفتم اما من دارم گفت ای شیطون کی خریدی؟؟؟گفتم صبح ادرین غافلگیرم کرد و نشونم داد الیا هم با ارنج زد به دست نینو و گفت اقا نینو یاد بگیر نینو گفت خب چیه ادرین رو که میبینی پولداره اما من که پول ندارم گفتم ول کنین بابا بیایید بریم گفتن باشه و رفتیم پایین و من از مامان و بابام خداحافظی کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم منم سقف ماشینو پایین اوردم و یه آهنگ بیس دار گذاشتم و با سرعت رفتیم سمت صحرایی که به باغ ها می رسید الیا گفت چقدر قشنگه گفتم اره ادرین گفت میایید بریم تو چمن ها؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم باشه بریم و رفتم تو یه جاده خاکی که متصل بود به جای پر از سبزه و چمن از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو سبزه ها نشستیم گفتم تیکی میشه بری و با پلگ زیر انداز رو بیارید؟؟ تیکی گفت باشه مرینت و با پلگ رفتن من گفتم ببینید این قضیه دو تا لباس عروس اینه (عه فکر کرده اید میگم نخیرم حالا حالا ها باید تو شک بمونید یو هاهاهاهاهاااااا😈😈😂😂)الیا گفت واو خیلی باحاله یعنی تریکس رو هم میتونی؟؟؟گفتم اره گفت.....
خیلی ممنونم مرینت گفتم این رو وقتی که بیکار بودم رفتم تا اونو یکم بخونم که به این مطلب رسیدم ادرین گفت من دیگه دل تو دلم نیست که ببینم چه شکلی میشن گفتم بابا هزار بار گفتی گفت ضد حال😒😒گفتم خوبه خوبه حالا پاشید زیر اندازو بندازیم و خوراکی بخوریم الیا گفت باشه بریم و رفتیم از ماشین چبپس و پفک و لواشک و..... را اوردیم(وااای با زبون روزه دارم اینو مینویسم خیلی گشنم شد😂😂)و زیر اندازو پهن کردیم و نشستیم و خوراکی ها رو خوردیم.... دو ساعت بعد:وقتی سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت شهر وقتی رسیدیم من ادرینو در خونه اش پیاده کردم و مارسل رو سوار کردم و اوردمش خونه و الیا و نینو را هم بردم خونشون بعد که رفتیم تو خونه گفتم مارسل تو خجالت نمیکشی همش خونه ادرینی؟؟؟ گفت نه چه خجالتی من با ادرینا نامزدم و دوست دارم همیشه پیشش باشم گفتم منم دوست دارم پیش ادرین باشم ولی خداییش زیاده روی کرده ای مامانم گفت مارسل، مرینت راست میگه تو خیلی زیاده روی کرده ای مارسل گفت باشه بابا دیگه نمیرم گفتم ما نمیگیم نرو گفتیم هر روز نرو گفت باشه حالا شام رو بیار که خیلی گشنمه منم گفتم آی گفتی منم خیلی گشنمه مامانم گفت خیر سرتون پاشید میز رو بچینید یالا گفتم اااااه باشه بابا مارسل زود باش بیا گفت به من چه منم یقشو گرفتم و کشیدمش سمت آشپزخونه.....
