
صبر کنننننن من بیام پیش اینا بدبخت میشم کهههههه نه چجوری بپیچونمشون؟ از زبان نویسنده:خلاصه مری اینا رو میپیچونه و در نهایت تصمیم میگیرن تو یکی از خونه های خاله اش زندگی کنند ــــــــــــــ رسیدیم خونه خاله از غذا بهمون داد تا شام بخوریم همونم گرم کردیم وو خوردیم و خوابیدیم ــــــــــــــــــــــــ ساعت 7 بیدار شدم رفتم حموم اومدم صبحونه خوردم و کت و دامن ابی و از زیرش یه شومیز سفید پوشیدم رفتیم شرکت هر کی رفت سر پستش منم رفتم اتاقم کتم رو دراوردم و داخل کمد گذاشتم نشستم رو صندلی ـــــــــــــــ 4 ساعت بعد ـــــــــــــــ 3 تا طرح کشیدم رفتم سمت اتاق ادری *تق تق*_بیا تو ♡سلام ادری _سلام مارتـ یعنی چیز مرینت کاری داشتی؟ ♡خواستم طرح هایی که کشیدم رو تحویل بدم _اها بده من مرسی ♡بفرمایید _مرینت؟ ♡بله؟ _از 7 ماهگی بچت نیاز نیست بیای 2،3 ماه بعد زای*مانت بیا ♡چشم ولی زودتر میام._باشه هر جور راحتی فقط رفتی خونه چند تا طرح دیگه بکش تا جلوی شرکت کانته کم نیاریم.*منظورش مکس کانته نیستااا فامیلی کم داشتم از کانته استفاده کردم * ♡چشم. ـــــــ رفتم اتاقم شروع کردم به کشیدن طرح های دیگه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ساعت 8 شب بود کتم رو پوشیدم رفتم پیش الیا ♡هی پرتغال تو و الی برین خونه من کار دارم بعدا خودم میام _باشه بلوبری خدافظ ♡خدافظ
پیاده رفتم طرف دریا... چقدر ارامش بخش بود صدای موج ها..... یه اهنگ گذاشتم..... دریا دریا اومدم تنها.... تا که بشنوی تو درد و دلامو.... دریا دریا این حالمو دریاب.... جز تو کی میدونه من کجامووو.... دریا دریا دریا من با تموم دردا.... ارزو میکنم کاشکی دوباره فردا..... عشقمو ببینم کنار موجا...... دریا دریا دریا من با تموم دردا.... ارزو میکنم کاشکی دوباره فردا..... عشقمو ببینم کنار موجا...... ارومم کن اخه بی تابه دلم..... لب ساحل شبا میخوابه دلم...... دل من تنگ شده تو دلم جنگ شده..... کاش بدونم اون کجا رفتههه.... حالا موندم با همه خاطره هام..... غیر عکساش دیگه چی مونده برام؟ ..... دل من تنگ شده تو دلم جنگ شده...... کاش بدونم اون کجا رفتهههه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اهنگ تموم شد رفتم کفشامو دراوردم پامو کردم تو اب 💙 حس خوبی داشت.... موجا به پام میخوردند.... چشمام رو بستم... ذهنم خالی بود از همچی.... خالیه خالی... تا اینکه یاد ادرین افتادم... اهه مهم نیست زندگی خوبی رو برای خودم و دخترم میسازم حالا اسمشو چی بزارم؟
ولش کن مهم نیست وقت برای اینا زیاده..... یکم گذشت نگاهی به ساعت مچیم کردم ساعت 8:36 بود سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم ـــــــــــــــــ رسیدم کلید انداختم رفتم تو.... عه اینجا چرا اینجوریه؟ واییی اینا چیکار کردن؟ ♡الیاااااااااااااا الییییییییییی کجایین؟ الیا: اینجاییم تو اشپزخونه.. رفتم داخل اشپزخونه ♡چیکار میکنین؟ _مری جونم منو و الی داریم وسایل هارو جمع میکنیم تا الان یکم وسایل های اشپزخونه رو جمع کردیم ♡وایییییییییییییی خدااااااااااا اخه اینجوری جمع نمیکنن که برین کنار ببینم *بعد جمع کردن نصف وسایل های اشپز خونه* ♡خب کافیه ساعت 10 بریم بخوابیم بقیه رو فردا از سرکار اومدیم جمع میکنیم _باشه ـــــــــــــــــــــــــــــــــ فردا صبح: تو خواب شیرینی بودم که با صدای زنگ خوردن گوشیم بیدار شدم ♡*خمیازه* ــــــ نگاهی به گوشیم انداختم اون اوننن😨😱
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی
عالییییی بید
مرسیییییییی 💕☁
عالییییییییییییییییییی بودددددددددددددددد
ای کاش چالش میزاشتی به نظر شما بعدش چی میشه
مرسی
دفعه های دبگه میزارم
من مردم 😭😭😭😭جا حساس کات نکن
😐😂نمیشه
عععععععااااااااااللللللللیییییییی ببببببببووووووووددددد
مرسی
مرسییییی♥️
عالی بودش👌
ممنون
عالی بود
مرسی
جان ننت نزار اون ب...... چ.... ه بدون آدرین ب.... د... ن..... ی.... ا بیاد😐💔
حالا بزار فک کنم😐💔
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد 😘😘
مرسییییییییی❤
جان من انقدر خوبه؟ 😹
_مری جونم منو و الی داریم وسایل هارو جمع میکنیم
منظورم اینه که برای اسباب کشی جمع میکنن