هتل لیواریا پارت 3

دیدم یه چیزی لای بوته ها وول می خوره آروم گفتم پلک.پلک اومد.گفتم:پنجه ها بیرون.آماده بودم که حمله کنم.یه دختر آروم از لایه بوته ها اومد بیرون و گفت: سلام.

دیدم بی آزاره اما شک داشتم گفتم:چی می خوای؟گفت:من چیزی نمی خوام اسم من وایلته دیدم شما جایی ندارید گفتم اگه بخواین من یه جا میشناسم برای مسافرانه.

اگه بخواین می تونم ببرمتون.بهش اعتماد نداشتم گفتم:باشه ولی حواسم بهت هست.

من رو برد به یه جایی شبیه به هتل .متروکه بود.رفتیم داخل.اونجا لیدی باگ رو دیدم

آروم رفتم سمتش و گفتم:چی شده؟گفت:نمیدونم ولی بهشون اعتماد ندارم.گفتم:منم.گفت:بهتره حواسمون بهشون باشه.گفتم:موافقم

خب ایم پارت 3 امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و فالو فراموش نشه بای.