بعد از شام:از زبان مرینت:رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم... از زبان ادرین:بعد از شام رفتم خوابیدم(فکر کردید چیکار کردن؟؟ خوابشون برده دیگه😁😁😑)روز بعد از زبان ادرین:(ا:چه عجب یادی از ما کردی/من یه ماه بود حوصله داستان نویسی نداشتم و دیگه زندگیتو ننوشتم/عه چرا؟؟/چون فکر میکردم داستانمو دوست ندارن/اره چون داستانت افتضاحه/دارم زندگی تو رو مینویسما/خب باشه تو زندگیمو بلد نیستی خوب بنویسی/عه خیله خب پس نشونت میدم/باشه)از خواب بلند شدم و رفتم پایین دیدم مامانم و بابام وایسادن و دارن به من نگاه میکنن و میخندن گفتم چیه؟؟ چی شده؟! گفتن پشت سرتو نگاه کن وقتی برگشتم ادرینا را دیدم که لباس عروسشو پوشیده خیلی خوشگل شده بود گفتم واااای آبجی خیلی خوشگل شده ای گفت ممنونم کار زن داداشه دیگه گفتم اره مرینت طراحیش حرف نداره بابام گفت دقیقا گفتم خب صبحونه کی حاضر میشه؟! مامانم گفت حاضره و کنار رفتن و میز رو تونستن ببینم با سرعت رفتم و پشت میز نشستم و گفتم اگه میخواید تموم نشه و به شماهام برسه عجله کنید و مثل چی به صبحانه حمله ور شدم(وحشی😐😐 معمولا به ناهار یا شام حمله ور میشن/ا :چیکار کنم خیلی گشنمه/راحت باش)مامانم گفت ادرین آروم بخور میپره تو گلوت ها گفتم نترس مامان که یهو انگار کل جهان سرم خرد شد زبونمو گاز گرفتم وااای😖😖دردم اومد(حقته😂😂)ادرینا از خنده غش کرد گفتم زهر مار آااااای زبونم که یهو دوباره یه دردی تو لُپم حس کردم و از درد دادم به هوا رفت پدرم سریع اومد و گفت بچه جان چرا وقتی دهنت پره حرف میزنی که نتیجه اش ایت بشه؟؟ منم که از درد نمیتونستم حرف بزنم لپمو نگه داشته بودم و بالا و پایین میپریدم مامانم گفت.....
ادرینا برو و لباستو عوض کن تا کثیف نشده گفت باشه و رفت تو اتاقش گفتم مامان من سیر شدم مامانم گفت چرا؟؟ تو که خیلی گشنه ات بود(خب وقتی این همه دردش اومد معلومه که زهرش شد و سیر شد/ام:تو خفه/هوی درست حرف بزن/گ: با زنم درست حرف بزن/نزنم چی میشه؟؟/اکوماییت میکنم/برو بابا/ام و گ:😐😐😐)گفتم با این همه درد کشیدن سیر شدم(دیدی/ام:باشه من تسلیمم/آفرین)مامانم گفت باشه گفتم من میرم خونه مرینت کمکش کنم امروز میخواد لباس دامادی منو بدوزه باید کمکش کنم بابام گفت باشه برو منم گفتم باشه و رفتم به سمت خونه مرینت....از زبان مری:(م:هوی مگه دختر خالتم میگی مری؟؟/نه /م:خب نگو/باشه). وقتی از خواب پا شدم رفتم پایین و سلام کردم مامانم گفت سلام بابامم گفت سلام گفتم مارسل بیدار نشده!؟؟گفتن نه گفتم میرم بیدارش کنم مامانم گفت باشه منم رفتم تو اتاق مارسل (در نزدی؟؟/م:وقتی خوابه چرا در بزنم؟؟/اها ولی شاید یه وقت به خودش ور بره و نخواد کسی بیاد تو (منظورمو که گرفتید؟؟)م: خیلی بیشعوری/مثل تو/م:😐😐)رفتم کنارش و گفتم هوی پاشو گفت با.. گفتم هوی با توام گفت باشه ولی بیدار نشد یه لگد زدم تو دلش و گفتم میگم پاشو دیگه اونم همونطور که دلشو گرفته بود گفت اَااااه بزاز بخوابم گفتم ت.تو دردت نیومد؟؟ دیدم هیچی نگفت منم میخواستم بزنم جای حساسش ولی یه جا خونده بودم که این کار ممکنه اون فرد رو عقیم کنه و دیگن بچه دار نتونه بشه(حواستون باشه که این مطلب رو از خودم درنیاوردم واقعیه وقتی با کسی دعوا میکنید تو حای حساس اون طرف نزنید ولی اگه اون زد شماها با نوک پا بزنید توش😂😂 تستچی این یه مطلب علمی بود لطفا منتشرش کن داستانمو)رفتم و یه پارچ آب سرد تگری ریختم رو صورتش(آخ تشنه ام شد ولی حیف که روزه ام) که دیدم مثل جن زده ها از تخت بلند شد و رفت پایین که تو راه پله پاش به پای دیگه اش گیر کرد و کل پله ها رو کله ملق زد و رفت پایین منم از خنده افتادم زمین و از خنده نزدیم بود غش کنم که یه دفعه.....
