خب اینم پارت 4 امیدوارم خوشتون بیاد❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️بچه ها ایندفعه داستانم طولانی تره
عشق پنهان❤️
🐞نشسته بودم روی برج ایفل و گریه میکردم و با خودم حرف می زدم یهو یک نفر اومد و گفت ببخشیداون کت بود باهاش حرف نزدم هواسرد بود اون هم یه پتو از خونه آورده بود انداخت روم و گفت ببخشید دست خودم نبود 😭😭🐞اشکال نداره بشین 🐾چی ممنون بانو کفشدوز 🐞با یویو زدم تو سرش و گفتم وراجی ممنوع 🐾چشم🍭رفتم تو اتاق آدرین در زدم کسی جواب نداد فکر کردم خوابیده آروم دررو باز کردم دیدم نیسته جیغ کشیدم پدر اومد و گفت کلارا چیشده دخترم🍭پدر داداش گلم نیست 🦋چی😮 ناتالی با اون برو دنبال آدرین ببین کجاست🙁🍭پدر من خودم میرم نمیخواد اونا برن😭😭😭🦋نه دختر عزیزم خودم میرم تو خونه بمون 🍭من نمیمونم خونه با شما میام🦋نه🍭چرا میام🦋نمیای🍭چرا میام🦋باشه بیا🍭هوراااا رفتم لباس گرمام رو پوشیدم و با پدر رفتیم دنبال آدرین🐾به بانو گفتم ببخشید من باید برم خونوادم نگرانم میشن🐞باش برو
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)