6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⚔misoowa⚔ انتشار: 3 سال پیش 62 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوستان من ازین به بعد به خاطر امتحانات خیلی کم فعالیت می کنم ولی بعد امتحانات دوباره بر می گردم
اول بالا رو بخون عزیز💛
ساکوتا گفت:سعی کن از پدر و مادرت حرف بکشی منم گفتم باشه و اون رفت خیلی سوالا از پدر و مادرم پرسیدم ولی جواب خوبی نمی گرفتم ظاهرا ساکوتا هم به پدر و مادرش چیزی نگفته بود توی اون دو هفته ی اول اشناییمون من حواسم از زندگی پرت شده بود و مدام حس می کردم که من ادم بدبختی هستم چون به فرزند خوندگی قبولم کردن و بهم نگفتن داشتم واسه مامانم ابمیوه درست می کردم که پارچه ی روی اپن رو کشیدم و گلدانی که مامانم تازه خریده بود افتاد و شکست مامانم عصبی شد و بلند سرم داد کشید :چیکار می کنی بچه ی حواس پرت مگه کوری و یه سیلی زد تو گوشم اشک تو چشمام جمع شد اما سعی کردم خودم رو قوی نشون بدم
مامانم من رو پرتکرد تو اتاقم و گفت که حق ندارم تا یک هفته از اتاقم بیام بیرون وقتی در رو بست بغضم ترکید خیلی ناراحت بودم که یکی اروم اشکام رو پاک کرد وقتی سرم رو بالا اوردم دیدم ساکوتاست که با یه نگاه پر غصه نگام می کنه دوست نداشتم زیاد بهش نزدیک شم ولی دلم یه بغل گرم و نرم می خواست واسه همینخودمو پرت کردم تو بغلش اونم من رو پس نزد و محکم من رو به خودش فشرد همونطور که اشکام میومدن سرم رو روی سینه ش گذاشتم و سعی کردم خودمو اروم کنم ساکوتا اروم بازوهام رو گرفت و من رو از خودش جدا کرد و تو چشمام خیره شد
دستش رو کشید رو گونه م گفت :کی اینکارو باهات کرده/؟من که نمی خواستم جوابشو بدم رومو برگردوندم و گفتم چیزی نیست یه گلدون روم افتاد و پقی زد زیر خنده منم اخم کردم و با یه لحن عصبانی گفتم خنده داره/؟ اشکاشو که از خندیدن زیاد رو گونه ش بود رو پاک کرد و گفت:مگه گلدون انگشت داره ؟ منم از دروغی که گفته بودم هم خجالت می کشیدم هم خنده م گرفته بود باهم کلی خندیدیم اما از بس تو اون اتاق بودیم خسته شده بودم ساکوتا رفت جلوی پنجره اتاقم که جلوش یه درخت بود و اتاقم طبقه دوم بود و یه جورایی ارتفاعش از زمین زیاد بود
همین دیدم که ساکوتا پرید رو درخت من از ترس خواستم جیغ بزنم ولی اینکارو نکردم وگرنه حبسم بیشتر می شد دستشو به سمتم دراز کرد و گفت بیا بریم تو حیاط تون من از ارتفاع خیلی می ترسیدم دامنم رو تو مشتم فشردم ولی بهش اعتماد داشتم رفتم رو لبه پنجره احساس ترس همه ی وجودم رو گرفته بود چشمام رو بستم و پریدم ولی خدا رو شکر ساکوتا گرفتم و اروم از درخت پایین رفتیم با ضربه ای که از پرشمون به درخت وارد شد کلی گیلاس افتاد تو حیاط منم جمعشون کردم و ریختمشون تو دامنم و با ساکوتا رفتیم حیاط پشت عمارت جایی که دور از دید دوربین ها بود همه ی گیلاس هارو خوردیم ولی همه ی لباسامون کثیف و نخ کش شده بودند بعدش باهم رفتیم اتاق مخفی که تو زیر زمین خونه مون بود اون اتاق در واقع...
خب اینم از پارت 6 داستانم لایک و کامنت و فالو یادتون نره خوشملا🤩😍
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
برای ما اوتاکو ها فقط ژاپن خخخ😜
ژاپنو خیلی دوست دارم❤
بعدی👈🚶♀️💙
🙄💗💗😂
عالی بود. همینطور ادامه بده.
😍😍ممنوووووووون
عالی بود ✅
ممنون اجی