دیدم مارسل اومده بالاسرم و خیلی عصبانیه گفتم الفرار و از بین پاهاش رفتم سمت پله ها و با صورت از پله ها پرت شدم پایین وقتی از اخرسن پله افتادم سزیع بلند شدم و رفتم کنار مادرم و گفتم مامان کمک مارسل دنبالم کرده که دیدم مارسل خیلی عصبانی اومد پایین و گفت مامان ببین دخترت چیکارم کرده وقتی مامانم نگاش کرد خندید و گفت حقته تا تو باشی وقتی صدات میزنیم از خواب پا شی مارسل گفت ای خداااااااااا اینا اذیتم کردن حالا طلبکارم هستن گفتم خب باید پا میشدی مارسل گفت خب ولش کنین صبحونه حاضره؟! مامانم گفت اره و همگی نشستیم و صبحونه خوردیم منم میز رو جمع کردم و رفتم تو اتاقم تا لباس ادرینو بدوزم که دیدم تیکی از خواب بیدار شده گفتم سلام گفا سلام مرینت من گشنمه گفتم هنوز یه ثانیه نشده بیدار شده ای ، خیله خب برو پایین به مامانم بگو تا یه چیزی بهت بدع گفت باشه و رفت پایین که دیدم زنگ خونه رو میزنن رفتم تو بالکن و دیدم ادرینه و دوباره اومدم تو اتاقم که دیدم ادرین اومد بالا گفتم سلام گفت سلام به کجاهاش رسیده ای؟؟گفتم هنوز دست نگرفته ام تو میگی به کجاهاش رسیده ای؟؟؟گفت اوخ یادم نبود گفتم چرل نفس نفس میزنی؟؟ گفت چون دویده ام گفتم خب یه ماشین هم برای خودت میخریدی گفت راست میگیا گفتم خاک تو سرت گفت خب یادم نبود گفتم باشه حالا این کارو بکن و....(حالا میرن لباس بدوزن)چند ساعت بعد:.........
از زبان مرینت:(فکر کنم از زبان مرینت بود)وقتی که کارمون تموم شد فقط شلوار ادرین مونده بود که بعداز ناهار میدوختیم ادرین گفت اوه خیلی خسته شدم گفتم من که همه کارا رو کردم گفت اره ولی منم کم کاری نکردم گفتم باشه ولی لباس خودته گفت اصلا غلط کردم گفتم افرین حالا شد بعد به ادرین گفتم بیا بریم پایین من خیلی گشنمه گفت منم همینطور و با هم رفتیم پایین و پشت میز نشستیم مامانم گفت خب لباس به کجاش رسید؟؟ گفتم فقط یه شلوارش دیگه هست مامانم گفت خیلی خوبه حالا ناهارتون رو بخورید تا سرد نشده گفتم باشه مامان و غذا خوردیم ادرین گفت مرینت راستی یادم نبود بهت بگم لباسا اماده شده و ادرینا امروز لباسشو پوشیده بود خیلی خوشگل شده بود گفتم اره میدونستم ولی خداییش خوشگل هم بود گفت اره گفتم خب من غذام تموم شد من میرم شلوارو بدوزم ادرین هر وقت غذات تموم شد بیا گفت باشه گفتم ممنون بابا ممنون مامان ببخشید که نمیتونم میز رو جمعش کنم باید زود برم و شلوارو تمومش کنم مامانم گفت این چه حرفیه برو عزیزم برو لباستو بدوز گفتم ممنون و رفتم بالا که پنج دقیقه بعد دیدم ادرین اومد تو گفتم خوب شد اومدی اینجا رو بگیر میخوام خط کشی کنم گفت باشه و نگه داشت بعد گفت مرینت من روم نشد جلو مادرت و پدرت بگم تو خوشگل تر از ادرینایی ببینم تو که بدت نیومد؟؟ گفتم وا ادرین تو خوبی؟؟ گفت اره گفتم مگه من بچه ام که با این حرفا بدم بیاد اگه تو نمیگفتی هم میدونستم خوشگلم(خود شیفته😒😒)گفت اها خب پس گفتم ادرین امروز عصر خوبه بریم بیرون؟؟ گفت....................
