سفر به گذشته همراه بی تی اس

خب پارت اول من اینجا 17 سالمه اسمم لیندا عه بریم ...

توی کتابخونه نشسته بودم و سرم تو گوشی بود ⁦داشتم عکس های قدیمی بی تی اس رو می‌دیدم خیلی کوچیکیشون رو دوست داشتم و با خودم میگفتم خیلی بده که کوچیکی بی تی اس رو ندیدم دوست داشتم اون موقعه هم آرمی بودم داشتم با خودم حرف میزدم که یه صدایی اومد دیدم کتابی افتاده رو زمین به اسم کتاب نگاه کردم نوشته بود آرزو کن تا برآورده شود منم به اسم کتاب خندیدم ولی گفتم باشه ارزوی من اینه که برم 2013 و اونجا بی تی اس رو ببینم از آرزوم خندیدم کتابو باز کردم که ببینم چی توش نوشته ولی با یه چیز نورانی مواجه شدم و جیغ زدم کتابو انداختم یه کسی اومد گفت چیزی شده ؟گفتم نه فقط کاغذ کتاب انگشتم رو برید گفت خون میاد؟

گفتم یکمی گفت پس بزار بیام ببینمش گفتم نه نه نیا جلو داشت همینجوری نگام میکرد که گفتم یعنی خودم چسب دارم بفرمایید برید گفت باشه🙄 کتابو گذاشتم تو قفسه و گفتم خیالاتی شدم ورفتم ولی کتاب دوباره افتاد ایندفعه خیلی ترسیده بودم گفتم هی آروم باش میری دوباره کتابو میزاری تو قفسه رفتم سمت کتاب ولی خیلی وسوسه شدم بودم که دوباره کتابو باز کنم و بازش کردم ایندفعه شدت نور خیلی زیاد بود منو به طرف خودش کشید جیغ زدم ولی دیر بود من تو یه جای رنگارنگ بودم که یهو همه جا سیاه شد و افتادم رو زمین سرم گیج می‌رفت احساس میکردم که تو کوچه ای هستم که هیچکس نیست آروم حرکت کردم و به انتها کوچه رسیدم نوری دیدم و به سمتش دویدم

وقتی رسیدم خیلی شوکه بودم من تو یه کشوری بودم که همیشه آرزوم بود اونجا باشم ولی اینجا یه خورده با کره 2021 فرق می‌کنه یه چیزایی نیستن یه چیزایی فرق دارن اما مطمعن نبودم همینجوری می‌گشتم که یدفعه جیمین رو دیدم😭🥺جیمین اینجا فرق داشت اون کوچیک بود اون جیمین 18 ساله بود گفتم صداش کنم یا نه اگه بکنم شاید بقیه بفهمن پس صداش نکردم و فقط نگاش کردم گریه میکردم بعدش گفتم اگه اومدم به گذشته و آرزوم این بوده که بی تی اس رو ببینم پس یعنی قراره اینجا با بی تی اس آشنا بشم 😭😭😭من خیلی از چیزایی که گذشته برای بی تی اس افتاد رو میدونم مثل موفقیت هاشون ولی من آدرس خوابگاه بی تی اس رو ندارم یهو حالم بد شد احساس خیلی عجیبی داشتم چشام داشت بسته میشد ولی من نمیخاستم ببندمشون

همه جا تاریک بود یه صدایی میومد و گفت تو آرزو کردی و من برآورده کردم ولی بدون که پایانش رو من نمی‌سازم تویی که میسازی پس حواست باشه چقدر با بی تی اس صمیمی میشی چون ممکنه همه اینا یه خواب باشه برای بی تی اس پس دیگه ناراحت نباید باشی چون این گذشته ایه که خودت میسازی نه گذشته بی تی اس چون گذشته بی تی اس اصلا اینجوری نبوده چیزی از حرفاش نفهمیدم من گفتم یه سوال دارم لطفا جواب بده میشه آدرس خوابگاه رو بهم بدی گفت من نمیتونم خودت پیداش کن گفتم آخه چجوری نمیشه گفت باشه ولی ولی من میترسم که خودت صدمه ببینی من گفتم یعنی چی گفت هیچی برو اینم ادرس ولی این اخرین باری هست که بهت کمک میکنم که پرت شدم رو زمین آدرس تو گوشم می‌پیچید خیلی خوشحال بودم

ولی حرفاش ناراحتم میکرد با اینکه منظورش رو نمی‌فهمیدم پس تصمیم گرفتم که فراموشش کنم و به راهم ادامه بدم رفتم سمت خوابگاه گفتم نمیرم تو ولی جلوی در منتظر میمونم که با اون هفتا فرشته ملاقات کنم ....چشامو باز کردم خودم رو توی اتاق دیدم خیلی ساکت بود همه جا گفتم نکنه بیرون خوابیدم کسی دزدیده باشم گفت هییی کی منو دزدیده من پول ندارم ولی یه گوشی دارم که خیلی گرونه میتونم اونو بهت بدم درو باز کن لطفاااا درو باز کن من من کاری نکردم لطفاً من فقط میخواستم فرشته هامو ببینم حالا ادامه داستان به زبون بی تی اس

تهیونگ :اه کیه اینقدر صدا میده جیمین :فکر کنم گربه ای چیزی اومده تو خونه وقتی پنجره باز بوده یونگی گفت :گربه مگه حرفم میزنه جیمین :😂 بعد جیمین :😯گفت چیییییی نکنهه اون دختره است اههه کلا یادم رفته بود یونگی: کدوم دختره ؟😳 جیمین دوید سمت اتاق حالا داستان به زبون من :داشتم گریه میکردم که در باز شد و.....

خب تموم شد خوشتون اومد 😁💜

اگه دوسش داشتید پارت بعد رو هم میزارم

.......