اره چرا نیام؟؟ گفتم خب فکر میکردم خسته ای و نمیایی گفت من هیچ وقت وقتی که با تو هستم و کنارتم خسته نمیشم گفتم اره جون خودت گفت جون تو گفتم جون خودت گفت باشه اصلا جون من گفتم خب پارچه رو ولش کن میخوام قیچی کنم گفت باشه و دستشو برداشت منم قیچی کردم و دوختم...... سه ساعت بعد: بالاخره تموم شد ادرین گفت اوففففف چقدر طول کشید گفتم عوضش به سختی اش می ارزید چون خیلی خوشگل شده ادرین گفت اره موافقم گفتم خب حالا بریم دور دور؟؟ گفت اره گفتم پس برو بیرون میخوام لباس عوض کنم گفت باشه و رفت بیرون منم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین و از مامانم و بابام خدافظی کردم و سوار ماشین شدم ادرین گفت من میرونم گفتم نه خودم میرونم گفت باشع ولی جون من اروم برو گفتم باشه و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم به سمت خونه ادرین وقتی رسیدیم زنک رو زدیم و ناتالی درو باز کرد گفتم سلام گفت سلام گفتم ادرینا لینجاست؟؟ گفت اره و رفتیم تو وقتی رفتم تو امیلی اومد و بغلم کرد و گفت مرینت دستت درد نکنه که همچین لباس خوشگلی برای ادرینا طراخی کردی گفتم ممنون من که کاری نکردم گفت نه عزیزم تو خیلی هم کاری کردی و............
وقتی شب شد:(حوصله ندارم بنویسم چون اتفاقی نمیوفته) با ادرین رفتیم خونمون و شام خوردیم و خوابیدیدم..................
خب دوستان این قسمت از داستان هم تموم شد خب برید اسلاید بعد کارتون دارم
بازم برید بعدی کار خیلی مهمیه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
قسمت جدید میراکلس یا فردا یا چهار شنبه خواهد اومد
اسمش هم ملکه موزه و حدس بزنید کی شرور میشع و زویی خواهر ناتنی کلوییه
کلویی
نیلا جان زیر اسم داستانت یه سری نوشته هست یکیش هست نوشته مثلا ۵۰ بار خوانده شده از اونحا میفهمن چند نفر خونده ان
عالی
میدونم کار داری هر وقت وقتت آزاد شد بزار دیرم باشه عیب نداره من صبر میکنم
خداییش چرا ۴۳ نفر خونده ان؟؟
من اینهمه وقت گذاشتم تا بنویسم
عالی بود.
ممنون
فصل 4 تا قسمت 4اومده
میدونم
خوب فکر کنم فهمیدم اون چیزی که داری مارو سرش میکشی اینه که یه مراسمم برا تیکی و پلگ داری چون الیا گفت برا تیریکس هم میتونی این کارو بکنی و دلیل دوم اینه که اول تیکی و پلگ انداختن دنبال نخود سیاه بعد خودشون درباره لباس عروس حرف زدن آخه من چقدر نابغم😐😂
ای بابا نه اشتباه گفتی ولی یه جورایی قسمت بعد هیجانیه😈😈😈 و شاید دق کنید وقتی که بیاد